جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شرح مفردات (12)

زمان مطالعه: 3 دقیقه

«زَوْج» در اصل به معنى حیوان مذکّر و مؤنث است که به هر کدام از آنها این واژه اطلاق مى‏شود؛ و گاه به معنى وسیع‏ترى اطلاق مى‏گردد و هر دو چیز که قرینه یکدیگر باشند، خواه قرینه بودن از جهت شباهت بوده باشد، یا از تضاد، (مانند جفت کفش، یا جوراب، یا شب و روز و خیر و شرّ و مانند اینها)، و اعدادى که قابل تقسیم به دو قسم مساوى هستند اطلاق مى‏گردد؛ چرا که هر بخشى از آن قرینه بخش دیگر است، ولى در انسان‏ها به دو فردى گفته مى‏شود که با هم پیمان زناشوئى بسته‏اند.

بعضى از ارباب لغت گفته‏اند: معنى «زوج» عبارت از شکلى است که براى او نظیر بوده باشد، مانند اصناف و الوان مختلف، یا چیزى که براى او ضدّى وجود داشته باشد، مانند: تر و خشک، مذکر و مؤنث، شب و روز، شیرین و تلخ؛ و نیز تصریح کرده‏اند که «زوج» به معنى هریک از آن دو فرد است، نه هر دو با یکدیگر؛ بلکه آن دو را باید «زوجان» گفت، و اطلاق زوج بر هر دو، از کلام جهّال و افراد نادان است. (1)

«لِتَسْکُنُوا» از مادّه «سکون» در اصل به معنى ثابت شدن چیزى بعد از حرکت است. در مقاییس اللّغه آمده است که اصل آن به معنى آرامش، و حالت خلاف اضطراب و حرکت است، و گاه به تخفیف فشار طوفان و باد و گرما و سرما، و باران و غضب نیز اطلاق مى‏شود، و سکّان کشتى را از این جهت سکّان نامیده‏اند که مایه آرامش کشتى و قرار دادن آن در مسیرهاى صحیح است، و به کارد از این نظر «سکیّن» گفته مى‏شود که با بریدن سر حیوان، حرکات او را فرو مى‏نشاند. به حالت آرامش و اطمینان خاطر درونى نیز «سکینه» گفته مى‏شود، و «مسکین» به کسى اطلاق مى‏شود که به خاطر شدّت فقر، گوئى ساکن شده است و «مسکن» به محلّى گفته مى‏وشد که جاى سکونت و آرامش انسان است. (2)

«شُعُوْب» به گفته بعضى جمع «شَعْب» (بر زون صعب) و به گفته بعضى دیگر جمع «شِعْب» (بر وزن فِعل) مى‏باشد، در حالى که بعضى دیگر، مانند:

مجمع‏البحرین معتقدند جمع اولى «شعوب» و جمع دومى «شعاب» است؛ و به هر حال به گفته لسان العرب در اصل به معنى جمع و تفریق است، و یا اصلاح و افساد است.- این به خاطر آن است که ریشه اصلى آن به معنى درّه کوه است که از آن طرف که در سمت کوه قرار دارد جمع شده و از طرفى که به پائین مربوط است گسترش یافته و جدا مى‏شود و به گفته راغب در مفردات هر دو مفهوم در آن جمع است- به همین دلیل «شِعب» به قبیله‏اى مى‏گویند که از یک طائفه بزرگ جدا شده است (هم حالت جمعى دارد و هم حالت جدائى) بعضى نیز گفته‏اند «شعوب» در مورد طوائف عجم گفته مى‏شود، و «قبائل» در مورد طوائف عرب؛ (3) و نیز به همین دلیل «تَشَعب» هم به معنى پراکندگى مى‏آید و هم اجتماع، هم اصلاح و هم افساد.

«الَّفَ» از مادّه «الْف» (بر وزن جِلف) به معنى اجتماع توأم با انسجام و التیام است؛ و تألیف قلوب به معنى ایجاد الفت و ارتباط و پیوند در میان دل‏ها است- و تألیف کتاب را نیز از این جهت به این نام نامیده‏اند که در میان الفاظ و معانى و مباحث نوعى الفت و انسجام ایجاد مى‏شود- و عدد هزار را از این جهت «الْف» مى‏گویند که به اعتقاد عرب تمام اعداد در آن جمع است؛ زیرا عدد از واحد و عشرات (ده‏ها) و مئآت (صدها) و آلاف (هزاران) تشکیل مى‏شد و بعد از آن عدد دیگرى نبود؛ بلکه همان اعداد ده هزار و صد هزار و … تکرار مى‏شد. (4)


1) مفردات، مصباح اللّغه، التحقیق و لسان العرب.

2) التحقیق، لسان العرب، مفردات، مجمع البحرین و کتاب العین.

3) مجمع البیان، جلد 9، صفحه 138.

4) مجمع البحرین و لسان العرب و مفردات راغب.