عقل عملى همانطور که بیان گردید، از بود و نبود سخن نمىگوید، بلکه از بایدها و نبایدها و خوبها و بدها و به تعبیر کلى از ارزشها سخن به میان مىآورد، اگر در مسأله اثبات صانع و صفات او که بخشى از هستىشناسى است- مرجع، عقل نظرى است، در شناخت «افعال خدا» از نظر باید و نبایدها، مرجع عقل عملى است. همانطور که مطرح شد احکام عقل عملى گاهى به صورت قضایاى خبرى مطرح مىشود و مىگوییم خدا عادل است و ظالم نیست، ولى واقعیت آن یک رشته قضایاى انشایى است و مقصود این است، باید با بندگان خود از طریق عدلوداد رفتار کند، نه از طریق مقابل.
اساس این نوع داورىها را حسن و قبح عقلى تشکیل مىدهد، یعنى قضایایى که عقل، زیبایى و نازیبایى آنها را به صورت گسترده درک مىکند و از بررسى خود فعل، قطع نظر از فاعل مىگوید عدل زیباست، و ظلم و ستم نازیباست و یا مىگوید: عمل به پیمان زیباست و پیمانشکنى نازیباست.
تکلیف خارج از توان نازیباست.
و همچنین دیگر قضایایى که مربوط به افعال خداست.
ریشه شناخت افعال خدا از نظر باید و نباید و خوب و بد، ادراک عقل عملى است.
پرسش و پاسخ
در اینجا پرسشى مطرح است که چگونه بشر با این خرد کوچک خود، درباره ی خدا حکم کرده و مىگوید: باید چنین کند و نباید چنین کند، آیا این تجاوز به حریم کبریایى نیست، آیا بهتر نیست در این موارد چشم و گوش خود را ببندد و
منتظر وحى الهى گردد که مىگوید:
قائِماً بِالْقِسْطِ(1) یا مىفرماید: إِنَّ اَللّهَ لا یَظْلِمُ اَلنّاسَ شَیْئاً وَ لکِنَّ اَلنّاسَ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ(2) و همچنین دیگر آیات؟
پاسخ این سؤال روشن است، هرچند قرنها است که مخالفان به کارگیرى عقل در معرفت دینى، به بزرگنمایى آن پرداخته و پیوسته از آن سخن مىرانند، و احیانا به صورت طنز مىگویند کار متکلمان و یا حکیمان این است که بنشینند، براى خدا تکلیف معین کنند.
چرا، پاسخ آن روشن است، زیرا خردهگیر میان دو نوع ایجاب و الزام، فرق ننهاده است، و لذا تصور کردهاند که قائلان به حسن و قبح عقلى براى خدا، تکلیف تعیین مىکنند.
این دو نوع الزام عبارتند از:
1. الزام مولوى
2. الزامى استکشافى.
مقصود از الزام نخست این است که بشر از موضع مولویت و قدرت، و به عنوان فرد برتر، سخن بگوید و تکلیف معین کند، چنانکه طریقه رؤسا نسبت به زیردستان چنین است.
در حالىکه مقصود از دومى این است که انسان متفکر از علم گسترده خدا به نیکى و زشتىها، لازم لا ینفک آن را کشف کند و بگوید: لازمه علم و قدرت و حکمت این است که موصوف به این صفات، باید عادل و دادگر باشد، و به فراتر از توان تکلیف نکند، انسان بىگناه را به جاى مجرم، کیفر ندهد، طفل صغیر را که درک درست از حلال و حرام ندارد، مؤاخذه ننماید.
عقل در این موارد، کاشف این ملازمه است و آن را در قالب باید و نباید مىریزد. کار حکیم در این مورد، کار دانشمند ریاضى است مىگوید: حاصل
ضرب 7×7 حتما باید 49 باشد، این نوع بایدها، ارتباطى به تکلیف و مولویت ندارد، بلکه کاشف از واقعیت خارجى است خواه کلى باشد یا جزئى.
1) آل عمران / 18.
2) یونس / 44.