جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

روح اجتماعى بشر یکى از بزرگترین مواهب الهى‏ (1)

زمان مطالعه: 8 دقیقه

در سوره روم به هنگام بر شمردن آیات و نشانه‏هاى الهى در هفت آیه (1)

نزدیک به هم که هر کدام با تعبیر «وِ من آیاته» شروع مى‏شود بخشى از نشانه‏هاى عظمت خدا را در عالم هستى با لحنى گیرا و جذّاب و آهنگى لطیف و دلپذیر بیان کرده است که نخستین آیه مورد بحث یکى از آنها است.

در این آیه، به نخستین سنگر زیر بناى جامعه بشرى، یعنى واحد خانواده و علقه و رابطه روحى حاکم بر آن اشاره کرده؛ مى‏فرماید: «یکى از نشانه‏هاى او این است که همسرانى از جنس خودتان براى شما آفرید تا در کنار آنها آرامش بیابید»: وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسکُنُوا الَیْها

جالب اینکه: در اینجا هدف زندگى زناشوئى را مسأله بقاى نسل نمى‏شمرد؛ بلکه به دست آوردن آرامش، ذکر مى‏کند. آرامشى که از زندگى زناشوئى به دست مى‏آید، به خاطر آن است که این دو جنس مکمّل با یکدیگر، و مایه شکوفائى و نجات و پرورش یکدیگر مى‏باشند، به گونه‏اى که هریک از آن دو، بدون دیگرى ناقص است، و از این طریق تکامل خویش را باز مى‏یابد.

این آرامش و سکونت، منحصر به جنبه جسمانى نیست؛ بلکه جنبه روحانى آن، مهم‏تر و قوى‏تر است.

ناآرامى‏هاى روانى و عدم تعادل روحى، و بیمارى‏هاى گوناگونى که بر اثر ترک ازدواج و زندگى توأم با تجرّد، براى انسان حاصل مى‏شود؛ شاهد گویاى این معنى است.

سپس مى‏افزاید: «و خداوند در میان شما مؤدت و رحمت آفرید»: وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً

همان مودّت و رحمتى که در حقیقت چسب و ملاط و حلقه اتصال و ارتباط در میان افراد، محسوب مى‏شود؛ و افراد پراکنده و دور افتاده را به هم پیوند مى‏دهد، و از آن اجتماعى قدرتمند مى‏سازد، همانگونه که ملاطها، قطعات سنگى و آجر را به هم پیوسته و از آن ساختمانى عظیم و پرشکوه برپا مى‏کند.

جالب اینکه: در پایان آیه، دگر بار روى این نکته توحیدى تکیه کرده؛

مى‏فرماید: «در این، آیات و نشانه‏هایى است براى گروهى که تفکّر مى‏کنند»:

انَّ فى ذلِکَ لَایاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُوْنَ‏

اگر در تشکیل زندگى زناشوئى که اوّلین واحد اجتماعى است، و همچنین جاذبه نیرومند و عجیبى که میان این دو جنس مختلف، آفریده شده، و سپس در تشکیل واحدهاى بزرگتر اجتماعى: خانواده، فامیل، طایفه، و عشیره، و سپس شهرها و کشورها و سرانجام، کل جامعه انسانى بیندیشیم، در هر قدم با آیتى از آیات بزرگ خدا روبرو مى‏شویم.

چه کسى پیوند محبت و مودّت را در میان زن و مرد، پدر و مادر و فرزند، اقوام و بستگان، و بطور کلّى در همه انسان‏ها آفرید؟

چه کسى تعادل میان جنس زن و مرد در جامعه انسانى برقرار کرد؟ به طورى که با همه حوادث پیچیده‏اى که در جوامع از نظر مرگ و میر و تولّد نوزادان رخ مى‏دهد این تعادل همچنان حفظ مى‏شود!

چه کسى ذوق‏هاى مختلف در سرها، و علاقه‏هاى متفاوت در دل‏ها آفرید؟

و هر گروهى را به سوى کار و برنامه‏اى کشانید، تا از مجموع آنها جامعه انسانى به صورت یک مجموعه کامل از هر جهت درآید.

شاید به همین دلیل است که در آیه بعد اشاره به اختلاف زبان‏ها و تنوّع رنگ‏ها کرده و آن را نیز از آیات الهى مى‏شمرد و مى‏گوید: وَ مِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّمواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوانِکُمْ انَّ فى ذلِکَ لَایاتٍ لِلْعالَمِیْنَ (2)

زیرا یکى از تفسیرهاى اختلاف السنه و الوان، همان اختلاف و تنوّعى است که در منطقه‏ها و ذوق‏ها و جاذبه‏هاى فکرى اشخاص وجود دارد؛ و سبب مى‏شود جامعه انسانى از انسجام کاملى برخوردار شود، به طورى که در هیچ زمینه از نیازهاى معنوى و مادى بشرى خلائى رخ ندهد.

