این نظریه را لسان الدین خطیب مصرى مطرح کرد و خلاصه آن این است:
«خدا فعل انسان را مى آفریند همچنان که در او قدرت و اراده و علم را خلق مى کند، و فعل انسان از آن نظر که خدا خالق آن است به خدا نسبت داده مى شود، و از آن نظر که انسان ظرف فعل خدا است به خود انسان نسبت داده مى شود، و از این جهت، آن را کسب مى نامیم و ملاک اطاعت و عصیان هم همان کسب است نه ایجاد و خلق.
وعلت این که ایجاد و خلق منسوب به خدا است و نه انسان این است که انسان در صورتى مى تواند مؤثر باشد که مانعى جلو تأثیر قدرت او را نگیرد، ولى قدرت انسان اگر چه صلاحیت و شایستگى براى تأثیر را دارد، لکن همیشه با یک مانع مواجه است و آن تعلق قدرت ازلى الهى است بر افعال انسان در این صورت هر فعلى در پرتو قدرت قدیم الهى محقق مى گردد، نه قدرت حادث انسانى».(1)
به عقیده«ابن الخطیب» قدرت انسان قابلیت تأثیر را دارد چیزى که هست قدرت قدیم مانع از تأثیر آن مى باشد و اگر چنین مانعى وجود نداشت انسان قادر بر ایجاد کار خود بود.
در اینجا با تحلیل دیگرى مواجه مى شویم که مشکل جبر از مسأله توحید در خالقیت سرچشمه نمى گیرد. بلکه مشکل از اصل تقدم و سبق قدرت خدا بر قدرت انسان ناشى مى شود، و چون افعال انسان مورد تعلق قدرت قدیم و ازلى الهى قرار گرفته است، و اراده و قدرت حادث انسانى، مقهور اراده و قدرت قدیم خداوندى است، طبعاً انسان محکوم به تنفیذ چیزى است که در قلمرو قدرت خدا قرار گرفته است و اراده و قصد و علم انسان، مقدور الهى را تغییر نمى دهد.
این تحلیل علاوه بر این که هیچ مشکلى را در مسأله جبر حل نمى کند، خود اشکالات روشنى دارد:
1. هرگاه قدرت انسان پیوسته مغلوب قدرت خدا است; در این صورت نقش او نسبت به فعل الهى نقش طرف و محل خواهد بود، در این صورت از دیدگاه عقل و فطرت، او مسئولیتى در قبال فعل خدا ندارد، زیرا مسئول بودن او بسان این است که عملى در مکان خاصى انجام شود. آنگاه مسئولیت خوبى و بدى آن را متوجه آن مکان بنماییم.
2.در این بیان بر خلاف اشعرى به قدرت انسان ارزش و اعتبارى داده شده است و آن این که قدرت او قابلیت و اقتضاء تأثیر را دارد. چیزى که هست قدرت ازلى مانع از تأثیر آن است.
در این جا این مطلب، مطرح مى شود که مانعیت دو قدرت در صورتى متصور است که خدا را نسبت به تمام حوادث مباشر بیندیشیم و بگوییم آنچه در صفحه هستى رخ مى دهد، همگى بلا واسطه از او صادر مى گردد در این موقع مسأله غلبه قدرتى بر قدرتى پیش مى آید. و قدرت انسان در برابر قدرت
خدا به صورت یک قدرت عاطل و باطل جلوه مى کند.
ولى اگر، نظام امکانى را نظام اسباب و مسببات تلقى کنیم، و بگوییم تمام حوادث جهان سرانجام به خدا منتهى مى گردد، چیزى که هست برخى از آنها به طور مستقیم از او صادر مى گردد، و برخى دیگر، از اسباب و عللى که به اذن و حول و قوه او انجام وظیفه مى کنند، به وجود مى آیند در این جا «مانعیت» قدرتى و «مغلوبیت» قدرتى نامفهوم بوده، بلکه تمام قدرتهاى موجود در جهان و تمام علل و اسباب هستى، در خدمت قدرت حق بوده و تجلى گاه خواست او خواهند بود.
1) القضاء والقدر، تألیف عبدالکریم خطیب، ص 187 به نقل از فلسفه و اخلاق، ص 55.