جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شر امر سلبی است

زمان مطالعه: 2 دقیقه

قدیس اوگوستین (354- 430 م) شرّ را امر سلبی دانسته، معتقد است که شر امر ایجابی نیست، بلکه فقط فقدان و سلب است، شر وجود ندارد و آن چه به نظر ما شر است، فقط عدم نسبی خیر است؛ مثلاً نابینایی فقدان بینایی است، نه این که خود واقعیتی در مقابل بینایی دارد. و همچنین است دیگر شرور که به عدم باز می گردند و به قول «جان هیک«، مبحث عدل الهی «اوگوستینی» هم رگه های فلسفی دارد، هم رگه های کلامی. موضع عمده ی فلسفی او قول به «ماهیت عدمی داشتن» شر

است.

به اعتقاد «اوگوستین» هر چیز که از هستی برخوردار است، بهره ای از «خیر» دارد، مگر آن که به تباهی یا فساد دچار شده باشد. شر را خداوند ایجاد نکرده است، بلکه شر به انحراف گراییدن چیزی است که ذاتاً خیر است. به عنوان مثال، وی به نابینایی اشاره می کند. نابینایی یک امر وجودی نیست، تنها چیزی که در این جا وجود دارد، چشم است که فی نفسه «خیر» است. «شر بودن» نابینایی در این جا، فقدان کار کرد صحیح چشم است. با تعمیم دادن این اصل، «اوگوستین» بر این باور است که، شر پیوسته عبارت از سوء عمل چیزی که فی نفسه خیر است. (1).

باید توجّه نمود، این نوع پاسخ برای خود جای محدودی دارد و آن این که می گویند: واقعیت شر از نظر وجودی، غیر از واقعیت خیر است، پس باید در جهان به دو خالق معتقد شد.

در برابر چنین اعتراضی، متکلّمان می گویند: شرّ جنبه ی عدمی دارد و از این جهت به خالق نیازمند نیست و آفریدن یک وجود محدود (انسان بدون قوّه ی بینایی) که خود درجه ای از خیر را داراست، در پیدایش این معلول کافی است و دیگر برای حیثت نابینایی به فاعلی نیاز نیست.

با توجه به چهار چوب و جایگاه این جواب، روشن می شود که اعتراض «جان هاسپرز» بر این پاسخ وارد نیست؛ چنان که می گوید:

»گفتار این که شر سلبی است نوعی بازی با الفاظ است، من سؤال می کنم آیا جنگ امر سلبی است، یعنی فقدان صلح است؟ یا صلح سلبی است، یعنی فقدان جنگ است، هر کدام از این دو را قبول کنیم، واقعیت هر دو به یک اندازه است«.

»جان هاسپرز» مثالهای دیگری را هم یاد آور می شود، مانند فلج یا مبتلا به بیماری مالاریا و می گوید: می توان آنها را امر عدمی انگاشت؟«. (2).

توجّه دارید که او پاسخ یاد شده را در مورد همه پرسشهایی که درباره شرور مطرح است، پاسخ مطلق دانسته است؛ در حالی که پاسخ یاد شده مربوط به شر در خلقت است، نه شر اخلاقی. بنابراین، طرح مسئله جنگ و صلح کاملاً بی مورد است، آن هم در رابطه با نقد اندیشه ثنویت، نه در مورد مسئله عدل الهی.

ما در فصل هفتم یادآور شدیم که مسئله شرور، با چهار مسئله اساسی کلامی در ارتباط است و هر یک از پاسخها، ناظر به رفع گوشه ای از اشکالات است، نه پاسخ همه اشکالات. عدمی بودن شرّ فقط توان نقد نظر ثنویت را دارد و بس، نه همه جهات.


1) جان هیک، فلسفه دین، ترجمه ی بهرام راد، ص 93- 94.

2) همان مدرک، ص 109- 110.