مقصود از رابطه دیالوگى این است که تحول در علمى براى علم دیگر پرسى فراهم آورد، اگر بخواهیم براى این موضوع از فقه مثال بزنیم: چنین مىگوییم:
علم جدید ثابت کرده است: در نقاطى که در عرض شمالى و یا جنوبى
62 و یا به بالاتر از آن قرار دارند، روز و شب تعادل خود را از دست مىدهد و به روزها و یا شبهاى بلند تبدیل مىشود و در نقاطى که در عرض 90 درجه قرار گرفتهاند بلندى روزها و شبها به شش ماه مىرسند، کشف این حقیقت فقیهان را بر آن داشته که به سؤال نمازگزاران در این مناطق پاسخ بگویند، و مسلمانان در این منطقه چگونه نمازهاى پنجگانه را ادا کنند، یا مثلا تحولات اقتصادى و صنعتى، پدیده «تأمین» یا بیمه و بانکدارى را بر جامعه تحمیل کرده است فقیه باید پاسخگوى حکم این دو پدیده باشد، و یا مسأله پیوند اعضا یا پرورش جنین در بیرون از رحم از نظر پزشکى، از موضوعاتى است که علوم امروزه آن را عملى ساخته، و فقیه را وادار به پاسخگویى نموده است.
نویسنده قبض و بسط در این رابطه چنین مىگوید:
دیالوگ مستمر میان معارف گوناگون بشرى و از جمله معرفت دینى و پاسخ دادنشان به تحولات حاصل در یکدیگر و شرکتشان در سور و ماتم هم، و هم سطح و هماهنگ شدن مستمر آنها و به طور خلاصه هویت جمعى داشتن دانش بشرى امرى است که هم منطقا و هم استقراء قابل تأیید است.(1)
و در موردى دیگر مىگوید: میان معرفت دینى و معرفتهاى علمى و فلسفى و عرفانى دیالوگى مستمر برقرار است و همه درهم مىتابند، و یکدیگر را معنا و جلا مىبخشند، همواره یقین نخستین که در دل مىنشیند پرتو شک و یقین را بر دیگر معارف مىافکند.(2)
ولى باید توجه نمود که این رابطه بسان دیگر رابطهها از محدودیت خاصى برخوردار است.
کشف منطقه قطبین براى فقیه ایجاد سؤال کرده نه براى ادیب، و سرانجام مایه ی تکامل علم فقه گردیده نه قواعد ادبى و یا مسائل عرفانى و فلسفى، و پذیرفتن یک
چنین رابطه و تأثیرگذارى غیر از مسأله تأثیرگذارى کلى در تمام دانشهاى بشرى است.
اصولا علم فقه در روزهاى نخست علم بسیار محدودى بوده، پدیدههاى نوظهور در زندگى بشر باعث طرح این مسائل در حوزه فقاهت شده است و سرانجام فقه به چنین صورت متکامل درآمده است.
ما هرچه در گفتار صاحب نظریه مىاندیشیم مىبینیم آنچه که او از دلائل و براهین اقامه مىکند جز یک رشته قضایاى جزئى چیز دیگرى نیست و در نتیجه مثبت مدعاى او نمىباشد.
علاوه بر این موضوعات یاد شده فهم شریعت را دگرگون نکرده بلکه به تکامل آن پرداخته است زیرا با معرفتهاى قبلى اصطکاک نداشته، و با حفظ آنها به چنین مسائل پاسخ گفته است.
1) قبض و بسط: 107.
2) قبض و بسط: 313 – 314.