با اینکه آزادى مفهوم بسیط و روشنى دارد، ولى ایدئولوژىهاى گوناگون، مایه اختلاف در تعریف آن شده است.
در جهانبینى الهى آزادى جز این نیست که شرایط شکوفایى استعدادها شکوفا گردد، زیرا با استعداد و توان خاصى آفریده شده و اختلاف در لیاقت و شایستگىها رمز همزیستى و پیوستگى افراد به یکدیگر است، ولى استعدادها در هر شرایطى شکوفا نبوده، بلکه در شرایط خاصى، خود را نشان مىدهند.
واقعیت آزادى عبارت از فراهم ساختن شرایط شکوفایى استعدادها در جامعه بهگونهاى که هر فرد و هر گروهى از شرایط موجود بهرهمند شده و راه رشد و تکامل را در پیش بگیرد و توانها را به فعلیت تبدیل سازد.
مساعد ساختن شرایط براى شکوفایى استعدادها نامى جز آزادى که شاخهاى از عدالت است ندارد.
شما این مطلب را مىتوانید دربارهى موجود زندهاى به نام درخت در نظر
بگیرید، درخت در هر شرایطى به بار نمىنشیند بلکه باید شرایطى فراهم آورد که این موجود زنده راه تکامل را در پیش گیرد و توان خود را به فعلیت برساند.
البته این مثال از یک نظر مىتواند هدف ما را تأمین کند و آن تأمین شرایط مایهى تکامل است. امّا از جهتى این مثال با موضوع بحث ما فاصلهى زیادى دارد زیرا، در درخت اختیار و انتخاب نیست و به بار نشستن نتیجهى قهرى فراهم گشتن شرایط است در حالىکه انسان باید به دست تواناى خود به فراهم کردن شرایط تن دهد یا کمک کند آنگاه با کمال اختیار از شرایط بهره گیرد و به سوى تکامل گام بردارد.
از این بیان مىتوان این نتیجه را گرفت که آزادى کالاى وارداتى نیست که از خارج بر جامعه تحمیل شود و اصلا آزادى وارداتى رشد مصنوعى است، و بسان دیگر امور تحمیلى نشانهى کمال جامعه و عظمت و عزت او نیست بلکه یک ارزش درونى است که باید خود جامعه در تحصیل آن بکوشد.
در اینجا مطلبى دیگر پیش مىآید و آن اینکه جامعهها از نظر ظرفیت و پذیرش شرایط مساعد مختلفند، برخى از جامعهها قدرت جذب شرایط را بیش از جامعههاى دیگر دارند و طبعا آزادى در آن جامعه از رشد بیشترى برخوردار بوده و زودتر به مقصد مىرسد در حالىکه در برخى دیگر، جریان به گونهى دیگر است چه بسا پایبندى برخى از جامعهها به یک رشته عادات و تقالید ناموزون-تقدیس گاو در هند-مانع از فراهم گشتن شرایط بیش از حد مىباشد.
انبیا و پیامبران منادیان آزادى به این معنى بودند، یعنى پس از رفع موانع شرایط تکامل را براى همگان فراهم آورده تا جامعه بر اثر بریدگى از خرافات و اندیشه بتپرستى به کمال مطلوب برسد، و توان خود را به فعلیّت برساند.
امیر مؤمنان علیه السّلام انبیا را چنین معرّفى مىکند که شاهد گفتار ما است، آنجا که مىفرماید:
»اصطفى سبحانه من ولده أنبیاء أخذ على الوحی میثاقهم و على
تبلیغ الرسالة أمانتهم، لمّا بدّل أکثر خلقه عهد اللّه إلیهم فجهلوا حقّه، و اتّخذوا الأنداد معه، و اجتالتهم الشیاطین عن معرفته، و اقتطعتهم عن عبادته، فبعث فیهم رسله، و واتر إلیهم أنبیاءه، لیستأدوهم میثاق فطرته، و یذکّروهم منسیّ نعمته، و یحتجّوا علیهم بالتبلیغ، و یثیروا لهم دفائن العقول«.(1)
»از میان فرزندان او پیامبرانى برگزید و پیمان وحى را از آنان گرفت، و از آنها خواست که امانت رسالتش را به مردم برسانند در زمانى که اکثر مردم پیمان خدا را برهم زده بودند کرده بودند و حق او را نمىشناختند، و همتا و شریکانى براى او قرار داده بودند، و شیاطین آنها را از معرفت خدا بازداشته، و از عبادت و اطاعتش آنها را جدا نموده بودند، پیامبرانش در میان آنها مبعوث ساخت، و پىدرپى رسولان خود را به سوى آنان فرستاد تا پیمان فطرت را از آنان مطالبه نماید و نعمتهاى فراموش شده را به یاد آنها آورند و با ابلاغ دستورات خدا حجت را براى آنها تمام کنند، گنجهاى پنهان عقلها را آشکار سازند، و آیات قدرت خداى را به آنان نشان دهند«.
امیر مؤمنان پیامبران را پیش از آنکه معلمان بشر معرفى کند، آنها را یادآوران فطرت، و تذکردهندگان نعمتهاى فراموش شده مىداند، زیرا آنان کمالات نهادینهى انسان را به فعلیت رسانیده، و گنجهاى پنهان خردها را آشکار مىسازند.
یعنى در سایه مبارزه با طاغوتها و رفع موانع، شرایط را براى بروز کمالات فطرى، و ارزشهاى نهادى فراهم مىسازند، و در نتیجه انسان، به نهاد خود بازگشت نموده و آنچه دست آفرینش به قلم تکوین در لوح وجود او نوشته است، خود را نشان مىدهد.
بنابراین مسألهى آزادى ملتها در فراهم شدن شرایط تکامل خلاصه مىشود تا هر فرد به کمال واقعى خود برسد و مسلّما نظامات استبدادى با چنین ایدهاى در
تضادند، حاکم مستبد جز سلطه و تحمیل تمایلات خود، چیز دیگرى نمىطلبد و چهبسا شکوفایى استعدادها و کمال جامعه را براى خود خطر مىاندیشد.
شکوفایى استعدادها در گرو امور یاد شده است که با استبداد سازگار نیست.
1. خلاّقیت و آفرینشگرى روزافزون.
2. وظیفهشناسى و تعهد بر انجام عملى که برعهده گرفته شده است.
3. روحیهى تعاون و مشارکتى که برادروار براى به منزل رساندن بار، همکارى کنند.
4. مدیریت قوى و نیرومند که نیروها را به کار گیرد.
این شرایط و نظایر آنها در نظامات استبدادى فروکش مىکنند، تنبلى و سرخوردگى جاى خلاّقیت، عصیانگرى جاى وظیفهشناسى، کارشکنى جاى تعاون را مىگیرد، در این صورت چگونه مىتوان به کمال واقعى برسند.
این بیان نتیجه مىدهد: در تطبیق آزادى بر زندگى، نخست باید ریشههاى گندیده استبداد را سوزاند آنگاه در سایهى رهبرى دلسوزانه به فراهم ساختن رشد استعدادها پرداخت، تا جامعه راه کمال را در پیش گیرد.
اکنون وقت آن رسیده است که با دیگر تعریفهاى آزادى آشنا شویم.
1) نهج البلاغه، خطبه ی نخست.