معلم اول ارسطو (384 – 322 ق. م) معتقد است که انسان خواهان سعادت بوده و از شقا و بدبختى گریزان است، سعادت این است که انسان از لذائذ بهره گرفته، و از بدیها بگریزد، ولى مقصود از لذت و یا درد بخش حسى آن نیست، بلکه لذات و آلام عقلانى و روحی در بر می گیرد.
و به دیگر سخن:
آنچه که انسان انجام می دهد برای سود و خیر است، زیرا عمل انسان غایت دارد و غایت واقعی همان سعادت و خوشی است، برخی تصور می کنند که خوشی در لذت، برخی دیگر در مال، و گروهی در جاه است، ولی اینها غایات واقعی نیست. سعادت و خوشی در فضیلت است، فضیلت این است که فعالیت نفس با موافقت عقل صورت پذیرد و علم اخلاق جز این نیست که فعالیت نفس با راههای خرد انجام گیرد.
مثلا: نفس حیوانی که بر حسب طبع دارای تقاضا و میل و خواهش یعنی شهوت و غضب است، و این امور او را به عمل وا می دارد، اعمال او چون به موافقت احکام عقلانی شود فضیلت است و این نوع فضیلت را، فضیلت نفسانی یا اخلاقی می گوییم.
فضیلت نفسانی یا اخلاقی طبیعی نیست، استعدادی است باید کسب شود، و به سر حد عادت که طبیعت دومی است برسد، یعنی خو شود و عمل به آن شاق و دشوار نباشد، بلکه باید از روی رغبت و از لذت و علم و اختیار واقع شود، هر گاه این شرایط فراهم آید، فضیلت ممدوح خواهد بود.(1)
معلم اول در پدید آمدن صفات اخلاقی دو چیز را شرط می داند:
1. تمایلات نفسانی در شهوت و غضب، به وسیله ی خرد کنترل نشود تا در این صورت به فضیلت دست یابد.
2. فضیلت که یک حالت نفسانی خواهد بود امر ذاتی نیست و انسان باید آن را از طریق تربیت و تمرین کسب کند، تا به صورت ملکه در انسان درآید.
آنگاه او واقع فضیلت را می شکافد، و می گوید در حالت نفسانی حد وسط فضیلت و دو طرف آن که افراط و تفریط است رذیلت خواهد بود، قهرا در مقابل هر فضیلتی دو رذیلت خواهیم داشت و در نتیجه شمارش رذایل دو برابر فضایل خواهد بود، آنگاه چند مثال می زند:
»فضیلت اخلاقی عبارت از این است که: در هر امر، حد وسط میان دو طرف – اعتدال میان افراط و تفریط و زیاده و نقصان – رعایت شود چه افراط و تفریط در امور خلاف عقل است و رذیلت شمرده می شود«.
1. شهوانیت (هرزه گرایی) و بی حسی هر دو مذموم اند و فضیلت اعتدال مزاج است (عفت(.
2. کرامت اعتدال بین بخل و تبذیر است.
3. مناعت حد وسط میان تکبر و تذلل است.
4. شرافت خواهی میانه جاه طلبی و پست همتی است.
5. خوش خویی بین آتش مزاجی و بی غیرتی است.
6. انقیاد و استبداد از رذایلند فضیلت میان آنها است (سازگاری(.
7. مزاج گویی و نزاع جویی رذایلند فضیلت میان آنهاست (همدمی(.
8. لاف زنی، و تحقیر دور از واقع از رذایل، و حقیقت گویی حد اعتدال است.
9. مسخرگی و تلخی افراط و تفریط است، ظرافت و گشاده رویی حد اعتدال است.
10. شرم و حیا حد وسط میان هرزگى، و بىعرضگى است.
