در این مورد می توان از دو راه دیگر برای اثبات گرایشهای فطری کمک گرفت:
1- بازگشت هر انسان به درون خود.
2- مراجعه به آرای روانشناسان.
درباره نخست کافی است که هر فردی دور از هر نوع پیشداوری و یا تعصب های قومی و غیره، به درون خود مراجعه کند. در این درون گرایی، گرایشهایی را به طور روشن احساس خواهد کرد. مثلاً در درون هر انسانی علاقه به مال و جاه، با مظاهر گوناگون وجود دارد و اگر زاهدانی در جهان به مظاهر دنیا گرایش نشان نمی دهند، این گرایش را با گرایشی فطری دیگر تعدیل کرده و یا آن را بر این غالب ساخته اند، این گروه از افراد به خاطر گرایشهای معنوی و عشق به جهان برتر، گرایشهای پایین را مانند علاقه به مظاهر دنیوی، بسیار محدود ساخته و از آن به مقدار لازم بهره می گیرند و لذا برخی از زاهدان که در نیمه ی راه، از سیر و سلوک باز می مانند، حس محکوم آنان را مجدداً زنده شده، دنیا گرایی را بر گرایشهای معنوی ترجیح می دهند.
آری این نوع دریافتهای فردی فقط برای خود انسان گواه و دلیل است و نمی تواند برای دیگران کاربرد علمی و فلسفی داشته باشد و اصولا وجدانیات همگی دارای این ویژگی می باشند؛ در عین این که این نوع گرایشها جنبه فردی دارد، ولی آن چنان نیست که مدعای هر فردی پذیرفته شود و مقیاسی برای تکذیب و تصدیق ادعاها نباشد، مسلما این ادعاها با آن نشانه هایی که قبلا برای گرایشهای فطری بیان گردید، اندازه گیری می شوند و در صورت عدم تطبیق، مطرود و مردود شناخته می گردند.
از این جا می توان به ضعف گفتار برخی پی برد، گفتاری که می خواهد فطریات را زیر سؤال برده و اساس آن را نا استوار جلوه دهد، او می نویسد: «ارجاع به درک وجدانی، نظریه فطرت را از قملرو بحث و چون و چرای منطقی و عقلی خارج می کند… چرا که رقیب نیز می تواند نظریه خود را مستند به درک وجدانی و علم حضوری بداند، و خود را در حصار امن وجدانیات درآورد، به این ترتیب بحث منطقی و بررسی دلایل له و علیه نظریات، ناممکن خواهد شد و طرفین ناگزیر باید برای غلبه بر حریف به علل غیر معرفتی متمسک شوند«. (1).
اساس این گفتار را این تشکیل می دهد که فطریات دارای چارچوب روشنی نبوده و هر انسانی می تواند برای خود چیزهایی را ادعا کند و آن را به گرایشهای باطنی نسبت دهد. ولی توجه نکرده که «نه هر که سر نتراشد قلندری داند» و یا «نه هر که آینه سازد سکندری داند«، بلکه گرایشهای درونی، برای خود ضوابط و نشانه هایی دارد که بیان گردید. بنابراین ارجاع هر انسان به وجدان خود بسان ارجاع در موارد دیگر است که مدعیان کاذب، فورا رسوا می شوند. مثل این که کسی بگوید: «من احساس می کنم که قطعه قطعه کردن دستهای ظریف کودکان یتیم، زیبا و پسندیده است«!
آری انسانهایی که از فطرت منحرف شده و فطرت انسانی خود را از دست داده اند، ممکن است چنین حالتی به آنان دست دهد؛ ما هرگز منکر نیستیم که در جامعه بشری چنین جانیانی پیدا شده و می شوند، ولی آنان در حقیقت فاقد موضوعند، نه فاقد حکم.
و درباره راه دوم می توان به سخنان محققان و کارشناسان این فن مراجعه کرد، آنان به حکم این که دارای تحقیق وتخصصند، می توانند برای غیرمتخصص مرجعی به شمار آیند.
امروز محققان فن روانشناسی، ابعاد چهار گانه ای را برای روان انسان کشف کرده اند که ما به طور فشرده نقل می کنیم:
1- حس کنجکاوی، این همان حسی است که از روز نخست فکر بشر را به بحث و بررسی پیرامون مجهول وادار کرده و در پرتو آن، تمدنها به وجود آمده اند. و این همان حسی است که به کاشفان و مخترعان نیرو بخشیده که هر روز پرده از رازهای نهفته طبیعت بردارند و ناملایمات را در کشف رازهای طبیعت پذیرا باشند.
