ناقدان گفته اند: «در برهان جهان شناختی گفته می شود: اگر موجودی ممکن وجود داشته باشد، باید موجود ضروری یا واجب الوجود نیز وجود داشته باشد. باید دید معنای واجب چیست؟ اگر واجب علّی است، دیگر احتمال چه معنائی دارد و اگر مقصود «وجود منطقی» باشد، هیوم و کانت و پیروان آنها بر آنها انتقادهای شکننده ای وارد کرده اند و آن اینکه وجوب یا ضرورت منطقی، صفت قضایاست نه صفت موجودات.
گزاره ی خدا وجود دارد یک گزاره ی وجودی است، نه گزاره ی تأیید کننده ی روابط بین مفاهیم و بسیار دشوار است که راهی پیدا کنیم که چگونه چنین گزاره ی وجودی می تواند منطقاً واجب یا ضروری باشد؟
اگر ناگزیر بودیم آن را به مثابه ی چیزی که ناظر به روابط بین مفاهیم است، تلقّی کنیم، مجبور بودیم وجود را محمول بگیریم، در این صورت گزاره حکم می کرد که در میان عناصری که مفهوم پیچیده ی الوهیت را می سازد، وجود نیز بالضروره داخل است و این تلقی، گزاره ی «خدا وجود ندارد» را متناقض و گزاره ی «خدا وجود دارد» را منطقاً واجب می کرد، ولی این کار متأسفانه منطق وجود را مغشوش می کرد. ما می توانیم موجودی را به خوب، قادر و حکیم وصف کنیم، ولی اگر به فهرستمان صفت موجود را هم بیفزاییم، در واقع توصیفمان را منتفی کرده ایم و نمی توانیم صفات دیگر را به میان آوریم«. (1).
پاسخ
نخست برای آن که اشکال کاملاً روشن شود، آن را با توجه به اصطلاحات خودمان توضیح می دهیم و یادآور می شویم که محمول قضیه، گاهی اصل وجود موضوع است، چنان که می گوییم: انسان موجود است و گاهی محمول، خواص و آثار وجود موضوع است؛ چنان که می گوییم: انسان داناست. قسم اوّل را حمل
بسیط و قسم دوّم را حمل مرکب می نامند و مقصود از این که «خدا وجود دارد، گزاره ی وجودی است«. همان حمل بسیط است.
نیز گاهی محمول از اجزای تشکیل دهنده ی ذات و ماهیت موضوع است، چنان که می گوییم: انسان حیوان ناطق است و آن را حمل «اولی ذاتی» می نامیم و گاهی محمول از عوارض و مفاهیم غیر ذاتی موضوع است، چنان که می گوییم: انسان نویسنده است، این نوع قضایا را حمل «شایع صناعی» می نامیم. مقصود از ضرورت منطقی در کلام ناقدان، همان حملی اوّلی ذاتی است که در منطق به آن «ضرورت ذاتی» گفته می شود.
محصل اشکال این است که در قضیه «خدا موجود است» بالضروره، اگر مقصود از ضرورت، ضرورت منطقی باشد با اشکال مواجه می شویم، زیرا از یک طرف این قضیه از حملیات بسیطه- و بالطبع- حمل شایع صناعی است و وجود در موضوع داخل نیست و از طرفی چون ضرورت در قضیه، ضرورت منطقی (ذاتی) است، پس حمل در آن از قبیل حمل اوّلی ذاتی است، یعنی وجود از اجزای تشکیل دهنده ی مفهوم الوهیت (خدا) است و این بر خلاف منطق وجود است (یعنی بر خلاف مفاد حمل بسیط شایع صناعی است(.
نتیجه اینکه از یک طرف چنین حملی، ذاتی اوّلی و از طرفی حمل بسیط شایع صناعی خواهد بود و این دو، در یک حمل قابل جمع نیست.
