جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

فطرت، پایگاه ارزشهاى اخلاقى

زمان مطالعه: 2 دقیقه

تبیین رابطه‌ى دین و اخلاق در گرو روشن شدن مفهوم هر یک از دو واژه‌ى «دین» و «اخلاق» است، تا براساس آن، تأثیر گذارى یکى و تأثیر پذیرى دیگرى و نیز پایه‌ى آن دو، روشن گردد. و تا این دو موضوع به صورت منطقى

تعریف نشوند، هر نوع اظهار نظر در این مورد، پایه‌ى استوارى نخواهد داشت.

بررسى گذشته روشن ساخت که مقصود از «دین» آن نظام فکرى و عملى است که فراتر از طبیعت براى سعادت بشر فرو فرستاده شود. و به تعبیر دیگر: «دین» پیامهاى خداوندى است که از طریق رسولان و پیام‌آوران خود، بدون کوچکترین تحریف و دست کارى، در اختیار بشر قرار گیرد، و مقصود از اخلاق آن رشته اصول و نظامى است که عمل به آن تحسین همه جوامع را برانگیزد، و همه اقوام درباره‌ى آن یکسان داورى کنند.

مثلا اصل «امانتدارى» اصلى است که همه جهانیان در لزوم عمل به آن، اتفاق نظر دارند و فرد امین را تحسین، و خائن را تقبیح مى‌کنند.

فراگیرى این اصل براى خود علت مى‌طلبد، چه شد که ملل جهان که درباره‌ى این اصل و نظایر آن یکسان قضاوت مى‌کنند، باید براى آن، علتى فراگیر اندیشید و آن جز نهادینه بودن این اصل و نظایر آن، چیز دیگرى نیست.

از این بیان روشن مى‌گردد که مقصود از اخلاق، آن خلق و خویى است که براى خود، زمان و مکان معین نمى‌شناسد، و تمام انسانها درباره‌ى آن، یکسان داورى مى‌کنند، و دگرگونى تمدنها و یا انتقال انسان از قاره‌اى به قاره دیگر، در آن تأثیر نمى‌گذارد. و به قول برخى از دانشمندان:

»هرگاه آدمى مى‌خواهد، خود را از بقیه‌ى جهان هستى متمایز سازد، و از سایر پدیده‌ها برتر بدارد، معمولا ادعا نمى‌کند از سایر پدیده‌ها نیرومندتر و با هوشتر یا به گونه‌اى «بهتر» است بلکه تنها ادعاى او این است که داراى حسّ اخلاقى است.

گویى تنها این امتیاز است که از نظر او اساسى است: آدمى خیر و شر و یا به زبان ساده‌تر، نیک و بد را مى‌شناسد، اما حیوان نمى‌شناسد و تنها انسان است که توانایى فهم نیک و بد را دارد«.(1)

این سخن از نویسنده‌ى غربى عارى از حقیقت نیست، هر چند اغراق آمیز

مى‌باشد، زیرا انسان‌ها تنها امتیاز خود را در فهم نیکى و بدى نمى‌بینند بلکه بر ویژگیها و کمالات دیگر خود مى‌بالند.

آنچه براى ما مهم است، آگاهى از مبانى اخلاق جاویدان است که براى خود زمان و مکان نمى‌شناسد. و این پایه‌اى جز فطرت و نهادینه بودن اصول اخلاقى، اساس دیگرى ندارد، اینک بیان این قسمت:


1) روج هالینگ دیل، مبانى و تاریخ فلسفه غرب، ص 57.