آنگاه یادآور مىشود که عدالت مفهوم عام «فضایل» است زیرا هر کس مرتکب یکى از رذایل شود ستم کرده است، مخصوصا در امورى که مربوط به دیگران باشد.(2)
در این جا از طرح سؤالى ناگزیریم و آن اینکه تفاوت مکتب افلاطون با ارسطو در اساس اخلاق چیست؟
پاسخ آنکه: افلاطون، اخلاق را از مقوله «جمال» و زیبایى مىداند، و مىگوید زیبایى روح با برقرارى تعادل در تمایلات و خواستههاى انسان رخ مىدهد. و به نوعى آن را عدالت نامیده. در حالى که در مکتب ارسطو شاگرد افلاطون از مقوله «فضیلت» است و فضیلت در سایه اعتدال و اخذ به حد وسط در کلیه صفات انسانى (غرایز) است و باید از غضب، حد وسط و از شهوت وسط را بگیرد، به نحوى که شرح داد.
ارسطو از فضیلت اخلاقى گام فراتر نهاده و سخن را به فضیلت عقلانى مىبرد و مىگوید «بالاتر از فضائل اخلاقى یا نفسانى، فضایل عقلى است که عبارت است از فهم و فراست و ذوق سلیم و قوه تمیز و حزم و موقع شناسى و به عبارت دیگر هوشمندى و خردمندى که شخص بداند در هر موقع چه باید بکند و این فضیلت به طول زمان و تجربه و آزمودگى حاصل مىشود«.
در این جا ارسطو با استاد خود افلاطون و استاد او سقراط فاصله مىگیرد آنان تصور مىکردند که اخلاق عین دانش است و افراد از طریق افزونى دانش به سوى فضایل کشیده مىشوند ولى ارسطو معتقد است، که فضیلت که ملاک اخلاق است، غیر از دانش است، مىگوید:
»سقراط حق داشت که فضیلت را با دانش مرتبط مىدانست اما اشتباه مىکرد که آن را همین دانش مىپنداشت زیرا انسان جنبه حیوانى دارد که همیشه پیرو خرد
نمىشود ولى در استیفاى لذات شهوانى و یا پرهیز از رنج و الم، و خوددارى و بردبارى ندارد، از طرف دیگر فضایل نفسانى هم در بعضى از اشخاص بالطبیعه موجود است امّا تا وقتى که فضایل عقل آن را رهبرى ننموده اعتبارى به آن نیست«.(3)
نقد و بررسى
به نظام اخلاقى ارسطو اشکالاتى وارد کردهاند که برخى را متذکر مىشویم:
1. اینکه مىگوید اخلاق فضیلت است و محور فضیلت اعتدال میان دو نیرو است کلیت ندارد زیرا صدق فضیلت است و دروغ گفتن رذیلت در حالیکه میان آن دو حد وسط نیست.
همچنین عمل به پیمان زیبا و پیمان شکنى زشت، و میان این دو حد وسطى وجود ندارد.
2. گاهى حد وسط و هرچه بالاتر برود، فضیلت به شمار مىرود مانند فهم و درک متوسط که طرف تفریط آن «بلاهت» و طرف دیگر افراط آن «جربزه» است و هرگز نمىتوان آن را از رذایل شمرد، زیرا جربزه یک تیز هوشى است.
3. آگاهى از حد وسط کار آسانى نیست زیرا تا انسان از نیروهاى درونى خود آگاه نباشد، حد وسط آن را نمىشناسد. بنابراین شناسایى حد وسط از میان قوهها و نیروها به آسانى دست نمىدهد. در حالى که اخلاق عمومى باید آنچنان روشن باشد که تا همگان از آن بهره گیرند.
4. گاهى در میان اعمال قواى درونى تزاحمهایى رخ مىدهد، او ضابطهاى براى حل این تزاحم ارائه نکرده است و مکتب از این نظر نارسا است.
1) سیر حکمت در اروپا: 1 / 33 – 34.
2) سیر حکمت در اروپا: 1 / 34.
3) سیر حکمت در اروپا: 1 / 35.