جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

امویها و اندیشه جبرى گرى

زمان مطالعه: 5 دقیقه

امویها از اندیشه جبر به عنوان ابزار تسلّط بر جامعه، حمایت نموده و در ترویج آن کوشش مى کردند و آن را مایه بقاء حکومت خود مى دانستند، و از این

طریق توده گرسنه و برهنه را از انقلاب و یورش بر حکومت باز مى داشتند و آشکارا مى گفتند:

آنچه در جامعه ما مى گذرد، همگى تقدیر الهى است و کسى را جاى اعتراض بر حکم و تقدیر او نیست، و اگر انسانى کاخ نشین و انسانى دیگر خاک نشین است، همگى مربوط به تقدیر الهى است و کسى را یاراى مقابله با قضا و قدر او نیست.

تاریخ در این مورد نمونه هایى را یادآور شده که برخى را منعکس مى سازیم:

1. ابو هلال عسکرى مى گوید:

نخستین کسى که اندیشید: اراده خدا بر افعال انسان در خیر و شرّ و زشت و زیبا تعلّق گرفته است، معاویه بود.(1)

شکى نیست که هیچ پدیده اى در جهان بدون خواست خدا انجام نمى گیرد، در قلمرو سلطنت او، سلطان دومى وجود ندارد، که منهاى خواست خدا، کارى را صورت دهد و در غیر این صورت گرفتار شرک شده و به خاطر حفظ اصل عدالت خدا، به شرک گراییده و به انسان در حوزه افعال خویش، استقلال و استغنا بخشیده است. مشروح این بحث را در فصول آینده خواهیم نگاشت.

قرآن این حقیقت را در ضمن آیه کوتاهى بیان کرده و مى گوید:

(وَما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ یَشاءَ اللهُ إِنَّ اللهَ کانَ عَلیماً حَکیماً).(2)

«خواستار چیزى نمى باشید مگر آنچه را که خدا بخواهد، همانا خداوند بسیار دانا و حکیم است».

با اعتراف به این اصل فلسفى و قرآنى، یادآور مى شویم که: تعلّق اراده خدا بر افعال بندگان به صورتى است که آنان را در مقام عمل، مقهور و مجبور نمى سازد و به حریّت و آزادى آنها آسیبى نمى رساند.

تفسیر اراده خدا به این صورت که در آن، جاى پایى براى حریت و آزادى جامعه و افراد باقى نماند مورد نظر معاویه نبود، زیرا او نه فیلسوف بود که به تحلیل آن بپردازد، نه در مقام تفسیر آیات قرآن بود که از آن حمایت نماید، او به دنبال اصلى بود که بر پایه هاى حکومت او قدرت و نیرو بخشد و دهان معترضان و دست و پاى پرخاشگران را کاملاً ببندد و به وضع حکومت ثبات دهد، از این جهت تقدیر در سخن او، کاملاً با جبریگرى یکسان بود.

2. هنگامى که معاویه، فرزند خود یزید را به عنوان خلیفه مسلمانان پس از خویش نصب کرد و از طریق تهدید و تطمیع، از برخى انصار و مهاجر براى او بیعت گرفت، مورد اعتراض «ام المؤمنین» عایشه قرار گرفت، که چرا به چنین کارى دست زد، او در پاسخ عایشه گفت: خلافت «یزید» تقدیر الهى است و بر بندگان او در امور مربوط به خود اختیارى نیست.(3)

3. آنگاه که معاویه از جانب «عبدالله بن عمر» درباره خلافت یزید مورد بازخواست قرار گرفت به همین اصل متوسّل گردید و گفت:

من تو را از این که شق عصا کنى و در میان مسلمانان تفرقه بیفکنى و خون آنان را بریزى، باز مى دارم، کار یزید، قضائى از قضاهاى خدا بود و

بندگان درباره کارهاى خدا اختیارى ندارند.(4)

4. دکتر احمد محمود صبحى مصرى در کتاب نظریة الإمامة مى نویسد:

معاویه نه تنها مى کوشید از طریق قدرت مادى بر سلطه خود قدرت بخشد، بلکه در این راه از ایدئولوژى دینى کمک مى گرفت و مى گفت:

مردم، من با «على» در مسأله خلافت، به نزاع و محاکمه برخاستم و خدا به حقانیّت من داورى کرد، (و او در جنگ مغلوب شد و از جهان رفت و من زمام خلافت را به قضاء الهى به دستم گرفتم). معاویه هنگامى که خواست براى فرزند خود یزید از مردم حجاز بیعت بگیرد اعلان کرد که خلافت او قضاء الهى است و مردم در کارهاى خویش اختیارى از خود ندارند، و او پیوسته در اذهان، این فکر را پرورش مى داد که آنچه خلیفه به آن، فرمان دهد هر چند بر خلاف دستور الهى باشد، تقدیرى است که بر بندگان مقدّر شده است و چاره اى از آن نیست.(5)

