ما به خاطر تبیین اشکالات معترضان،نخست مثالهایی را که آنان مطرح کرده اند، به طور اجمال می آوریم:
1- تئوری داروین نظم را به طور کلی رد نکرد، بلکه اعتقاد به ناظم خیّر را خدشه دار نمود؛ زیرا بنابر تئوری وی، حیات، تنازع بقاء است که در جریان آن بسیاری از انواع منقرض می شوند و هر فردی به ناچار می میرد و این مردن غالباً از طریق یک عذاب مستقیم که ناشی از گرسنگی، سرما و مرض است صورت می گیرد، یا این که به صورت زنده توسط حیوانات خورده می شوند.
هر روز میلیونها فرد از هر نوعی- قبل از آن که حیات کاملی داشته باشند- می میرند، امّا حیات از طریق توالد آنها تداوم دارد که به نوبه ی خود، آنها هم در رنج و عذاب می میرند. آیا ناظم، همه این رنجها را صرفاً برای حفظ نوع اعمال کرده است، آن هم به بهای جان افراد؟!
هزاران نوع به خاطر گرسنگی، تغییر آب و هوا، مورد حمله واقع شدن توسط حیوانات دیگر، از بین رفته اند، به طوری که سراسر طبیعت ازخون رنگین است.
همه جرمهایی که انسان به خاطر انجام آنها، به دار آویخته می شود یا زندانی می گردد، جرم هر روز طبیعت است. کشتن، شنیع ترین جنایتی است که توسطّ
قوانین انسانی تشخیص داده شده است؛ امّا برای طبیعت عمل بسیاری عادی است که هر موجود زنده ای را به آن گرفتار می سازد، آن هم در موارد بسیار زیادی بعد از عذابهای طولانی، که نظیر آن را تنها جنایتکارترین افراد در طول تاریخ عملاً نسبت به همنوعان خود اعمال کرده اند. طبیعت انسان را به صلاّبه می کشد، خرد می کند، طعمه ی حیوانات درنده می سازد، می سوزاند، او را با سنگ له می کند، از گرسنگی انسان را می کشد، از شدّت سرما او را منجمد می سازد، با نفس های قوی و زهر آگین خود، انسان را زهرآگین می کند و با صدها مرگ شنیع، او را هلاک می نماید که حتی بی رحمانه ترین شکنجه ها و کشتارهای امپراطوری ستمگر، به گرد او نمی رسد.
اگر قربانیان طبیعت همواره موشهای صحرایی یا موجودات دیگری که ما آنها را دوست نداریم باشند، احتمالاً اعتنایی به آن نخواهیم داشت، امّا انسانها و حیوانات به طور یکسان قربانی خشم چنین موجوداتی هستند، مردم نظم را تنها نمی خواهند، بلکه نظم توأم با خیر را طلب می کنند، نظمی که افعی ها را به بهای جان انسان ها و یا حتی سگ ها، حفظ می کند، آن نظمی نیست که مردم به آن تمسّک می جویند؟
2- تنها طوفانی محصولات یک فصل را نابود می کند، هجوم ملخها و یا جاری شدن سیل، منطقه ای را به ویرانه تبدیل می کند، امواج دریا چون دزدی غارتگر، مایملک اغنیا و فقرا را به کام خود می کشد و گاهی هم این دزدان، با جرح و قتل صاحبان آنها همراه است.
3- هنگامی که اجزای بدن از کار بیفتد، به طریق عادی اجزای دیگری جایگزین آنها نمی شود، حال از شما می پرسیم که اگر سازنده ی یک ماشین از تأمین اجزای جدید- با وجود نیاز همیشگی به آنها- عاجز باشد، نظرتان در مورد چنین شخصی چیست؟
یک سرطان را در نظر بگیرید که چگونه بی صدا و بی خبر در یک عضو حیاتی عمل می کند، آن چنان که قبل از بروز علایم آشکار، حتی از دید طبیبان
و متخصّصان هم پنهان می ماند. این فرض برای هفته ها و ماهها، آن قربانی را دچار عذابهای بی امان می سازد و سرانجام پس از تحمّل دردهای شدید، مرگ- برای رهایی از درد- به رویش آغوش باز می کند. (1).
مجموع اشکالات یاد شده بر سه محور دور می زند:
1- ناسازگاری موجودات زنده با یکدیگر که جاندار نیرومند، ضعیف را نابود می کند و به گفته شاعر: «در نظام طبیعت ضعیف پامال است«.
2- حوادث طبیعی مانند طوفان و زلزله با حیات انسان ناهماهنگ است.
3- انسان در برابر حوادث کاملاً مجهّز نیست و اگر جزئی فرسوده شد، بدلی ندارد. چه بسا دشمن از دورن او را نابود می کند، ولی او از آن مطّلع نیست.
1) همان مدرک، ص 100- 107، نقل با تلخیص.