«مَوَدَّتْ» از مادّه «وُدّ» (بر وزن حُبّ) به معنى محبت است و نیز به آرزوى‏

تحقق چیزى نیز اطلاق مى‏شود. (و هر دو معنى قریب یکدیگر است) واژه «وَدّ» (بر وزن حَدّ) نام یکى از بت‏هاى عصر جاهلیت است، که به خاطر علاقه شدیدى که به آن داشتند، یا اینکه تصوّر مى‏کردند میان آن بت و خداوند مودّتى وجود دارد این واژه را استعمال مى‏کردند، این واژه به میخ نیز اطلاق مى‏شود، حتى بعضى گفته‏اند واژه «وَتَدْ» که در لغت عرب معنى میخ را مى‏دهد از همین ریشه «وُدّ» گرفته شده است؛ چرا که میخ‏ها سخت به دیوار یا اشیاء دیگر مى‏چسبند، و از این نظر شباهتى با مفهوم محبت دارند! (3)

«رَحْمَتْ» به معنى حالت نرمشى است که در قلب انسان پیدا مى‏شود و او را براى نیکى کردن نسبت به کسى که مورد ترحّم است متمایل مى‏کند؛ و مسلّماً هنگامى که در مورد خداوند به کار مى‏رود به معنى انعام و بخشش و احسان است.

در اینکه در میان این دو (مودّت و رحمت) در آیه مورد بحث چه تفاوتى است؟ مفسّران احتمالات متعدّدى داده‏اند، و مى‏توان گفت جامع میان همه آنها این است که «مودّت» در جائى گفته مى‏شود که جنبه متقابل دارد؛ مانند: محبّتى که در میان زن و مرد یا دو برادر وجود دارد که هریک را وادار به خدمت نسبت به دیگرى مى‏کند، ولى «رحمت» یک جانبه و ایثارگرانه است؛ مانند رابطه محبتى که میان پدر و مادر و فرزندان خردسال، و یا یکى از دو همسر نسبت به دیگرى به هنگامى که از کار افتاده و ناتوان شده است.

در اینجا نکته مهمّى نهفته شده، و آن این است که در زندگى زناشویى و همچنین در زندگى اجتماعى به طور کلّى باید دو گونه رابطه معنوى برقرار باشد: نخست رابطه‏اى که به شکل خدمات متقابل جلوه‏گر مى‏شود، و هر فرد یا هر قشرى نسبت به افراد و قشرهاى دیگر خدمت متقابل دارد.

دیگر خدمات بلاعوض است، چرا که همیشه در جوامع انسانى یا در خانواده‏ها که جامعه کوچک است؛ افرادى خردسال یا ضعیف و از کار افتاده‏

وجود دارند که اگر بخواهند در انتظار خدمات متقابل بنشینند باید همیشه محروم بمانند. اینجا است که برنامه «مودت» جاى خود را به «رحمت» مى‏دهد، و خدمات ایثارگرانه به جاى خدمات متقابل مى‏نشیند؛ و چه لطیف است این تعبیر قرآنى و محتواى آن که هرگز جوامع انسانى بدون به کار بستن آن روى آرامش و آسایش را نخواهند دید.

دوّمین آیه مورد بحث همان حقیقتى را بازگو مى‏کند که در آیه قبل آمده؛ با این تفاوت که مى‏گوید: «او کسى است که همه شما را از نفس واحدى آفرید و همسرش را نیز از جنس او قرار داد تا در کنار آن آرامش بیابد»: هُوَ الَّذِىْ خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِیَسْکُنَ الَیْها

منظور از «نَفْسِ واحِدَة» به عقیده بسیارى از از مفسّران حضرت آدم علیه السلام است؛ (4) و تعبیراتى در ذیل آیه آمده که از آن بوى شرک استشمام مى‏شود و مسلّماً نه به معنى شرک در اعتقاد است، و نه در عبادت؛ بلکه ممکن است منظور از آن تمایل آدم به فرزندانش بوده باشد، تمایلى که گاه در لحظه زودگذر انسان را به خود جلب و جذب کرده و از غیر آنها غافل مى‏سازد.

این احتمال نیز وجود دارد که مراد از «نفس واحدة» واحد نوعى باشد؛ یعنى همه شما را از نوع واحدى آفریده.