5. جنایتکار زمان اموى، فرزند «سعد وقاص» آنگاه که فرزند پیامبر را با آن وضع فجیع و رقّت بار در سرزمین کربلا شهید کرد، مورد اعتراض عبدالله بن مطیع عدوى قرار گرفت و به او گفت: حکومت رى را بر کشتن پسر عموى خود مقدّم داشتى؟ عمر بن سعد در پاسخ گفت: این کار از جانب خدا مقدّر شده بود و من قبلاً حجت را بر پسر عموى خود تمام کردم، او از پذیرش نظر من ابا نمود.(6)

رژیم اموى در طول زمان سلطه خود بر امّت اسلامى از اشاعه اندیشه «قدر» که به معنى سلب حریت و آزادى از انسانها در سرنوشت خود مى باشد، کوتاهى نکرد. و مخالفان را با تهدید از میدان به در مى کرد.

6. حسن بصرى (ت 22ـ م 110هجرى) از شخصیتهاى برجسته عصر خود بود که در وعظ و خطابه و ارشاد، فرد بنامى بشمار مى رفت و به تقدیر و سرنوشت مورد علاقه سلطه اموى، عقیده نداشت و آن را انکار مى کرد، شخصى به نام «ایوب» او را از مخالفت با عقیده سلطان برحذر داشت و او نیز قول داد که دیگر در این مورد، سخن نگوید.(7)

7. محمد بن اسحاق مؤلف سیره نبوى که سیره ابن هشام خلاصه اى از آن است، متهم به مخالفت با تقدیر شد و با چند ضربه شلاق تأدیب گردید.(8)

8. معبد جهنى از استاد خود «حسن بصرى» پرسید چرا «بنى امیّه» به مسأله قضا و قدر تا این حد اهمیّت مى دهند و به آن استناد مى جویند، استادش در پاسخ گفت: آنان دشمنان خدا هستند، به خدا دروغ مى بندند.

9. انحصار طلبى سبب شد که گروهى به شکایت و اعتراض برخیزند، و رفاه امویان و بیچارگى و بدبختى افراد دیگر را به رخ بکشند، در این موقع مأموران سلطه، وضع حاکم را از طریق تقدیر الهى توجیه نموده و این آیه را تلاوت مى کردند:

(وَإِنْ مِنْ شَیْء إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَر مَعْلُوم)(حجر / 21).

«چیزى نیست مگر این که خزینه هاى آن نزد ما است و آن را به اندازه معینى فرو مى فرستیم».

مردى به نام احنف بن قیس به خود جرأت داد و چنین گفت:

خدا روزى بندگان را به طور عادلانه میان آنان تقسیم کرده است این شما امویان جبّار هستید که میان آنان و ارزاقشان حائل شده اید.(9)

10. ابن المرتضى در طبقات المعتزلة مى گوید:

مذهب جبر، در زمان حکومت معاویه و آل مروان در میان مسلمانان گسترش یافت و این یک اندیشه نوظهورى است که مستند به امویها است که روش آنان خداپسندانه نیست.(10)

در این جا براى توضیح گفتار باید گفت: مسأله جبر به یکى از دو صورت مطرح بود:

1. به صورت یک اندیشه فلسفى دور از سیاست.

2. به صورت یک مذهب رسمى.

آنچه در زمان امویان رخ داد، همان دومى بود و گرنه اصل اندیشه جبر در میان مشرکان پیش از اسلام بوده و گاهى نیز در افکار و اندیشه برخى از صحابه جوانه مى زد.


1) الأوائل، ج2، ص 125.

2) سوره انسان / 30.

3) الامامة والسیاسة، نگارش ابن قتیبه، ج1، ص 167: لیس للعباد الخیرة من أمرهم ، در این تعبیر «ضمیر» را جمع آورده و به بندگان برمى گردد.

4) الإمامة والسیاسة:1 / 167، «»لیس للعباد خیرة من أمره» در این عبارت ضمیر مفرد به خدا برمى گردد.

5) نظریة الامامة، ص 334.

6) طبقات ابن سعد، ج5، ص 148، ط بیروت.

7) طبقات ابن سعد، ج7، ص 167.

8) تهذیب التهذیب:9 / 98 ـ 46.

9) الخطط المقریزیة، ج2، ص 352. کشکول شیخ بهاءالدین عاملى، ص 429 به نقل از محاضرات راغب.

10) طبقات المعتزله، ص 6، تألیف احمد بن یحیى بن مرتضى معتزلى. قبل از وى این مطلب را قاضى عبدالجبار در کتاب خود «المغنى» از ابوعلى جُبایى نقل کرده است. که اوّلین کسى که از اندیشه جبر طرفدارى کرد معاویه بود، او همه کارهاى خود را نتیجه قضاء و قدر الهى مى دانست و بدین وسیله در مقابل مخالفان عذرخواهى مى کرد و از آن پس این اندیشه در زمامداران اموى رواج یافت ج8، ص 4.