شر در جهان به سبب شرارت انسان حاصل می شود و شرارت انسان هم ناشی از اراده و اختیار اوست. و معنای اختیار آن است که انسان بتواند هم خیر و هم شر را انجام بدهد؛ حتی موجود قادر مطلق نمی تواند انسان را مختار بیافریند، ولی در
انجام شر آزاد نباشد؛ شر نتیجه اجتناب ناپذیر اختیار انسان است.
باید توجه نمود، این پاسخ ناظر به بخشی از اشکال شرور است نه همه بخشها؛ یعنی شرور اخلاقی را توجیه می کند، نه شرور در طبیعت را. بنابراین، ضررهای ناشی از زلزله، فوران آتشفشان، سیل، طوفان و… ارتباطی به این پاسخ ندارد؛ برای حلّ آنها باید از مقدمات دیگر استفاده کرد، چنان که قبلاً گذشت.
از این بیان روشن می گردد که نخستین انتقاد جان هاسپرز از این پاسخ، در رابطه با محدود بودن این جواب، کاملاً بی مورد است؛ ولی او در انتقاد دوم خود از این پاسخ، مطلب جدیدی را مطرح می کند که عصاره ی آن این است که: «این آزادی برای انسان مخوف ترین ترسها را پدید آورده است، چه بسا فرمانروایی دیکتاتور از این آزادی بهره می گیرد و فرمان قتل انسانهای بی گناه را صادر می کند. آیا امکان ندارد که این آزادی به بهای کمتری در اختیار انسان قرار بگیرد؟ و مقصود او از بهای کمتر این است که انسان دارای نوعی پوشش حفاظتی باشد، آن چنان که از حمله ی انسانهای دیگر مصون مانده، کشتن او غیر ممکن باشد؛ اگر خدا نتواند سیستمی بدون شرّ که در آن انسان آزاد باشد تدبیر کند، قادر مطلق نیست! (1).
در این جا نکاتی را یاد آور می شویم که می تواند ضعف اشکال «هاسپرز» را بر جواب روشن سازد:
1- وی مسئله آزادی انسان را از یک زاویه ی کوچک نگاه کرده و آن، آزادی فرمانروای دیکتاتور در کشتن انسانهاست، نه از زاویه ی فراخ و آن این که انسانها در سایه ی آزادی، عظیم ترین کارهای خیر را انجام داده، خود را به کمال می سانند و با یک محاسبه روشن می شود که نتایج مثبت آزادی، بر پی آمدهای سلبی آن غالب است.
اگر آمار دقیق در دست داشته باشیم، نسبت انسانهای آدم کش به انسانهای خیر خواه روشن می گردد. کمتر انسانی است که در شبانه روز، در سایه ی آزادی نسبت
به خانواده و جامعه ی خود کار خیری انجام ندهد. این نسبت با شمار انسانهای آدم کش، قابل مقایسه نیست.
2- اشتباه هاسپرز در این جاست که حادثه ها را موضعی و مقطعی مطالعه می کند و ریشه یابی نمی کند. هیچ فکر نمی کند که تسلط این دیکتاتور بر ملتی، معلول کوتاهی های مقصرانه ی خود ملّت است، که سرانجام با چنین حادثه ی شومی روبه رو شده اند.
3- آرزوی این که انسان با سیستم دفاعی خلق شود که آسیب ناپذیر باشد، آرزوی انسان غیر طبیعی است و لازمه ی آن نفی وجود طبیعی انسان، در عالم طبیعت است. خواسته ی «هاسپرز» این است که انسان از ملایمات طبیعت بهره بگیرد و احساس نشاط و شادمانی کند، ولی آن گاه که با ناملایمات روبه رو شد، فاقد احساس شود و در او سیستمی به وجود آید که او را رویین تن سازد و این کار با طبیعی بودن انسان که موضوع سخن ماست، منافات دارد.
4- درست است که انسان از نظر آفرینش آزاد آفریده شده است، ولی خدا از جهات مختلف او را به لزوم محدودیت متوجه ساخته است و شلاق فطرت، هشدارهای خرد و انذار و بیم های پیامبران، پیوسته او را به محدودیت متوجّه نموده، از بهره گیری نامشروع از آزادی جلوگیری می کند.
1) همان مدرک، ص 118- 120.