جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نظریه‌ى هایدگر و گادامر

زمان مطالعه: 2 دقیقه

]martin heidegger[ – ]gadamer[

با نظریه «شلایر ماخر» که بنیانگذار «هرمنوتیک» جدید به شمار مى‌رود آشنا شدیم و به نوعى آن را تحلیل کردیم، وى فاصله تاریخى و فرهنگى مفسر را از پدیده مورد تفسیر (متن) مایه‌ى سوءفهم مى‌شمرد و لذا خاطرنشان مى‌ساخت که باید بافت فرهنگى تاریخى حاکم بر زمان مؤلف را به خوبى تشخیص دهیم، همچنان‌که باید ذهنیت ویژه‌ى او را به هنگام نوشتن متن در نظر بگیریم و با تحصیل این دو شرط مى‌توان بر مقاصد پدیدآورنده دست یافت.

ولى در نظریه «هایدگر» و پیرو مکتب او «گادامر» مشکل، وجود فاصله تاریخى و فرهنگى و ذهنیت مؤلف نیست بلکه آنچه که مایه‌ى سوءفهم مى‌شود مسبوق بودن ذهن مفسر به یک رشته پیش‌فرض‌ها است که مانع از فهم مقاصد صاحب متن مى‌باشد و از طرفى نیز فهم بدون پیش‌فرض، کوششى است بیهوده؛ از این جهت هر متنى با دیدگاه خاص مفسر مورد تفسیر قرار مى‌گیرد، و در نتیجه افق خاصى از متن مى‌سازد.

و به دیگر سخن: مفسر با مقاصد پدیدآورنده سروکارى نداشته و به آن راهى ندارد؛ زیرا وى به متن با یک پیش‌فرض‌هاى مى‌نگرد و از این جهت یافته‌هاى او از کتاب با آن پیش‌فرضها قالبگیرى شده و نمى‌توان آن را به مؤلف نسبت داد، بنابراین هر متن از دیدگاه و منظر خاص مفسر، مورد تفسیر قرار مى‌گیرد و چون دیدگاه‌هاى افراد بى‌شمار است طبعا تفسیر نهایى و پایانى وجود ندارد، بلکه گام فراتر مى‌نهد و مى‌گوید:

از آنجا که آگاهى‌هاى پیشین و مفروضات ذهنى مفسر خواه‌ناخواه در فهم متن مؤثر است هیچ ضابطه براى درک تفسیر درست از نادرست وجود ندارد.

بنابراین باید مقاصد مؤلف را کنار گذارد و خود متن را در نظر گرفت و متأسفانه خود متن نیز به تنهایى قابل فهم نیست، باید حقایق را در یک رشته قالب‌هاى ذهنى که از پیش در وجود ما پدید آمده، ریخت و از منظر و دیدگاه خاص به آنها نگریست، و طبعا قالب ما یک نوع نیست بلکه پیش‌فرض‌هاى متنوع است، و از این‌جا است هیچ‌کس نمى‌تواند ادعا کند که به واقع مى‌رسد و تفسیر صحیح، محصول طرز تفکر او است.

خلاصه: دست مفسر از واقع کوتاه است هیچ فردى نمى‌تواند ادعا کند که به واقع مى‌رسد، و واقع لخت و دور از قالب‌هاى ذهنى به چنگ کسى نمى‌آید، طبعا به همه حقایق با عینک‌هاى رنگارنگ مى‌نگریم.

در حقیقت از نظر «هایدگر» نظر مفسر به متون بسان انسانى است که با عینک رنگى بر اشیاء بنگرد از این جهت نمى‌تواند واقعیات را آنچنان‌که هست را ببیند بلکه ناچار است همه رنگ‌ها را به رنگ عینک ببیند، و یا بسان انسان مبتلا به بیمارى یرقان است که جهان را حتى برگ‌هاى سبز درختان را زرد مى‌بیند، بنابراین کشف واقع امکان‌پذیر نیست و تمام کشف‌ها و دانش‌هاى بشرى حالت نسبى دارد و هر تفسیر نسبت به شرایط حاکم بر ذهن مفسر صحیح است بنابراین حتى یک شعر و یک شىء مى‌تواند باتوجه به تعدد قالب‌ها صد نوع تفسیر پیدا کند.(1)

و وظیفه مفسر این نیست که به تدوین معیارها و قواعد براى تفسیر بپردازد بلکه وظیفه او این است که به تحلیل قالب‌هاى ذاتى خود فهم، بپردازد.


1) دائرة المعارف روتلج، «هرمنوتیک«؛ نامه فرهنگ، شماره 2 و 3، علم هرمنوتیک؛ ریچارد پالمر، پیشین، صص 240-215.