«زَوْج» در اصل به معنى حیوان مذکّر و مؤنث است که به هر کدام از آنها این واژه اطلاق مىشود؛ و گاه به معنى وسیعترى اطلاق مىگردد و هر دو چیز که قرینه یکدیگر باشند، خواه قرینه بودن از جهت شباهت بوده باشد، یا از تضاد، (مانند جفت کفش، یا جوراب، یا شب و روز و خیر و شرّ و مانند اینها)، و اعدادى که قابل تقسیم به دو قسم مساوى هستند اطلاق مىگردد؛ چرا که هر بخشى از آن قرینه بخش دیگر است، ولى در انسانها به دو فردى گفته مىشود که با هم پیمان زناشوئى بستهاند.
بعضى از ارباب لغت گفتهاند: معنى «زوج» عبارت از شکلى است که براى او نظیر بوده باشد، مانند اصناف و الوان مختلف، یا چیزى که براى او ضدّى وجود داشته باشد، مانند: تر و خشک، مذکر و مؤنث، شب و روز، شیرین و تلخ؛ و نیز تصریح کردهاند که «زوج» به معنى هریک از آن دو فرد است، نه هر دو با یکدیگر؛ بلکه آن دو را باید «زوجان» گفت، و اطلاق زوج بر هر دو، از کلام جهّال و افراد نادان است. (1)
«لِتَسْکُنُوا» از مادّه «سکون» در اصل به معنى ثابت شدن چیزى بعد از حرکت است. در مقاییس اللّغه آمده است که اصل آن به معنى آرامش، و حالت خلاف اضطراب و حرکت است، و گاه به تخفیف فشار طوفان و باد و گرما و سرما، و باران و غضب نیز اطلاق مىشود، و سکّان کشتى را از این جهت سکّان نامیدهاند که مایه آرامش کشتى و قرار دادن آن در مسیرهاى صحیح است، و به کارد از این نظر «سکیّن» گفته مىشود که با بریدن سر حیوان، حرکات او را فرو مىنشاند. به حالت آرامش و اطمینان خاطر درونى نیز «سکینه» گفته مىشود، و «مسکین» به کسى اطلاق مىشود که به خاطر شدّت فقر، گوئى ساکن شده است و «مسکن» به محلّى گفته مىوشد که جاى سکونت و آرامش انسان است. (2)
«شُعُوْب» به گفته بعضى جمع «شَعْب» (بر زون صعب) و به گفته بعضى دیگر جمع «شِعْب» (بر وزن فِعل) مىباشد، در حالى که بعضى دیگر، مانند:
مجمعالبحرین معتقدند جمع اولى «شعوب» و جمع دومى «شعاب» است؛ و به هر حال به گفته لسان العرب در اصل به معنى جمع و تفریق است، و یا اصلاح و افساد است.- این به خاطر آن است که ریشه اصلى آن به معنى درّه کوه است که از آن طرف که در سمت کوه قرار دارد جمع شده و از طرفى که به پائین مربوط است گسترش یافته و جدا مىشود و به گفته راغب در مفردات هر دو مفهوم در آن جمع است- به همین دلیل «شِعب» به قبیلهاى مىگویند که از یک طائفه بزرگ جدا شده است (هم حالت جمعى دارد و هم حالت جدائى) بعضى نیز گفتهاند «شعوب» در مورد طوائف عجم گفته مىشود، و «قبائل» در مورد طوائف عرب؛ (3) و نیز به همین دلیل «تَشَعب» هم به معنى پراکندگى مىآید و هم اجتماع، هم اصلاح و هم افساد.
«الَّفَ» از مادّه «الْف» (بر وزن جِلف) به معنى اجتماع توأم با انسجام و التیام است؛ و تألیف قلوب به معنى ایجاد الفت و ارتباط و پیوند در میان دلها است- و تألیف کتاب را نیز از این جهت به این نام نامیدهاند که در میان الفاظ و معانى و مباحث نوعى الفت و انسجام ایجاد مىشود- و عدد هزار را از این جهت «الْف» مىگویند که به اعتقاد عرب تمام اعداد در آن جمع است؛ زیرا عدد از واحد و عشرات (دهها) و مئآت (صدها) و آلاف (هزاران) تشکیل مىشد و بعد از آن عدد دیگرى نبود؛ بلکه همان اعداد ده هزار و صد هزار و … تکرار مىشد. (4)
1) مفردات، مصباح اللّغه، التحقیق و لسان العرب.
2) التحقیق، لسان العرب، مفردات، مجمع البحرین و کتاب العین.
3) مجمع البیان، جلد 9، صفحه 138.
4) مجمع البحرین و لسان العرب و مفردات راغب.