هرگاه اندیشه اى بر جامعه اى مدّتها حکومت کند، به زودى ریشه کن نمى گردد ـ از این جهت ـ در گفتار برخى از یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) نمونه هایى از «تفکر جبرى» دیده مى شود که برخى را تاریخ ضبط کرده است:
1 عبد الله بن عمر مى گوید: مردى بر ابى بکر وارد شد و سؤال و جوابى میان آن دو به شرح زیر انجام گرفت.
مرد عرب: آیا عمل زشتى مانند «زنا» به تقدیر الهى انجام مى گیرد؟
خلیفه: آرى!
مرد عرب: اگر چنین است پس چرا مجازات مى کنى؟
خلیفه: آرى اى فرزند انسان کثیف، اگر کسى همراهم بود دستور مى دادم که بینى ترا نرم کند.(1)
آن عرب ساده لوح در ضمیر خود با یک محاسبه سرانگشتى دریافته بود که تقدیر توأم با مجازات با اصل عدل و داد سازگار نیست و باید یکى از دو اصل را بپذیریم یا عدل الهى و یا قضاء و قدر توأم با مجازات و شکنجه و جمع میان این دو امکان پذیر نیست و چون خلیفه را توانایى پاسخ سؤال پرسشگر نبود، به پرخاشگرى برخاست و او را تهدید کرد که از پرسش خود دست بردارد.
تقدیر در اندیشه سائل و خلیفه، همان جبر الهى است که با مجازات و شکنجه قانونى، سازگار نیست، و این حاکى است که جبرى گرى هنوز بر افکار صحابه و یا برخى از آنان، حاکم بوده و ریشه کن نشده بود.
2. واقدى در مغازى در تشریح نبرد حنین، فرار مسلمانان را یادآور مى شود و مى گوید:
ام حارث انصارى مى گوید: عمر بن خطاب را در حال «هزیمت» و شکست دیدم، به او گفتم: این چیست؟ عمر در پاسخ گفت: فرمان خدا است.(2)
1) تاریخ خلفاى سیوطى، ص 95.
2) مغازى واقدى، ج3، ص 904.