جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

یک سؤال مهم مرگ پایان است یا آغاز؟ (2)

زمان مطالعه: 4 دقیقه

بیشتر مردم از مرگ مى‏ترسند، چرا؟

مرگ همیشه به صورت یک هیولاى وحشتناک در برابر چشم انسان‏ها مجسّم بوده است، فکر و اندیشه آن، شربت شیرین زندگى را در کام بسیارى ناگوار ساخته.

نه تنها از نام مرگ مى‏ترسند که از اسم گورستان نیز متنفرند، و با زرق و برق قبرها و مقبره‏ها سعى دارند ماهیّت اصلى آن را به دست فراموشى بسپارند.

در ادبیات مختلف جهان آثار این وحشت کاملًا نمایان است و همیشه با تعبیراتى همچون «هیولاى مرگ» «چنگال موت»، «سیلى اجل» و مانند آن از آن یاد مى‏کنند!

هنگامى که مى‏خواهند نام مرده‏اى را ببرند براى این‏که مخاطب وحشت نکند با جمله‏اى از قبیل «دور از حالا» «زبانم لال»! «هفت کوه در میان»! «هر چه خاک اوست عمر تو باشد»! سعى مى‏کنند دیوارى میان شنونده و خاطره مرگ بکشند.

ولى باید تحلیل کرد ببینیم سرچشمه این وحشت همیشگى انسان‏ها از مرگ چه بوده؟

چرا گروهى بر خلاف این برداشت عمومى نه تنها از مرگ نمى‏ترسیدند بلکه بر چهره آن لبخند مى‏زدند و به استقبال مرگ افتخارآمیز مى‏رفتند؟

در تاریخ مى‏خوانیم در حالى که جمعى به دنبال آب حیات و اکسیر جوانى مى‏گشتند، گروهى عاشقانه به جبهه‏هاى جهاد مى‏شتافتند و بر چهره مرگ لبخند مى‏زدند و گاه از طول زندگى شکوه مى‏کردند و در آرزوى روزى بودند که به دیدار محبوب و لقاءِاللَّه بپیوندند، و امروز هم در جبهه‏هاى مبارزه حق و باطل نیز همین امر را به وضوح مى‏بینیم که چگونه جان بر کف به استقبال شهادت مى‏شتابند.

دلیل اصلى این ترس‏

با دقّت و بررسى به این جا مى‏رسیم که عامل اصلى این وحشت همیشگى دو چیز بیش نیست:

1- تفسیر مرگ به معنى فنا

انسان همیشه از نیستى‏ها مى‏گریزد، از بیمارى مى‏گریزد که نیستى سلامت است، از تاریکى وحشت دارد که نیستى نور است.

از فقر مى‏هراسد که نابودى غنا است.

حتّى گاهى از خانه خالى نیز وحشت مى‏کند و در یک بیابان خالى گرفتار ترس مى‏شود، چرا که کسى آن‏جا نیست!

و عجب این‏که از خود مرده نیز وحشت دارد، و مثلًا حاضر نیست در اطاقى که مرده‏اى در آنجا باشد شب را به سر برد در حالى که وقتى زنده بود از آن شخص ترسى نداشت!

اکنون ببینیم چرا انسان از عدم و نیستى مى‏ترسد و وحشت مى‏کند دلیلش روشن است، هستى با هستى گره خورده است، و وجود با وجود آشناست، هرگز وجود با عدم آشنایى ندارد، پس بیگانگى ما از نیستى کاملًا طبیعى است.

حال اگر مرگ را پایان همه چیز بدانیم و گمان کنیم با مردن همه چیز پایان مى‏گیرد حق داریم که از آن بترسیم، و حتّى از اسم و خیال آن وحشت کنیم، چرا که مرگ همه چیز را از ما مى‏گیرد.

امّا اگر مرگ را سرآغاز یک زندگى نوین، و حیات جاودان و دریچه‏اى به سوى یک جهان بزرگ بدانیم طبیعى است که نه تنها از آن وحشتى نداشته باشیم، بلکه به کسانى که پاک و سربلند به سوى آن گام برمى‏دارند تبریک گوییم.

2- پرونده‏هاى سیاه‏

گروهى را مى‏شناسیم که مرگ را به معنى فنا و نیستى تفسیر نمى‏کنند و هرگز منکر زندگى بعد از مرگ نیستند، امّا با این حال از مرگ وحشت دارند.

چرا که پرونده اعمال آنها آن قدر سیاه و تاریک است که از مجازات‏هاى دردناک بعد از مرگ وحشت دارند.

آنها حق دارند از مرگ بترسند، آنها به مجرمان خطرناکى مى‏مانند که از آزاد شدن از زندان مى‏ترسند زیرا مى‏دانند هرگاه آنها را از زندان بیرون ببرند، به جوخه اعدام مى‏سپارند.

