او در تبیین موقعیت عارف نسبت به دیگران با طرح سه مثال، بسیار موفق بود و عارف در پرتو داشتن چشم باطن بین چیزی را می بیند که افراد عادی آن را مشاهده نمی کنند ولی استدلال او بر صحت گفتار عارف بسیار سست و بی پایه است.
اولا: صحت نتیجه گواه بر صحت فرضیه نیست، ممکن است نتیجه ای بر هر
دو نوع فرضیه مختلف مترتب گردد از این جهت نمىتوانیم از صحت نتیجه به صحت فرضیه پى ببریم، مثلا تا چندى قبل منجمان شرقى طلوع و غروب آفتاب، خسوف و کسوف، و اوّل و آخر ماه را از روى هیئت بطلیموسى تعیین کرده و نتیجه مىگرفتند، همچنان که امروز همان نتایج را منجمان غربى از هیئت جدید مىگیرند.
با توجه به این اصل، اخذ نتیجه از گفتار انبیا و عرفا از قبیل آرامش خاطر، گواه بر صدق گفتار آنان نمىباشد، چه بسا ممکن است اثر، نتیجه تلقین، و خود اعتقاد عقیده به خداى جهان باشد، و امّا خود عقیده صحیح پابرجاست، هرگز نمىتوان بر آن صحه نهاد.
ثانیا: نتیجهاى که از گفتار عارف مىگیریم با مشاهدهى آثار دروس دانشگاهى مانند کشتى و هواپیما کاملا فرق دارد، در صورت دوم آثار عملى، تجسم یافتهى علوم و دروسى است که دانشجویان در دانشگاه مىخوانند. به تعبیر دیگر، دانش ذهنى آنان، به صورت عینى در مىآید، در حالى که واقعیت در آثار اعتقاد به خدا (مانند امنیت و آرامش) چنین نیست و هرگز «امنیت و آرامش روحى» صورتى مجسم از وجود خدا نیست.