جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

فرورفتگى در شک مطلق

زمان مطالعه: 3 دقیقه

از افتخارات انسان، کشف واقعیات است به گونه‌اى که پرده از چهره واقع برافکند، ولى هرگاه نظریه قبض و بسط در علوم و معارف را پذیرا باشیم هرگز

نمى‌توان بر گزاره‌اى از گزاره‌ها یقین پیدا کرد زیرا هر آنى محتمل است که تحولى در گوشه‌اى از معرفت‌هاى بشرى پدید آید، معرفت او را دگرگون سازد و یقین او را از بین ببرد.

تصور اینکه با پیدایش معرفت دوم معرفت پیشین از بین نمى‌رود بلکه به سیر تکاملى خود ادامه مى‌دهد خطابه‌اى بیش نیست زیرا تحول‌هاى علمى بر دو نوعند، گاهى معرفت پیشین را کاملتر مى‌سازد، و گاهى معرفت نخست را زیر و رو مى‌کند.

مثلا فرضیه داروین در مورد تحول انواع، فرضیه «لامارک» را تکمیل کرد همچنان که فرضیه «موتاسیون» این نقش را ایفا نمود، بالأخره نتیجه را حفظ کرد، و طریقه تحول را دگرگون ساخت و سرانجام این فرضیه‌ها با شاخ و برگهایى(1) که دارند همگى در مسیر تحول نوع به نوعى بوده و منکر ثبات انواع شده‌اند.

در این مورد تکاملها به صورت زنجیره‌اى پیش رفته و همگى اصل واحدى را تأیید مى‌کنند و آن این‌ که مثلا اسب از اوّل اسب آفریده نشده بلکه در طى مراحلى به این صورت درآمده است.

مسلما این نوع تحولها مایه تکامل است تکاملى بر پایه تکامل دیگر، در حالى که بخشى از تحولهاى علمى، انقلاب آفرینند، و اصول دیرینه را از بیخ و بن مى‌کنند مانند هیئت جدید نسبت به فرضیه «بطلمیوس«، زیرا فرضیه ثبات زمین و مرکز بودن آن براى خورشید و دیگر سیاره‌ها کجا؟ و فرضیه حرکت زمین بر گرد خورشید و محور بودن خورشید کجا؟

و به دیگر سخن: گاهى تحولهاى بعدى مایه ی بطلان اندیشه پشین نبوده و آن را تکذیب نمى‌کند بلکه ابهامهاى آن‌ را برطرف کرده و آن ‌را به سوى کمال رهبرى مى‌نماید. در این مورد، احتمال تحولها مایه شک و تردید در نتیجه فرضیه‌ها نیست، امّا احتمال تحولهاى ریشه‌اى در معرفت‌هاى بشرى، سبب مى‌شود که هیچ معرفتى

مورد اذعان و یقین انسان نبوده و پیوسته به آن، از زاویه ظن و گمان بنگرد، و اگر احتمال تحولها از قبیل تحولهاى نخست بود چنین نظریه با این اشکال روبرو نبود امّا همین‌طور که یادآور شده‌ایم که بخشى از تحول‌ها حالت انقلابى دارد و اندیشه نخست را از بیخ و بن مى‌کند. بنابراین، خود این اصل ممکن است، حالت تکامل پیدا کند، و ممکن است، از بیخ و بن دگرگون شود و نقیض آن ثابت گردد، هرگز بر پیشانى آن ننوشته است که دگرگونى این اصل، بر اثر تحولها، به صورت تکامل است بلکه پنجاه درصد احتمال دارد، به صورت ابطالى باشد.

ما براى حفظ «واقع‌گرایى» و دورى از هر نوع «انکارگرایى» و یا «شک‌گرایى» نسبت به جهان خارج، ناگزیر از یک رشته علوم و دانشهاى ثابت و خدشه ناپذیر، هستیم تا هویت «رئالیستى» ما در پرتو آن حفظ گردد، و از هر نوع «سوفیسم» (انکار حقایق جهان) و یا «سپستى سیسم» (شک در واقعیات خارج) به دور باشیم اگر اصل پیوند تحول دانشها، اصلى کلى و گسترده انگاشته شود همه معلومات بشر زیر سؤال مى‌رود، و همه دانشهاى بشرى، به صورت علم نسبى در مى‌آید، سرانجام حالت یقینى بودن خود را از دست مى‌دهد، حتى علم به این ‌که «واقعیتى به نام من» وجود دارد، و یا «جهانى وراى خود و ذهن خویش امرى است واقعى نه خیالى» مورد شک و تردید قرار مى‌گیرد.

برخى براى سرپوش نهادن بر این اشکال، به «نسبیت علوم» پناه مى‌برند و مى‌گویند تمام دانش‌ها نسبت به شرایط حاکم بر او صحیح و پابرجا است، هر چند در دیگر شرایط ممکن است، اندیشه قطعیت خود را از دست بدهد.

در این مورد یادآور مى‌شویم: «علم نسبى» یک عنوان فریبنده است که براى دفع تهمت «انکارگرایى» و یا «شک‌گرایى» تراشیده شده است که اگر شکافته شود از شک و تردید در واقعیات، سر در مى‌آورد، و در حقیقت طرفداران «علوم نسبى» از شکاکان واقعى هستند که مى‌کوشند چهره شک و تردید خود را با واژه «علم نسبى» بپوشانند تا بتوانند خویشتن را در زمره ی «رئالیست‌ها» جاى دهد. در بحثهاى شناخت

در باب ارزش معلومات به روشنى ثابت شده که کلیه نظریه‌هاى مبتنى بر «نسبى‌گرایى» مانند نظریه «دکارت» و «ژان لاک» و «کانت» و «دیالکتیسین‌ها» در ابزار شناخت و غیره شاخه‌اى از «شک‌گرایى» است و طرفداران آن سرانجام در گرداب شک و تردید غوطه‌ورند و شعار «علم نسبى» صفوف آنان را از «ایده‌آلیستها و شکاکان» جدا نمى‌سازد.


1) مانند لامارکیسم، نئولامارکیسم، داروینیسیم، نئوداروینیسیم، موتاسیون.