آنها محکم میله‏هاى زندان را مى‏چسبند، نه این‏که از آزادى متنفر هستند، آنها از این آزادى مى‏ترسند که نتیجه‏اش مجازات اعدام است، همین گونه بدکارانى که آزاد شدن روحشان را از قفس تنگ، مقدمه‏اى براى شکنجه‏هاى طاقت‏فرسا به خاطر اعمال زشت و ننگین و ظلم و ستم و تبهکارى مى‏دانند، از مرگ وحشت دارند.

امّا آنها که نه مرگ را «فنا» مى‏بینند نه «پرونده تاریک و سیاه» دارند، چرا از مرگ بترسند؟

بدون شک آنها زندگى را نیز با تمام وجودشان مى‏خواهند، امّا براى این‏که از آن بهره بیشتر براى زندگى نوینشان در جهان پس از مرگ بگیرند، از مرگى که در راه هدف و افتخار و رضاى پروردگار باشد استقبال مى‏کنند.

دو دیدگاه مختلف‏

گفتیم مردم دو دسته‏اند گروهى که اکثریت را تشکیل مى‏دهند از مرگ بیزار و متنفرند.

امّا گروهى دیگر از مرگى که در راه هدفى بزرگ همچون شهادت در راه خدا بوده باشد استقبال مى‏کنند، و یا حداقل هنگامى که احساس کنند پایان عمر طبیعى‏شان نزدیک شده است به هیچ وجه غم و اندوهى در دل آنها راه نمى‏یابد.

دلیل این است که آنها دو دیدگاه مختلف دارند.

گروه اوّل: یا اصلًا به جهان پس از مرگ ایمان ندارند و یا اگر ایمان دارند هنوز به خوبى باورشان نشده است، لذا لحظه مرگ را لحظه وداع با همه چیز مى‏دانند، البته وداع گفتن با همه چیز بسیار وحشتناک است، بیرون رفتن از روشنایى و نور و گام نهادن در تاریکى مطلق بسیار دردآلود است.

همچنین آزاد شدن از یک زندان و رفتن به سوى یک دادگاه براى کسى که مجرم است و اسناد جرم او آشکار مى‏باشد نیز وحشت‏انگیز و هولناک است.

امّا گروه دوم: مرگ را یک تولّد جدید مى‏دانند، بیرون شتافتن از محیط محدود و تاریک دنیا، و گام نهادن به عالمى وسیع و پهناور و روشن.

آزاد شدن از یک قفس تنگ و کوچک، و پر گشودن در آسمان بیکران، بیرون رفتن از محیطى که مرکز نزاع‏ها، کشمکش‏ها، تنگ‏نظرى‏ها، بى‏عدالتى‏ها، کینه‏توزى‏ها و جنگ‏هاست، و گام نهادن به محیطى که از همه این آلودگى‏ها پاک است. طبیعى است که آنها از چنین مرگى وحشت نداشته باشند و «على‏وار» بگویند: «لابن ابى‏طالب انس بالموت من الطفل بثدى امه؛ به خدا سوگند فرزند ابوطالب علاقه‏اش به مرگ بیشتر است از کودک شیرخوار به پستان مادر (1)».

یا همچون آن شاعر پارسى زبان این نوا را سر دهند:

مرگ اگر مرد است گو نزد من آى

تا در آغوش بگیرم تنگ تنگ!

من ز او جانى ستانم جاودان

او زمن دلقى ستاند رنگ رنگ!

بى‏جهت نیست که در تاریخ اسلام به افرادى برخورد مى‏کنیم که همچون حسین علیه السلام و یاران فداکارش هر قدر لحظه شهادت آنها نزدیک‏تر مى‏شد چهره آنها شاداب‏تر و برافروخته‏تر مى‏گشت، و از شوق دیدار یار در پوست نمى‏گنجیدند.

و باز به همین دلیل است که در تاریخ پرافتخار زندگى على علیه السلام مى‏خوانیم هنگامى که ضربه شمشیر آن جانى روزگار بر مغزش فرو نشست فریاد: «فزت و رب الکعبه» برآورد یعنى «به خداى کعبه پیروز و راحت شدم»!

بدیهى است مفهوم این سخن این نیست که انسان خود را به مخاطره بیفکند، و موهبت بزرگ زندگى را نادیده بگیرد، و از آن براى‏

رسیدن به هدف‏هاى بزرگ استفاده نکند.

بلکه منظور این است که از زندگى بهره صحیح بگیرد، ولى هرگز از پایان آن وحشتى به خود راه ندهد مخصوصاً آن‏جا که در راه هدفى بزرگ و عالى است.

فکر کنید و پاسخ دهید

1- چرا مردم از مرگ مى‏ترسند، و دلایل آن چیست؟

2- چرا گروهى بر چهره مرگ لبخند مى‏زنند و عاشق شهادت در راه خدا هستند؟

3- لحظه مرگ را به چه چیز مى‏توان تشبیه کرد؟ پاکان با ایمان چه احساسى دارند و ناپاکان بى‏ایمان چه احساسى؟

4- آیا در عمرتان با چشم خود کسانى را دیده‏اید که از مرگ نترسند؟ چه خاطره‏اى از آنها دارید؟

5- منطق على علیه السلام درباره مرگ چه بود؟


1) نهج‏البلاغه، خطبه 5.