در پاسخ یادآور می شویم:
اساس اشکال، تصوّر یک معنی و یا یک مصداق برای ضرورت در فلسفه است و آن ضرورت ذاتی است که در حمل اوّلی به کار می رود و به حکم این که محمول، یا عین موضوع (الإنسان انسان) و یا جزئی از آن (الإنسان حیوان یا ناطق) است، طبعاً حمل محمول بر چنین موضوع ضروری خواهد بود.
در حالی که این یک قسم از اقسام ضروریات است که در جهان مفاهیم به کار می رود. و برای ضرورت، مصداق دیگری است که مربوط به جهان خارج و
عینیت است و آن اینکه موضوع، به گونه ای است که نمی توان او را از صفحه ی واقعیت حذف کرد و خود متن واقعیت و تشکیل دهنده ی آن است و این همان ضرورت ازلی است که پیرامون آن گفتگو زیاد انجام گرفته است و مفهوم وجود نسبت به آن، جز انتزاعی بیش نیست.
به عبارت دیگر مقصود از ضرورت وجود خدا، ضرورت منطقی (ضرورت ذاتی) نیست، بلکه مقصود از آن ضرورت است (2) که متأسفانه- چنان که از کلمات ناقدان به دست می آید- فیلسوفان و متکلمان غربی غالباً از آن غفلت ورزیده اند. ضرورت ازلی آن است که محمول بدون اعتبار هیچ قیدی- حتی قید وجود- برای موضوع ضرورت دارد و این ضرورت از قبیل حمل اوّلی ذاتی نیست و به اصطلاح در دایره ی مفاهیم دور نمی زند، بلکه از قبیل «محمولات من صمیمه» است، یعنی موجودی که در تحقّق خود مقید به هیچ قیدی نیست، از این جهت می گوییم: بالضروره موجود است و ضرروت او بالذات است نه بالغیر، ازلی است نه ذاتی یا وصفی و از آن جا که چنین ضرورتی از مطالعه ی ماهیت به دست نمی آید، بلکه از وجود مستقل و بی نیاز از هر قیدی، منتزع می باشد، متفرع بر اقامه ی برهان فلسفی بر وجود چنین موجودی است، بدین جهت باید گفت: این ضرورت، ضرورت عینی و واقعی و خارجی است، نه ضرورت منطقی که در مورد مفاهیم به کار می رود.
از کسانی که به گونه ای به این مطلب توجه نموده، «جان هیک» است؛ چنان که گفته است: «نمونه ی بارز انتقاد فلسفی که در سال های اخیر علیه این برهان- برهان وجوب و امکان- اقامه گردیده، این است که تصور «وجود واجب» نامفهوم یا نامعقول است، بنابراین قول، تنها می توان از ضرورت منطقی احکام و قضایا گفتگو کرد، نه از ضرورت یا وجوب اشیاء و موجودات و سخن گفتن از موجودی که منطقاً ضروری است، حاکی از کاربرد نادرست زبان است«.
آن گاه در پاسخ گفته است: «این انتقاد خاص بر برهان جهان شناختی،
مبتنی بر نوعی بدفهمی است، زیرا این برهان در واقع از تصور یک وجود منطقاً ضروری استفاده نمی کند، مفهود «وجود واجب» آن گونه که در سنت اصلی کلام مسیحی به کار رفته، ربطی به ضرورت منطقی ندارد، بلکه عمدتاً مربوط به نوعی ضرورت حقیقی است که در مورد خداوند مساوق و برابر با قائم به ذات بودن می باشد، به این دلیل تصور واجب بودن وجود خدا را نباید با این نظر که «خدا وجود دارد» یک حقیقت ضروری و منطقی است، برابر دانست؟» (3).
1) خدا در فلسفه: 65.
2) صدر المتألهین فصلی در این مورد دارد که مورد توجه خوانندگان قرار گیرد. اسفار، ج 1، ص 93، غیره.
3) جان هیک، فلسفه ی دین، ترجمه بهرام راد، ص 58.