2- حس نیکی که پدید آرنده اخلاق و تکیه گاه صفات عالی روانی است که انسان را به نوع دوستی، عدالت خواهی، ضعیف نوازی سوق می دهد.
3- حس زیبایی که پدید آرنده هنر و سبب تجلی انواع ذوقیات است.
4- حس مذهبی یعنی تمایل و کشش به ماورای طبیعت و احساس این که، او
و جهان به نقطه ای بستگی دارند.
در این جا گاهی گفته می شود اعتماد به روانشناسان در این مورد، جنبه گزینشی دارد، یعنی ما سخن آن گروه از روانشناسان را می گیریم که تفکر آنان با ما همخوان است و مدعای ما را ثابت می کند، و سخن آن گروه را که بر خلاف این است، نادیده می گیریم و یک چنین گزینش، در استدلال فاقد ارزش علمی است، چرا که بسیاری از دانشمندان دیگر در این خصوص، آرای معارض و مخالف فراوانی بیان کرده اند و اگر این شیوه مقبول افتد، رقبا نیز می توانند از لابلای اظهارات این دانشمندان، شواهد مؤیدی برای نظریه خود بیابند. (2).
در این مورد یاد آور می شویم مقصود این نیست که هر چه را که فطری و سرشتی خوانده اند ما تصدیق کنیم، آن گاه متهم به گزینش شویم. بلکه مقصود این است که در میان گرایشهای انسان، نمونه هایی مانند آنچه بیان شد وجود دارد که هیچ محققی نتوانسته است فطری بودن آن را نکار کند و اگر هم موفق بر اثبات آن نشده، دلیلی بر نفی فطری بودن آن اقام نکرده است، بنابراین نقل کلام محققان در این مورد جنبه گزینشی نداشته، زیرا قول مخالفی وجود ندارد که نقل شود.
شگفت از گفتار دیگر معترض است که می گوید: «اصولا نظریه فطرت، آزمون پذیر تجربی به نظر نمی رسد، زیرا نمی توان شرایطی را فرض کرد که تحت آن شرایط،، این نظریه از شواهد ناقض تجربی زیان ببیند، از این رو این نظریه از شواهد مؤید نیز نصیبی نمی یابد» و باز می گوید: «این شواهد به فرض علمی بودن در صورتی کار سازند که نظریه فطرت یک نظریه علمی باشد، در غیر این صورت تمسک به این شواهد وافی به مقصود نخواهد بود«. (2).
در این جا دو مطلب را یاد آور می شویم، یکی این که چرا بحث پیرامون گرایشهای فطری را غیر علمی می خواند، اگر مقصود از روش علمی، روش تجربی است، این نوع گرایشها نفیا و اثباتا در قلمرو تجربه قرار می گیرد. و لذا گرایشی را که دارای نشانه های چهار گانه مزبور باشد، فطری و آنچه که فاقد آن باشد، غیر
فطری می نامیم. اصولا روانشناسی یکی از شاخه های برجسته علوم تجربی است و در گذشته نیز از شاخه های این علم به شمار می رفت، هر چند با پیشرفت علوم، آن نیز پیشرفت بسزایی کرده است.
دیگر این که گرایشهای فطری را با آداب و رسوم می توان مقایسه کرد و آسیب پذیری دوم را در تغییر محیطها و دگرگونی فرهنگ ها، به روشنی مشاهده نمود، در حالی که مخالف آن در تمام محیطها از نظر نتیجه یکسان بوده و تخلف پذیر نیست.
جریان در امور فطری بعینه همان جریان آزمونهایی است که در مورد امور طبیعی انجام می گیرد، مثلا یک دانشمند طبیعی دارویی را در هزاران شرایط مباین آزمایش می کند و در آن نتیجه یکسان مشاهده می کند و سرانجام نتیجه می گیرد که مثلا آنتی بیوتیک ضد میکروب است و آن را به عنوان یک اصل علمی مطرح می کند. یا یک فیزیکدان صدها آزمون مختلف انجام می دهد، سرانجام از نقض ناپذیری نتیجه می گیرد که آهن در اثر حرارت منبسط می شود، حالا چگونه این دو مثال اخیر علمی است، ولی آزمونهایی که در مورد گرایشهای درونی انجام می گیرد، علمی نیست؟!!
1) احمد نراقی، مطهری و نظریه فطرت، مجله کیان، شماره 12.
2) همان مدرک.