انسانهایى که براى خود هدفى دارند، ناچارند براى آن برنامهریزى کنند.
اجراى برنامه و پیروى از آن برنامه، انسان را از دیگر کارها بازمىدارد، زیرا انسان نمىتواند به اصطلاح با یک دست، دو هندوانه بردارد، یا باید به خواستههاى دل پاسخ بدهد و یا اینکه مثلا قولى را که به دیگران داده است محترم بشمارد.
اینها یک مشت عوامل بازدارند و محدودیتزا در زندگى و عمل به مقتضاى طبیعت انسان است، در این صورت تبلیغ از آزادى بىقید و شرط، مغالطهاى بیش نیست.
هر جامعه ی قانونمدار، براى حفظ نظم و انضباط، و جلوگیرى از هرجومرج و هدر رفتن استعدادها و توان، ناچار است زندگى فردى و اجتماعى خود را با قانون اعم از الهى و مادى هماهنگ سازد.
از آنجا که اعتقاد به یک قدرت مافوق که خالق و آفریننده انسان است تکلیف زاست، بنابراین فرد الهى ناچار است از تکالیف قدرت برتر پیروى نماید، همچنان که فرد مادى باید، مطابق عقیده خود، به قانون رسمى کشور احترام بگذارد.
و در برابر این حقیقت، دعوت به آزادى مطلق، و تبلیغ از آن، مغالطهاى بیش نیست.
بنابراین، زندگى برتر از قانون، از نظر عقل و خرد، مردود است، زیرا معنى ندارد که فردى مافوق قانون باشد. و گروههاى دیگر محکوم به قانون، بلکه همگان باید در پوشش قانون به سوى کمال بروند و چنین آزادى جز با محدودیت هواوهوس امکانپذیر نیست.