پاسخ دوّمی که متکلّمان مسیحی به مسئله شرور داده اند این است که: گاهی شر مقدّمه ی خیر بیشتری است و نظیر آن را در زندگی خود نیز لمس می کنیم. مثلاً برای بازیابی سلامتی، تن به جراحی می دهیم. و یا مثلاً قطع عضو، همراه با رنج و درد است، امّا تضمین کننده ی سلامتی ما در آینده است؛ حتی جرّاح پای فرزند خود را که به میکروب آلوده است، قطع می کند تا سلامتی او را حفظ نماید. اگر این مثالها در زندگی ما درست است، نظام طبیعی نیز بر همین پایه استوار است و به قول «جان هاسپرز» شری که در جهان وجود دارد، حدّاقل شر ممکن است برای عالی ترین خیر ممکن، این جهان یک جهان کامل نیست، ولی بهترین جهان ممکن است و نیز درد زایمان مقدّمه ی خروج جنین از دنیای رحم به عالم طبیعت است و نیز دردهای موضعی، هشدار دهنده ی انسان نسبت به یک نوع بیماری است که در درون او پدید آمده است. (1).
اساس این پاسخ بر این است که جهان طبیعی با چنین ویژگی همراه است؛ یعنی در مرتبه ی وجودی آن، این نوع ناملایمات که مقدمه ی سعادت و کمال است، نهفته
است. تصوّر آفرینش این جهان بدون این ناملایمات و آرزوی رسیدن انسان به کمال، بدون این مقدّمات در خواست خامی است و معنی آن این است که این جهان آفریده نشود. فرض وجود این جهان، با این ویژگی همراه است. محال بودن فرض مقدّم (جهان طبیعی) بدون فرض تالی (ناملایمات طبیعی که پایه کمال است) از بدیهیات است.
از این بیان روشن می شود که نقد «جان هاسپرز» از این پاسخ بی مورد است. او می گوید: این پاسخ در موردی صحیح است که برای رسیدن به کمال، جز یک راه (تحمّل ناملایمات) راه دیگری نباشد، ولی خدایی که قادر مطلق است و می تواند انسان را برای رسیدن به آن کمال از غیر این گذرگاه عبور دهد، چرا باید این راه را برگزیند؟! و به گفته او، طبیبی که خیرخواه است ولی قادر مطلق نیست، برای وارد آوردن درد معذور است؛ امّا این عذر در مورد خدای قادر مطلق صحیح نیست، چون قادر مطلق نیازی ندارد که از وسایل و مقدمات بد، برای کسب هدف خود استفاده کند. (2).
همان طور که ملاحظه می شود، او خواهان آن است که جهان طبیعت بدون این ویژگی آفریده شود و در خواست چنین آفرینش، ملازم با نفی آفرینش طبیعت است و جایگزین کردن جهان دیگر به جای آن، خود خلف فرض است. علاوه بر این، ترک آفرینش آن ترک ایجاد خیر کثیر است.
در این جا جان هاسپرز نسبت به پاسخ خود که به نقد آن پرداختیم، دو اعتراض کرده و از آنها پاسخ گفته است و با توجه به پاسخ کلی ما روشن خواهد شد که هر دو اعتراض، کاملاً منطقی است و پاسخ او برهانی نیست.
اعتراض نخست: اغلب خیر از شر حاصل می شود، مثلاً از سختی و بدبختی موفقیت به دست می آید، از طریق درد و رنج، رنج دیگران را احساس می کنیم و از فقر و تنگدستی، صرفه جویی به دست می آید.
همین طور که روشن است، معترض به منطقی بودن شر صحّه می گذارد؛ زیرا مقدّمه ی خیر کثیر است؛ ولی او در پاسخهایی که به این اعتراض می دهد، بر دو مطلب تأکید می کند:
1- خدا قادر بر ایجاد این خیر منهای هر گونه شری است؛ گر چه ما نمی توانیم به این خیر بدون شر برسیم، امّا خدای قادر بر این کار تواناست.
2- توجیه پذیر بودن خیر ناشی از شر مشکل است؛ زیرا نظام علّی، آن چنان پیچیده است که هیچ مصیبتی برای شخصی وجود ندارد که به مصلحت دیگری اثر نگذارد، طوفان از یک طرف صدها نفر را می کشد و صدها ساختمان را نابود می کند، امّا از طرف دیگر برای بنّاها و معماران کار مهیّا می کند، آیا تحقّق این هدف، ارزش این همه بدبختی را دارد؟! (3).
در تحلیل پاسخ اوّل یاد آور می شویم که خدا قادر مطلق است، ولی درخواست این که انسان در زندگی طبیعی به این کمال از غیر گذرگاه شر برسد، درخواست زندگی در غیر این جهان طبیعی است و کراراً گفتیم که زندگی در این جهان با چنین ویژگی آمیخته است و هر نوع درخواست خلاف ویژگیهای آن، به منزله ی نفی موضوع است.
در تحلیل پاسخ دوّم او می گوییم که او به آگاهی های خود از اسرار طوفان تکیه کرده و گمان کرده که طوفان برای این است که برای بنّاها کار مهیا شود، در حالی که اسرار آن به طور کامل برای ما روشن نیست، چه بسا در ایجاد حیات برای آیندگان یا دوردستان مؤثّر باشد.
اعتراض دوّم: هدف از این شر، این نیست که ما را خوشحال سازد، بلکه برای خوب شدن و با تقوا شدن ماست؛ شرور برای تربیت و اصلاح ما وضع شده اند. او در پاسخ این اعتراض می گوید:
»نظم طبیعت به گونه ای است که گویی این هدف را (مردم با تقوا شوند)
عقیم می گذارد، ما می گوییم که انسان باید در این جهان رنج بکشد تا بداند رنج چیست؟ ولی ما عملاً شاهدیم که او هرگز رنج را تجربه نمی کند. مثلاً شخصی که ماشین خود را بی مبالات می راند، بهترین طریق که او را محتاط تر می سازد این است که او گرفتار حادثه ای شود که در آن حادثه کمی مجروح گردد، امّا واقعاً چیز دیگر اتّفاق می افتد یا او خود از حادثه جان سالم به در می برد و دیگران را کشته یا مجروح می سازد و یا در دفعه آخر خود کشته می شود. اگر هدف خدا اصلاح اخلاقی است. خیر را بهتر از آن چه که اکنون در جهان وجود دارد می تواند توزیع کند«. (4).
جان هاسپرز در پاسخ اعتراض دوّم، راه منطقی نپیموده و از دو نظر دچار اشتباه شده است:
اوّلاً در بحث شرور، جمع نگری مطرح است، نه جزء نگری. ما با این خرد کوچک خود نمی توانیم فلسفه ی هر شر کوچکی را دریابیم. بنابراین، مثال مورد نظر او کاملاً خارج از بحث است و ما در جمع نگری می گوییم حوادث بد، جامعه را تکان می دهد و افراد مغرور را از مرکب غرور فرود می آورد و در انسانها حس ترّحم می آفریند و این چیزی نیست که قابل انکار باشد.
ثانیاً بحث ما در حوادث ناگوار طبیعی است، نه حادثه ای ناگوار که انسان با اراده ی خود می سازد. اگر خواهان نبودن حادثه هایی که مولود اراده انسان است باشیم معنی آن این است که انسان را موجودی مضطر و غیرمختار بیاندیشیم، و این خود نفی کمال بزرگ است.
1) همان مدرک، ص 111.
2) همان مدرک، ص 112.
3) همان مدرک، ص 114.
4) همان مدرک، ص 116.