مکتب لذتگرایى، به دو صورت مطرح مىشود، شخصى و جمعى و ما در این بخش به هر دو اشاره خواهیم کرد:
پایهگذار این مکتب، شخصى است به نام «اریستیپوس» که از شاگردان سقراط به شمار مىرود، او در سال 435 قبل از میلاد متولد، و در سال 366 درگذشته است(1) و از نظر طبقه، معاصر افلاطون (347 – 428) مىباشد.
نظریه او درباره نظام اخلاقى، درست بر خلاف چیزى است که از استادش سقراط نقل شده است زیرا بنیاد تعلیمات اخلاقى سقراط این است که انسان جویاى خوشى و سعادت است، و جز این تکلیفى ندارد، امّا خوشى به استیفاى لذات و شهوات به دست نمىآید، بلکه به وسیله جلوگیرى از خواهشهاى نفسانى بشرى
میسر مىگردد.(2)
از پاى کرسى تدریس چنین استادى، شخصى برخاسته، آنچه را که استاد آن را مایه سعادت نمىداند، او همان را محور سعادت و اساس نظام اخلاقى دانسته است.
فروغى آنگاه که در نظام اخلاقى «ابیقور» سخن مىگوید، چنین مىنویسد:
یکى از شاگردان سقراط «آریستیپوس» است، نظر به اینکه، استاد بزرگوار سعادت و خوشى را غایت آمال مىخواند در پیروى این عقیده برخلاف سقراط که سعادت را در طلب دانش مىدید، خوشى را در درک لذایذ پنداشت، و حکمت را براى تشخیص لذت حقیقى موضوع انگاشت.(3)
و در این مورد نیز چنین مىگوید:
هر یک از ما انسانها، باید به نداى طبیعت انسانى خود، گوش فرا دهیم، یعنى درباره هر کارى به طبیعت خود رجوع کنیم و دریابیم که آیا انجام آن کار، مورد خوشایند طبیعت ما است یا خوشایند آن نیست، آیا خوشى آور است یا رنجزا در صورت نخست باید آن کار را انجام، و در صورت دوم نباید انجام داد.
و به عبارت دیگر: هر کارى که ملایم طبع ماست و براى ما ایجاد «لذت» مىکند، خوب و خیر است و هر کارى که با طبع ما منافر است و موجب الم ما مىشود بد و شرّ است. در این مکتب «لذت فردى» خیر و «درد فردى» شر نامیده مىشود.(4) خلاصه لذت مثبت و حاضر، غایت زندگى است.(5)
هرگاه این عبارات ترجمه صحیح از اندیشه شاگرد سقراط باشد باید بگوییم که او:
اوّلا: از لذتهاى شخصى سخن گفته است نه لذتهاى جمعى.
ثانیا: از میان لذایذ و آلام، جنبه دنیوى را مطرح کرده و از قسم اخروى سخن
نگفته است.
ثالثا: از نظر زمان، لذت فعلى براى او مطرح مىباشد، نه گذشته و نه آینده.
تحلیل و بررسى نظریه
آگاهى صحیح از نظر دانشمندى که بیست و چهار قرن پیش در یونان باستان مىزیسته و کتاب و نوشتهاى از او در دست نیست، بسیار کار پیچیده است، نظریات منقول از «اریستیپوس» را به آنچه که از افلاطون و ارسطو نقل مىشود نمىتوان قیاس کرد، زیرا از فرد نخست اثر ملموس در دست نیست، جز ترجمههاى گسسته از زمان صاحب نظریه، در حالى که هنوز آثار دو حکیم دیگر در دسترس است، و عنایت آیندگان به آثار هر دو دانشمند مانع از آن بود که تحریف و تصرفى خارج از متعارف در آنها رخ دهد.
ولى اگر به ظاهر این ترجمهها بسنده کنیم باید گفت این نظریه با اشکالات بسیار سخت و کوبندهاى روبرو است:
1. یک چنین تعریف از اخلاق حاکى است که پایهگذار آن از انسان. فقط به جنبه ی حیوانى او بسنده کرده و از روح ملکوتى و تمایلات علوى او چشم پوشیده، و سعادت را در لذات مادى و اعمال غرایز پایین انگاشته است، در حالى که انسان – همانطور که از اعمال غرایز پایین لذت مىبرد، از بهرهگیرى از کششهاى ملکوتى و والا مانند عدالتگرى، و ظلم ستیزى لذت بیشترى مىبرد، چرا از میان لذایذ فقط، به بخش محدودى توجه کرده و از بخش دیگر چشمپوشى شده است؟
2. فرض کنیم: محور سعادت میل به لذتهاى شخصى و فردى مىباشد، ولى ناگفته پیدا است اعمال غرایز حیوانى بدون حد و مرز، با مشکلاتى فراوان روبرو مىگردد و نظام زندگى از هم مىگسلد، مسلما باید، لذتهاى مادى در قالب قوانین الهى و یا مردمى محدود شود، تا تزاحمى پیش نیاید و انسان به خاطر حفظ
نظم و آرامش در جامعه، از بسیارى لذتهاى نامشروع و کششهاى حرام چشم بپوشد و این تحدید چیزى نیست که بر فردى مخفى بماند بنابراین، مکتب در عرضه خود ناقص بوده و به صورت درست مطرح نگردیده است. و در مکتب «لذتگرایى ابیقور» به این اشکال توجه شده و عقل را در مکتب، مدخلیّت داده است.
3. اگر طراح این نظریه یک انسان مادى باشد، و به زندگى اخروى، مؤمن نباشد جا دارد که به لذات دنیوى بسنده کند، و در غیر این صورت باید، محور را لذایذ شخصى اعم از دنیوى و اخروى قرار دهد، در این صورت مکتب رنگ مادى خود را از دست داده و رنگ معنوى به خود مىگیرد.
4. چرا باید از میان لذایذ و آلام، به وضع فعلى اکتفا کند، در حالى که آینده بسان گذشته در زندگى سعادتمندانه او مؤثر است.
1) تاریخ الفلسفة الیونانیة: تألیف یوسف کرم، ط دار القلم.
2) سیر حکمت در اروپا:1 / 15.
3) سیر حکمت:1 / 41.
4) فلسفه اخلاق: 59.
5) تاریخ فلسفه یونان و روم: 1 / 145.