منظور از جمله «جَعَلَ مِنْها زَوْجَها» این نیست که همسر آدم (حوا) از جزئى از بدن او آفریده شد؛ چنانکه در روایت مجعولى نقل شده که حوا از دنده چپ آدم آفریده شد، و به همین دلیل تعداد دنده‏هاى چپ در مردان یکى کمتر از طرف راست است، زیرا مسلّم است که تعداد دنده‏ها در دو طرف انسان هیچ تفاوتى با هم ندارد، و امتحان آن آسان است، بلکه منظور این است. همسر آدم را از جنس او آفرید، تا جاذبه جنسیّت در میان آنها برقرار باشد، نه از یک جنس‏

بیگانه و نا آشنا، همانگونه که درباره پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در قرآن مى‏خوانیم:

هُوَ الَّذِى بَعَثَ فى اْلأُمِیِّیْنَ رَسُوْلًا مِنْهُمْ «او کسى است که در میان افراد درس نخوانده رسولى از جنس خود آنها (که درست نخوانده بود و خط ننوشته بود و مسأله آموزش صد مدرس شد) آفرید.»

در سومین آیه اشاره به آفرینش انسان از نطفه مختلط مى‏کند؛ مى‏فرماید: «ما انسان را از نطفه مختلطى آفریده‏ایم و او را مى‏آزمائیم، و لذا او را شنوا و بینا قرار دادیم»: انّا خَلقْنا اْلأَنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِیْهِ فَجَعَلْناهُ سَمِیْعاً بَصِیْراً

در این آیه به سه ویژگى انسان اشاره شده: نخست اختلاط نطفه او است. این اختلاط که از واژه «امْشاج» جمع «مَشیج» یا «مشَجَ» (بر وزن مَدَد) به معنى شى‏ء مخلوط استفاده مى‏شود معنى وسیع و گسترده‏اى دارد که هم اختلاط نطفه را از «اسپر» و «اوول» شامل مى‏شود، و هم مواد گوناگون معدنى و آلى فلز و شبه فلز که دست به دست هم داده‏اند و نطفه را ساخته‏اند، و هم ممکن است اشاره به قواى مختلف و استعدادهاى گوناگون و ذوق‏هاى متفاوتى باشد که در نطفه انسان‏ها وجود دارد و او را براى زندگى اجتماعى در تمام زمینه‏ها آماده مى‏سازد.

دوّم جمله «نَبْتَلِیهِ» مى‏باشد که اشاره به انتقال انسان از حالتى به حال دیگر، و دگرگونى‏هاى مستمر و انواع آزمایش‏ها و امتحانات است که او را در مسیر تکامل پیش مى‏برد، و دلیل بر تکلیف و مسئولیت انسان مى‏باشد؛ زیرا امتحان بدون آزادى اراده، و قابلیت تکالیف امکان‏پذیر نیست.

سوم دارا بودن ابزار مهم شناخت است که از همه مهم‏تر گوش و چشم مى‏باشد. گوش براى استفاده از علوم نقلى و افکار دیگران، و چشم براى مشاهده و تماس مستقیم، با حقایق جهان است.

چنین انسانى با چنین ویژگى‏ها شایسته مقام خلیفة اللّهى است؛ و توانائى بر زندگى دسته جمعى دارد.

در چهارمین آیه روى سخن را به همه انسان‏ها کرده؛ مى‏فرماید: «اى مردم! ما همه شما را از کى مرد و زن آفریدیم»: انّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏.

بنابراین هیچگونه امتیازى در میان نژادها و قبائل و اقوام بشر نیست؛ چرا که همه به یک ریشه باز مى‏گردند. «أبُوْهُمْ آدَمٌ وَ اْلأُمُّ حَوّاءُ»: «پدر آنها آدم و مادرشان حوا است.»

سپس به فلسفه تقسیم انسان‏ها به قبائل و طوائف و تیره‏ها اشاره کرده، مى‏افزاید: «ما شما را شعوب و قبائل قرار دادیم تا شناخته شوید»: وَ جَعَلْنا کُمْ شُعُوْباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا

زیرا یکى از ابتدائى‏ترین شرائط زندگى اجتماعى شناخت افراد از یکدیگر است؛ که اگر آن نباشد در یک روز نظام جامعه انسانى به هم مى‏ریزد. نه گنهکار از بیگناه شناخته مى‏شود، و نه طلبکار از مدیون، و نه فرمانده از فرمانبر، و نه پیشوایان از پیروان و … آرى خداوندى که انسان را براى چنین زندگى آفرید؛ او را به نژادها و قبائل و طوائف با ویژگى‏هاى کاملًا متفاوت و در هر قبیله افرادى با خصوصیت‏هاى شخصى قرار داد که مسأله معارفه کاملًا حل شود.

در پایان آیه، به عنوان یک نتیجه‏گیرى اخلاقى از این مسأله اجتماعى، مى‏فرماید: انتساب به قبائل و طوائف گوناگون دلیل بر هیچ فضیلتى نیست؛ بلکه «گرامى‏ترین شما نزد خداوند با تقواترین شما است»: انَّ اکْرَمَکُمْ عِنْدَاللهِ أَتْقاکُمْ‏

تقوا تنها یک مسأله اخلاقى محسوب نمى‏شود؛ بلکه یکى مسأله مهم اجتماعى است که سامان یافتن زندگى اجتماعى بشر تنها در پرتو آن میسّر است. تقواى اقتصادى، تقواى سیاسى، تقواى زبانى، و بالاخره تقواى فکرى یا به عبارت دیگر تقوا در تمام زمینه‏ها.

