جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

جایگاه فرضیه تحول انواع در علم طبیعی

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

فرضیه تحوّل انواع از مقوله دوّم است؛ زیرا از روز پیدایش این فرضیه، گذشته از این که به سه صورت عرضه شده: (ا- داروینیسم، 2- نئو داروینیسم، 3- موتاسیون یا جهش) با اعتراض دانشمندان زیست شناس مواجه شده و از اجماع و اتّفاق آنان بر خوردار نبوده است، و از جهاتی آن را نارسا دانسته اند:

1- وجود فاصله عمیق میان مغز انسان و مغز میمون؛ این فاصله آن چنان عمیق است که نمی توان گفت، انسان تحوّل یافته ای از میمون است. اگر بنا باشد انسان طرح مشترکی داشته باشد، حتماً باید میان این دو مغز حلقات مفقوده ای وجود داشته باشد تا بتواند شجره وجود انسان را تشکیل دهد.

2- تماز آشکار زبانی میان انسان و میمون؛ به این بیان که میمون زبانی جز زبان دیگر حیوانات ندارد و از طریق سر و صدا علامت می دهد؛ ولی انسان دارای زبان متقن و آراسته با قواعد و ظوابط است. وجود چنین تمایز آشکار زبانی، فاصله این دو را از هم روشن می سازد و هرگز به یک زیست شناس اجازه نمی دهد انسان را تحول یافته از میمون بداند.

3- استعدادها و توانهای هنری؛ یک سلسله استعدادها و توانهای هنری در انسان وجود دارد که نمی توان آنها را از طریق قانون انتخاب طبیعی توجیه کرد؛ زیرا

برای یک موجودی که از طریق انتخاب طبیعی پدید آمده است، وجود چنین شایستگی هایی غیر ضروری می نماید. از این جهت باید گفت: آفرینش انسان طرحی جدا گانه داشته و این قابلیت ها در او به ودیعت نهاده شده است.