اندیشه «خلق افعال انسان» به وسیله خدا،پى آمدهاى ناگوارى را براى قائلان به آن تدارک دیده که از جمله «جبر» در افعال انسان است که با اصل تنزیه خدا از ظلم، که عقل و شرع او را از آن پیراسته مى دانند و با وجدان و فطرت انسان، سازگار نمى باشد.
قائلان به این نظریه براى فرار از این نوع پى آمد نادرست، به اختراع نظریه اى دست زده اند و خواسته اند از طریق طرح آن، خود را از این تنگنا بیرون بکشند، تا اسامى آنها در دفتر «مجبّره» ثبت نگردد. این نظریه عبارت است از مسأله «کسب» و «کاسب بودن انسان» بدین معنى که خدا خالق و افریدگار افعال بشر، و انسان کاسب کارهاى خود است بنابراین، خدا براى خود قلمروى دارد و انسان قلمروى دیگر. خلقت و ایجاد قلمرو خدا است، و کسب، قلمرو انسان مى باشد و هیچ یک از این دو مزاحم دیگرى نیست و کیفر و پاداش مربوط به دومى مى باشد.
این نظریه هرچند در پاره اى از کتابهاى کلامى به ابوالحسن اشعرى نسبت داده شده است ولى حق این است که پیش از او متکلمان دیگرى به آن قائل بوده و آن را مطرح کرده اند مانند حسین بن نجار، و ضرار بن عمرو، وحفص بن فرد، که همگى قبل از قرن چهارم اسلامى مى زیسته اند در حالى که ابوالحسن
اشعرى که از متکلمان قرن چهارم به شمار مى رود، علاوه بر این خود او نیز در کتاب «مقالات الاسلامیین»(1) از آنان به عنوان طراحان نظریه کسب یاد کرده است ما پیش از طرح و بررسى این نظریه به مراحل تاریخى آن اشاره مى نماییم تا خواننده گرامى; این مبحث رابا بینش کامل مطالعه کند.
1) مقالات الإسلامیین، ج71 ص 313 ، و نیز رجوع شود به شرح الأُصول الخمسة، ص 324 و کشف المراد.