در پنجمین و آخرین آیه مورد بحث، یکى از دلائل مهم پیروزى پیغمبر

اسلام صلى الله علیه و آله و سلم را تألیف قلوب (پیوند دل‏ها) مى‏شمرد؛ مى‏فرماید: «خدا کسى است که تو را با یارى خود و مؤمنان تأبید کرد، و در میان دل‏هاى آنها الفت ایجاد نمود»: هُوَ الَّذِىْ ایَّدَکَ بِنَصْرِه وَ بِالْمُؤْمِنِیْنَ- وَ الَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ‏

این تعبیر به خوبى نشان مى‏دهد که براى پیروزى بر مشکلات اجتماعى تألیف دل‏ها لازم است؛ و خداوند این آمادگى را در بشر آفریده است که اگر این استعداد و آمادگى نبود، تألیفى در میان دل‏ها حاصل نمى‏شد؛ و اگر حاصل نمى‏شد، زندگى اجتماعى بشر مختل مى‏گشت.

سپس به نکته لطیفى اشاره مى‏کند که این تألیف قلوب از طرق مادّى امکان‏پذیر نیست؛ بلکه تنها از طریق ایمان و معنویت و ارزش‏هاى والاى انسانى، امکان‏پذیر است. مى‏فرماید: «اگر تمام آنچه را روى زمین قرار دارد، در این راه انفاق مى‏کرد، هرگز نمى‏توانستى در میان دل‏هاى آنها الفت ایجاد کنى، این خدا بود که در میان آنها به وسیله ایمان ایجاد الفت کرد»: لَوْ أَنْفَقْتَ ما فى اْلأَرْضِ جَمِیْعاً ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوْبِهْمِ وَلکِنَّ اللهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ‏

«چرا که او قدرتمند و حکیم است»: انَّهُ عَزِیْزٌ حَکِیْمٌ‏

درست است که این آیه، در مورد یاران پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نازل شده؛ ولى روشن است که مفهوم آن عام است و همه اهل ایمان را شامل مى‏شود؛ همانگونه که در تفسیرالمیزان نیز به این معنى اشاره شده است. (5)

اصولًا مسائل مادّى به خاطر محدودیتى که دارند؛ همیشه منشأ تنازع و کشمکش هستند، و اگر فرضاً روزى عالم وحدت شوند، وحدتى ناپایدار خواهد بود. وحدت پایدار تنها در سایه ایمان و تقوى و ارزش‏هاى معنوى حاصل مى‏شود.

نظیر همین معنى با تعبیرات دیگرى در آیه 29 سوره فتح آمده است که درباره یاران پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در سوره فتح مى‏گوید: اشِدّاءُ عَلَى الکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ: «آنها در برابر دشمنان خشن و نیورمند، و در میان خودشان رحیم و

مهربانند.»

آنچه در اینجا مورد توجّه ما است تعبیر به «هُوَ الَّذِى» در آغاز آیه است، که خدا را با مسأله یارى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و تألیف قلوب مؤمنان معرّفى مى‏کند و اینها را از نشانه‏هاى وجود حق مى‏شمرد. الفتى که مافوق همه الفت‏ها است؛ و حتّى برتر از پیوندهاى نسبى و سببى و خویشاوندى است، و لذا پیوندهاى قبیلگى که در عصر جاهلیت، به خاطر تعصّب‏هاى شدید، قوى‏ترین پیوند موجود در جامعه عرب بود، تحت الشّعاع پیوند ایمان و تقوى قرار گرفت، و به گونه‏اى باور نکردنى، بر همه پیوندها و الفت‏هاى دیگر تسلّط یافت، و آثار این الفت روحانى و معنوى در تمام زندگى فردى و اجتماعى آنها نمایان گشت، و به سرعت، جهان در برابر عظمت آنان سر فرود آورد.


1) این آیات از آیه 20 این سوره شروع مى‏شود و تا آیه 25 (6 آیه پشت سر هم) ادامه دارد وهفتمین آیه، آیه 46 همین سوره است.

2) سوره روم، آیه 22.

3) مفردات راغب، مادّه «وُدّ».

4) مجمع البیان، جلد 4، صفحه 508، فخررازى، جلد 15، صفحه 85، روح‏البیان، جلد 3، صفحه 2094، المیزان، جلد 8، صفحه 391 و در تفسیر قرطبى این معنى از جمهور مفسّرین نقل شده است. (جلد 4، صفحه 2773).

5) المیزان، جلد 9، صفحه 120.