از آنچه بیان گردید، به دست مى آید که «قضاء» به معناى ضرورت و قطعیت چیزى و «قدر» به معناى اندازه و ویژگى خاص آن مى باشد.
و به عبارت دیگر، قضاء عبارت است از ایجاد یک نسبت ضرورى و قطعى میان دو چیز که یکى به دیگرى استناد داده مى شود، همان گونه که قضاوت قاضى و حکم او به این که مال مورد نزاع مثلاً متعلّق به یکى از دو طرف نزاع است، موجب مى شود که آن تزلزل و تردیدى که قبل از حکم او، به واسطه نزاع طرفین در آن مال پدید آمده بود برطرف گردد و یک نوع قطعیت و استوارى، نسبت به کسى که به نفع او حکم شده است، پدید آید.
حال اگر این مفهوم را بر یک پدیده عینى منطبق سازیم، قضاء الهى در آن پدیده، عبارت از این خواهد بود که هستى آن پدیده نسبت به علت تام خود ضرورت و قطعیت داشته و آن علت، مبدأ قطعیت وجود وى گردیده است و از آن جا که «علة العلل» در جهان آفرینش، آفریدگار یکتا است، بنابراین، ضرورت و قطعیت و استحکام و استوارى همه پدیده هاى امکانى، از ذات خداوند و علم و قدرت و اراده ازلى او سرچشمه مى گیرد، پس قضاء الهى عبارت است از قطعى شدن وجود حادثه اى که نتیجه تعلق اراده و قدرت و علم ذاتى و ازلى خدا، به آن شىء مى باشد، علم و قدرت و اراده اى که بر شىء ممکن، قطعیت و استحکام مناسب را مى بخشد.
از این جا معلوم مى شود کسانى که قضاء الهى را معلول علم ذاتى مى دانند(1)، راه درستى را طى نکرده اند، زیرا علاوه بر علم، اراده و قدرت ذاتى
خدا نیز در ضرورت و قطعیت پدیده هاى امکانى مؤثّر است همان گونه که نظریه کسانى که قضاء را نتیجه اراده و مشیت الهى مى دانند، نیز واقع بینانه نمى باشد.(2)
تحلیل فوق درباره «قدر» نیز انجام داده و مى گوییم:
قَدَر که عبارت است از حدود و خصوصیات آنها(مانند اندازه و خصوصیات پیراهنى که خیاط مى دوزد)، اگر این واژه را بر هستى هاى امکانى و خصوصاً مادى، منطبق سازیم، معناى آن این خواهد بود که پدیده هاى مادى از جانب علل ناقصه خود، خصوصیات وویژگى هایى را دریافت مى کنند، زیرا هر یک از علل چهارگانه (مادى، صورى، فاعلى و غائى) و شرایط و مُعدّات، اثر خاصّى در معلول خود دارند و این علل و شرایط و معدّات و اسبابى که در تحقق یک پدیده مادى دخالت دارند، مانند قالبى هست که آن معلول را با همان ویژگى ها پدید مى آورند.(3)
در حدیثى که یونس بن عبدالرحمان از حضرت رضا(علیه السلام) نقل کرده، حقیقت قضاء و قدر به نحوى که بیان گردید، منعکس گردیده است.
مى گوید: از امام درباره معناى قدر سؤال کردم فرمود:
«هِىَ الْهِنْدِسَةُ وَوَضْعُ الحُدُودِ فى البَقاءِ وَالْفَناءِ».
«قدر عبارت است از مهندسى و اندازه گیرى موجودات و تعیین مقدار بقاء و هنگام فناء و نابودى آنها».
سپس مى گوید: از معناى قضاء سؤال کردم فرمود:
«هُوَ الإِبْرامُ وَاِقامَةُ الْعَیْنِ».(4)
«اتقان و قطعى شدن چیزى و به پا داشتن آن».
در روایت دیگر قضا و قدر به عنوان دو آفریده و مخلوق خدا قلمداد گردیده است:
«اِنَّ الْقَضاءَ وَالْقَدَرَ خَلْقانِ مِنْ خَلْقِ الله».(5)
و بدیهى است که ضرورت هستى و ویژگى هاى کلیه موجودات امکانى، هه آفریده و مخلوق خدا است.
1) این تفسیر را غالب حکماى الهى بیان کرده اند. به اسفار، ج6، ص 292 مراجعه شود.
2) این تفسیر از شارح مواقف است. به شرح مواقف، ج8، ص 180 مراجعه گردد.
3) به تعالیق علاّمه طباطبائى بر اسفار، ج6، ص 291ـ 292 مراجعه نمایید.
4) کافى، ج1، باب جبر و قدر، ص 158.
5) بحارالانوار، ج5، ص 112.