از این که ما می بینیم حس خداجویی در تمام نقاط گیتی و در همه اعصار وجود داشته است، نتیجه می گیریم که این حس یک ندای باطنی است و محرکی جز فطرت ندارد. زیرا اگر مولود شرایط جغرافیایی و یا عامل دیگری بود، باید در یک قسمت از جهان و در یک قشر از مردم که شرایط واحدی از نظر اقتصادی و سیاست دارند، وجود داشته باشد؛ در صورتی که کاملا عکس آن را مشاهده می کنیم، ولی باید توجه داشت که فطری بودن یک حس دلیل بر آن نیست که همواره تجلی بخش باشد و در همه شرایط مورد توجه قرار گیرد. چه بسا ممکن است علاقه انسان به جاه و مقام و سرگرمیهای خوش زندگی، او را از بسیاری فضایل اخلاقی و امور- فطری که همگی سرچشمه باطنی دارند- غافل سازد؛ اصولا امور فطری انسان منحصر به خدا خواهی نیست، بلکه غیر از آن، انسان دارای غرایز ذاتی و طبیعی دیگری است و توجه بیشتر به اعمال یک غریزه، طبعاً انسان را از دیگری باز می دارد.
شما ملاحظه بفرمایید کنجکاوی و کشف رازهای نهفته طبیعت، یکی از امور طبیعی انسان بوده و هر فردی به تحقیق و کاوش علمی در امور گوناگون علاقه فطری دارد، ولی به طور مسلم این شعور باطنی در هر محیطی شکوفا نمی گردد و فعالیت آن در هرشرایط یکنواخت نیست، این حس کنجکاوی در محیط های علمی و در مراکز مناسب و با وجود دوستان همفکر به طور فطری انجام وظیفه می کند، ولی در شرایط نامناسب آن چنان خمود و آرام می شود که چه بسا اگر این شرایط ادامه یابد، وجود خود این حس به دست فراموشی سپرده می شود؛ همچنین علاقه به همسر و ازدواج و یا گرایش به کسب مال و مقام یکی از امور مورد علاقه انسان است و همگی ریشه فطری دارند، ولی در هر شرایطی قدرت و رشد و نمو ندارند، چه بسا اشباع یکی از این غرایز، موجب فراموشی بقیه می گردد.
حس خداجویی نیز به سان این امور است، چه بسا سرگرمیها و ماده پرستی و
غرق در شهوات شدن و توجه به لذایذ، سبب می شود انسان از اموری که به طور طبیعی به آنها علاقه مند است، غفلت ورزد؛ چه بسا انسان در مواقع خاصی گرسنگی و تشنگی و تمایلات جنسی خود را فراموش می کند، تا لحظه ای که عوامل فراموشی پرده نسیان بر روی فطرت و غریزه افکنده بودند از بین بروند و پرده غفلت دریده گردد و فطرت خود را نشان دهد.
میان امور معنوی مانند توجه به خداوند و به کار بستن اصول اخلاقی، و غرق شدن در تمایلات نفسانی، نسبت متعاکس وجود دارد و اگر کفه تمایلات نفسانی به قدری سنگینی کند که همه محیط روح و روان ما را فرا گیرد، دیگر مجالی برای ظهور سایر تمایلات فطری باقی نمی ماند.
مصائب و شدائد از عوامل تکان دهنده ای هستند که انسان غفلت زده را از خواب سنگین مادیت بیدار می کند و هر نوع زنگی را که بر صفحه دل نشسته است، پاک نموده و محیط را برای تجلی فطرت (توجه به خدا) آماده می سازد و لذا افراد غافل، در شداید و مظان فشار و سختی، به یاد خدا افتاده و صمیمانه متوجه او می گردند.
درست است گروهی از مردم فقط در هنگام ترس و فشار به سوی خدا متوجه می گردند، ولی در برابر آنان بزرگانی هستند که برای توجه و حس دینی آنان وقت معینی نیست، تو گویی ریشه های قلوب آنان با جهان ابدیت پیوند دارد و درک این مطلب برای کسانی که احساس مذهبی آنان روی عواملی کم فروغ گردیده، تا حدی مشکل است و به قول «آلبرت انیشتن«: «من آن را احساس مذهبی آفرینش یا وجود می دانم- بسیار مشکل است که این احساس را برای کسی که کاملا فاقد آن است توضیح دهیم…. در این مذهب فرد به کوچکی آمال و هدفهای بشر و عظمت و جلالی که در ماورای امورو پدیده ها در طبیعت تظاهر می نماید، حس می کند«. (1).
انسان سرگرم به لذایذ و غافل از خدا، بسان کودک بازی گوشی است که سرگرم بازی می شود و از پدر یا مادر مهربان خود که در همه کانون وجود او جا دارد،
غفلت می ورزد. اما همین که اتفاق بدی به او رخ می دهد، فورا به یاد آنها افتاده و از آنها استمداد می جوید.
وقتی که بشر با زندگی مرفه روبه رو شد، اشتغالات روزانه او را از توجه به عالم دیگری باز می دارد، ولی ناگاه با بروز حادثه ای که می خواهد آهنگ یکنواخت زندگی را قطع کند، خود را برابر آن عاجز و ناتوان می یابد؛ در این لحظه واکنشی در روح او پدید می آید که او را در صدد جستجوی جهانی برتر و نیرویی عظیم می اندازد. از این نظر هنگام هجوم بلا، موقع طوفانی بودن دریا، احتمال سقوط هواپیما و یا لحظه یأس و نومیدی از بهبودی، تمام افراد بشر- اعم از الهی و مادی- به یاد خدا افتاده و از آن مقام عظیم استمداد می طلبند، تو گویی فشار و رنج وبلا، زنگار قلوب را پاک کرده و حس خدا جویی در حالی که به وسیله رنج و درد صیقلی شده است، در دل آنها بیدار می شود.
1) دنیایی که من می بینم، ص 56.