قبل از آن که نظر خود را پیرامون هر یک از موارد چهارگانه یاد شده بیان کنیم، یادآور مى شویم که اوّلاً:
گستردگى اراده الهى مبتنى بر یک سلسله اصول عقلى و برهانى است که
قابل تخصیص و تقیید نمى باشند این اصول عقلى را در بخش دلایل عقلى یادآور شدیم اگر وجود امکانى در واقعیت و هستى خود، وابسته و متکى به وجود واجب است و بدون قدرت و مشیت او هیچ گونه بهره اى از واقعیت ندارد دیگر فرقى نمى کند که این وجود، جماد و گیاه باشد یا وجود انسان، و کارهاى غیر ارادى یا ارادى او، زیرا هرگز قواعد عقلى تخصیص پذیر نیست و این قواعد تابع ملاکات خود مى باشند و چون ملاک عمومیت دارد پس اصل نیز باید عمومى و کلى باشد.
صدر المتألهین در اینجا تعبیر جالبى دارد وى در رد نظریه یاد شده مى گوید:
«در بحثهاى گذشته دانستى که وجود به طور کلى مجعول و آفریده خدا است».(1)
گذشته از این دلالت آیات و روایات بر گستردگى اراده خدا نیز به قدرى روشن است که جاى هیچ گونه شک و تردیدى را باقى نمى گذارد.
امّا درباره مطالب چهارگانه اى که در این پاسخ به آنها اشاره شده است مى گوییم:
اصل اوّل از نظر ما صحیح نیست و چون در جاى خود ثابت شده است که اراده از صفات ذاتى خدا است و در این مورد به تحریر رساله مستقلى پرداخته ایم.
درباره مطلب دوم در آینده به تفصیل بحث خواهیم کرد و بیان مى کنیم که همان گونه که عمومیت اراده مایه جبر در افعال اختیارى انسان نیست،
موجب نسبت دادن کارهاى قبیح به خدا نیز نمى باشد.
و امّا مطلب سوم اگر مقصود این است که خداوند انسانها را به کارهاى خوب یا بد مجبور نماید تا از روى قهر و اجبار اراده آن کارها را بر آنان تحمیل نماید و بدین طریق قدرت خود را اعمال نماید، آنچه ادعا شده است (اعمال قدرت تنها به کارهاى مباشرى فاعل تعلق مى گیرد) صحیح است امّا اگر مقصود این است که اعمال قدرت فاعل حتّى به واسطه اراده و مشیت دیگرى هم تحقّق پذیر نیست، قطعاً صحیح نمى باشد زیرا کارهاى اختیارى انسان که با اعمال قدرت بشر انجام مى گیرد نوعى بهره گیرى از قدرت خدا است و لذا پیوسته مى گوییم: «بحول الله وقوته أقوم وأقعد».
و امّا مطلب چهارم: از بیان گذشته روشن شد که نه تنها مبادى فعل مورد تعلق اراده خدا است، خود فعل نیز از قلمرو اراده خدا بیرون نیست.
از مطلب یاد شده پیرامون پاسخ بالا نادرستى آنچه برخى دیگر از صاحب نظران در این باره بیان کرده اند نیز روشن گردید.
وى نیز در پاسخ به اشکال جبر، گستردگى اراده خدا را انکار کرده و مى گوید:
«اراده تکوینى خدا که در صورت تعلق، حادثه را به طور حتم ایجاد خواهد کرد، به کارهاى اختیارى ما تعلقى ندارد، اگر چه با اراده تشریعى تمام حرکات و سکنات انسانها را مورد مسئولیت قرار داده است».(2)
نامبرده در جاى دیگر مى گوید: «اگر ما قبول کنیم خداوند موجودى را آفریده است که مى تواند کارى را ایجاد کند چه اخلالى به خالقیت مطلقه خدا
مى رساند؟ البته انسان به جهت فقر و احتیاجى که دارد نمى تواند مخالف مشیت او رفتار کند امّا اگر فاعلیت انسان براى حرکات خود نامحدود بوده و مخالف مشیت خداوند نباشد هیچ گونه محذور منطقى براى خالقیت مطلقه او نخواهد داشت مَثَل خداوند در این مسئله مثل مدیر کارگاهى است که اجازه تصرفات محدود در کارگاه مزبور به مدیر جزء مى دهد که آن مدیر جزء نمى تواند مخالف اراده و مشیت مدیر ممتاز در آن کارگاه کار کند یا نظریه اى بدهد».(3)
ولى با توجه به بحثهاى گذشته هرگز نمى توان رابطه انسان و آفریدگار جهان را با رابطه مدیر جزء با مدیر کل یک کارگاه مقایسه نمود، زیرا مدیر جزء در آن محدوده اى که مشغول کار و انجام وظیفه است از نظر وجود و هستى خود، هیچ گونه وابستگى به مدیر کل ندارد، در حالى که انسان علاوه بر محدودیتى که از نظر اراده تشریعى خداوند دارد، و خواسته هاى خود را باید با قوانین دینى هماهنگ سازد، از نظر اراده تکوینى نیز وابسته و محتاج است، و پیوسته باید از حول و قوه خدا استمداد و استعانت جوید و این اندیشه که انسان در کارهاى اختیارى خود از قلمرو اراده تکوینى خدا بیرون است، چیزى جز اندیشه تفویض ووانهادگى انسان به خویشتن نیست که از دیدگاه عقل و نقل مردود است.
1) اسفار، ج6، ص 370«وقد علمت انّ الوجود مجعول له على الإطلاق».
2) جبر و اختیار، محمدتقى جعفرى، ص 219.
3) جبر و اختیار، ص 217.