او مىنویسد: پذیرش این تفسیر از «ختم نبوت» (و بهگونه ی شیعى آن، فلسفه ی
غیبت کبرى(، که انقطاع وحى، علایمى از رشید شدن بشریت تحت تعالیم و تربیتهاى پیامبران است، و از آن پس بشر قادر است به مدد چراغ عقل، راهى را ادامه دهد که انبیا آن را طى کرده و با گامهاى خود هموار کردهاند طریق دیگرى براى عرفى شدن شریعت است.
پاسخ
معنى ختم نبوت این است که به وسیله ی آخرین سفیر الهى، دین کامل که قدرت اداره ی بشر را تا روز رستاخیز دارد، از جانب خدا براى او فرستاده شده است، و دیگر نیازى به شریعت مکمّل نیست، در حالىکه شرایع پیشین هرچند شریعت کامل عصر خود بودند، ولى از کمال مطلق که بتواند بر تارک تمام اعصار بدرخشد، بىبهره بودند.
بنابراین، به حکم أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ(1) و به حکم «حلال محمد حلال إلى یوم القیامة و حرامه حرام إلى یوم القیامة«(2) باید سایه به سایه ی شریعت پیش رفت، نه اینکه شریعت را به کنار نهاد و با چراغ عقل و عرف (غیردینى) راه رفت.
روشنترین مصداق براى تصرف در معقولات، یک چنین تفسیر بىپایه براى ختم نبوت است. اگر معنى ختم نبوت همان است که وى مىگوید، پس اسلام، باید بسیار نارساتر از آیین عهدین باشد، زیرا آن دو آیین لااقل براى مدّت محدودى نقشى داشتند، امّا شریعت پیامبر خاتم، این شانس را هم نداشت که براى مدّتى پس از خود، بر جاى بماند، بلکه باید آن را بوسید و کنار نهاد و تنها با چراغ عرف پیش رفت!
1) مائده / 6.
2) وسائل الشیعة:18 / 124.