مطلق و نسبى دو اصطلاح رایج در علوم و فلسفه است که همگان از آن اطلاع داریم، هرگاه گزارهاى براى خود حد و مرزى نشناسد، و در تمام زمانها و مکانها یکسان صدق کند، یک چنین گزاره، گزاره مطلق بوده یعنى در انطباق بر مصادیق، فراگیر و جهان شمول خواهد بود مثلا گزارهى «فلز در حرارت خاصى انبساط پیدا مىکند» از اطلاق و فراگیرى برخوردار است، زیرا صدق آن، در گرو «زمان» و «مکان» خاص نیست. او در هر زمان و در هر مکان داراى چنین ویژگیها است و جز یکسان بودن شرایط، شرط دیگرى لازم ندارد، در حالى که کوچکى و بزرگى مدرسهاى وصف ثابت و پایدار آن نیست بلکه، بستگى دارد که آن را به کدام یک از مدارس مقایسه کنیم، چه بسا نسبت به مدرسهاى، کوچکتر و نسبت به دیگرى بزرگتر باشد، از این جهت نمىتوان بزرگى و یا کوچکى را براى آن ثابت
دانست.
ارزشهاى اخلاقى در مکتب اسلام از فراگیرى و جهان شمولى خاصى برخوردار است زیرا محورهایى که بر آن تکیه مىکند، از کلیت و اطلاق برخوردار مىباشند، محور گزارههاى اخلاقى در اسلام عبارتند از:
1. کششهاى آفرینش و تمایلات بعد علوى انسان.
2. وحى الهى، آنجا که فطرت و عقل کارساز نباشند.
درباره محور نخست یادآور مىشویم که تمایلات علوى در تمام انسانها یکسان است و در فطرت همه انسانها، عدل و دادگرى نیکو و پسندیده، و ظلم و ستم، بد و نکوهیده است. و گزارهاى که بر چنین محورى تکیه زند رنگ و بوى او را مىگیرد و جهان شمول و فراگیر مىباشد و – لذا – در ذایقه آفرینشى هر انسانى، پاسخ نیکى، به نیکى دادن زیبا، و به بدى دادن نازیبا است. و گزارهاى که از چنین منبع سرچشمه گیرد، قطعا پیوسته فیاض و روان خواهد بود.
البته ممکن است، برخى از مکاتب اخلاقى نیز داراى چنین حالتى باشند، ولى مکتب اخلاقى اسلام، در این جهت، شفافیت خاصى دارد، مکتبى که محور حسن و قبح را، لذت فردى و زیبا انگارى شخص، با نفع جامعهى خود مىداند نمىتواند یک برنامه اخلاقى منسجمى را براى جامعه بشرى عرضه کند، زیرا لذایذ شخصى بسان سم مار و عقرب است که براى آن دو مایه حیات، و براى مار و عقرب گزیده مایه هلاکت است. چه بسا پروژهاى براى جامعهاى سودمند و براى جامعه دیگر ضررزا مىباشد، محور قرار دادن نفع شخص، یا اجتماعى انسان، نشانهى بیچارگى در شناسایى اصول و نظام اخلاقى منسجم است.
ممکن است گفته شود گزارههاى اخلاقى اسلام نیز «نسبى» است مثلا راستگویى که یک ارزش اخلاقى است در همه جا، نیک و ستوده نیست، زیرا آنجا که مایه هلاکت انسان بىگناهى گردد، نکوهیده و زشت است و در مثل گفتهاند: «دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز«.
پاسخ این پرسش درباره «حسن صدق» و یا «قبح کذب» روشن است. در
مورد «راست گویى» در چنین شرایط باید گفت: اصل راستگویى هیچگاه حسن و زیبایى خود را از دست نمىدهد ولى خرد در این شرایط خاص به این شخص اجازه نمىدهد که این کار را انجام دهد زیرا انسان بىرحمى مىخواهد از این کار خیر، سوء استفاده کند، و خون بیچارهاى را بریزد، و یک چنین بازدارى از کار خیر، به معنى نفى حسن کار نیست، بلکه به معنى جلوگیرى از ستم ستمگران است که در کمین مظلومى نشسته است و مىخواهد از کار نیک انسانى، سوء استفاده کند..
و در مورد دروغ گفتن در این شرایط، یادآور مىشویم که دروغ حتى در این شرایط کار قبیح و نازیبا است ولى چون، انسان بر سر دو راهى قرار گرفته که یا باید کار قبیحى مرتکب شود، و یا کار قبیحترى را، عقل به حکم تزاحم دندان روى جگر مىنهد، و دست طرف را براى دروغ گفتن باز مىگذارد و سرانجام قبیحى را بر انجام قبیح دیگر مقدم مىدارد. بسان نجات انسانى که بر شکستن شیشه شخصى بستگى دارد، خرد ارتکاب قبیح دوم را که از مقوله ظلم و ستم است براى هدف والاتر تجویز مىکند، ولى هرگز نازیبایى عمل را انکار نمىکند.