جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شرح مفردات (11)

زمان مطالعه: 3 دقیقه

«سَمْع»، در اصل به معنى قوّه شنوائى است؛ و گاه به خود گوش هم گفته مى‏شود. این واژه گاه به معنى گوش فرا دادن، و اجابت دعوت و قبول و تجسّس نیز آمده است، و هنگامى که در مورد خداوند به کار رود به معنى علم و آگاهى او به مسموعات است. جمع «سمع»، «اسماع» است؛ ولى در قرآن مجید هرگز این واژه به کار نرفته است؛ شاید به این دلیل که خود «سمع» در معنى جمعى نیز استعمال مى‏شود. (1)

«بَصَر» هم به معنى عضو بینائى (چشم) و هم به معنى قوّه بینائى به کار مى‏رود. این واژه، در معنى نیروى عقل و درک نیز استعمال مى‏شود، و به آن «بصر» و «بصیرت» مى‏گویند. (جمع «بصر»، «ابصار» و جمع «بصیرت»، «بصائر» است.)

ولى هرگز واژه «بصیرت» به چشم گفته نمى‏شود؛ بلکه به آن «بصر» مى‏گویند و عجیب اینکه گاهى واژه «بصیر» به افراد نابینا، اطلاق مى‏شود، ولى ظاهراً این استعمال نه به خاطر علاقه تضاد است؛ بلکه به خاطر آن است که افراد نابینا غالباً از نیروى ادراک قوى‏ترى بهره‏مندند، و فقدان حسّ بینائى خود را با قوّت تفکر و بصیرت، جبران مى‏کنند؛ (2) همانگونه که ما در فارسى نیز به افراد نابینا، روشندل مى‏گوئیم.

بعضى از ارباب لغت، مانند نویسنده مصباح معنى اصلى «بصر» را نورى که به وسیله آن، موجودات را مى‏توان مشاهده کرد، دانسته‏اند، و در مقاییس براى آن دو معنى ذکر شده: یکى آگاهى بر چیزى، و دیگر کلفتى و غلظت چیزى.

ولى معنى اوّل که راغب نیز در مفردات آورده، با موارد استعمال این واژه،

مناسب‏تر و صحیح‏تر به نظر مى‏رسد.

«افْئِدَة» جمع «فؤاد»، از مادّه «فَأد» (بر وزن وَعْد) در اصل به معنى بریان کردن است؛ و لذا به افکار و عقل‏هاى پخته، «فؤاد» گفته مى‏شود. این واژه گاه به معنى قلب، یا پوسته قلب نیز آمده است، بعضى نیز گفته‏اند که اطلاق این واژه، بر قلب و عقل، هنگامى است که داراى فروغ و روشنائى باشد. بعضى گفته‏اند که «فؤاد» به معنى مرکز قلب است در حالى که قلب به مجموعه آن گفته مى‏شود.

«عَیْن» معانى زیادى دارد و معروف است که این واژه داراى هفتاد معنى در لغت عرب است؛ و اتفاقاً واژه چشم در فارسى نیز دست کمى از آن ندارد!

ولى معنى اصل «عین» همان عضو مخصوص بینائى یعنى چشم است و گاه به معنى قوه بینائى نیز آمده است، ولى معانى کنائى و مجازى زیادى براى آن است که بسیار از آنها بر اثر کثرت استعمال به صورت حقیقت درآمده، مثلًا به چشمه «عین» گفته مى‏شود؛ چرا که شباهتى با چشم دارد، و به جاسوس و مأمور اطلاعاتى نیز «عین» مى‏گویند، همانگونه که این واژه به افراد با شخصیت و خورشید و طلا نیز اطلاق مى‏گردد؛ چرا که مثلًا طلا در میان فلزات مانند چشم در میان اعضاء است، و همچنین خورشید در میان کواکب، و افراد با شخصیت در میان یک قوم، همانگونه که در فارسى نیز مى‏گویند فلان کس چشم و چراغ جمعیت است، و نیز به سرمایه و متاع قابل استفاده، و سوراخ حلقه، و بصیرت و آگاهى بر چیزى هر کدام به مناسبتى این واژه اطلاق مى‏شود. حورالعین را به این جهت به این نام نامیده‏اند که چشم‏هاى زیبا و درشت دارند.

«لِسآن» نیز به معنى عضو مخصوص سخن گفتن (زبان) است، و به معنى نیروى بیان نیز آمده، و به عنوان کنایه در اشخاصى که گوینده جمعیتى هستند نیز اطلاق شده. به لغات، نیز «الْسِنه» (جمع لسان) مى‏گویند همانگونه که واژه زبان در فارسى نیز در این معانى به کار مى‏رود، این واژه هم به صورت مذکر و هم مؤنث استعمال مى‏شود ولى در قرآن مجید به صورت مذکر آمده است.

«شَفَة» (بر وزن قَمَر) در اصل به معنى لب مى‏باشد که به صورت تثنیه «شفتان»

«دو لب» به کار مى‏رود. (3)

واژه «مشافهه» به معنى روبرو شدن با کسى و از لب‏هاى او چیزى را شنیدن است، این واژه به معناى ساحل «نهر» و «دریا» نیز آمده است چرا که لبه آن است.


1) لسان العرب، مفردات، مجمع البحرین، و التحقیق فى کلمات القرآن الکریم.

2) مفردات راغب.

3) بعضى ریشه آن را «شَفْو» (ناقص واوى) و بعضى آن را «شَفَة» دانسته‏اند؛ زیرا مصغّر آن «شفیهة» و جمع آن «شفاة» مى‏آید.