قبل از هر چیز باید مقدّمه دوّم که به اصطلاح کبراى قیاس است اثبات گردد؛ و براى این معنى لازم است تعریف کوتاهى از نظم داشته باشیم.
مىتوان گفت هر سازمان یا موجودى که روى برنامه ویژهاى کار مىکند، و بازده خاصّى دارد، منظّم است؛ و به این ترتیب حساب و برنامه و هدف سه عنصر اصلى نظم را تشکیل مىدهد. مثلًا ساعت یک نمونه موجود منظّم است؛ چرا که اجزاى آن با حساب دقیقى ساخته شده، سپس براى ترکیب آن برنامهاى تنظیم گشته، و هدف آن تعیین دقیق وقت است.
براى پى بردن به این رابطه (رابطه نظم و علم) از چند دلیل مىتوان کمک گرفت:
1- نخست وجدان است: با اینکه بسیارى از علماى بزرگ و دانشمندان و مخترعان و هنرمندان چیره دست را هرگز ندیدهایم، و تنها اثرى از آنها به جاى مانده؛ ولى هنگامى که با این آثار، کتابها، صنایع، تابلوهاى نفیس، ساختمانهاى بدیع مواجه مىشویم؛ بدون احتیاج به هرگونه دلیل، به عقل و ذوق و علم و مهارت صنعتى و هنرى آنها اعتراف مىکنیم.
2- براى اثبات این رابطه علاوه بر وجدان، از دلى منطقى نیز مىتوان کمک گرفت؛ زیرا براى به وجود آمدن یک ساختمان منظّم حداقل باید در هفت مرحله انتخابگرى صورت گیرد.
مثلًا اگر یک عمارت باشکوه و زیبا و محکم را در نظر بگیریم، نخست از
نظر جنس مصالح، و بعد از نظر مقدار و کمیّت آن، و سوم از نظر کیفیّت این مصالح، و چهارم از نظر اشکال و اندازههاى مختلف، و پنجم از نظر ایجاد هماهنگى در میان اجزاء، و ششم از نظر تناسب در میان آنها، و هفتم از نظر قرار گرفتن هریک از اجزاء در جاى مناسب خود باید انتخابى حساب شده داشته باشیم.
این انتخابات هفتگانه هریک باید بر طبق علم و آگاهى و حساب و کتاب، و گاهى محاسبات بسیار دقیق انجام گیرد؛ و اینجا است که هرگاه با یک چنین عمارتى روبرو مىشویم یقین پیدا مىکنیم که سازنده آن بىشک علم و دانش و آگاهى فراوانى داشته است.
3- این رابطه (رابطه نظم و علم) را از طریق دیگرى (از طریق برهان ریاضى) نیز مىتوان اثبات کرد.
حساب احتمالات که امروز به صورت یک رشته مستقل علمى در دانشگاهها درآمده؛ در بحث رابطه نظم و علم بسیار کارگشا است، و این همان چیزى است که ما در زندگى به طور اجمال آن را درک کردهایم؛ ولى حساب احتمالات آن را در یک شکل ریاضى روشن منعکس مىکند.
ما هرگز باور نمىکنیم یک انسان بى سواد بتواند با استفاده کردن از تصادفها، کتابى پر محتوا مثلًا در زمینه فلسفه یا ادبیات و شعر یا طب به وجود آورد. به این معنى که یک ماشین تایپ در اختیار او بگذاریم و او بىآنکه حروف را بشناسد پشت سر هم انگشتهاى خود را روى دکمههاى ماشین فشار دهد.
نه تنها یک کتاب علمى که حتى یک نامه کوچک هم نمىشود با استفاده از این تصادفها نوشت.
زیرا اگر حروف یک ماشین تحریر را فقط سى رقم فرض کنیم- البته بسیار بیشتر است چون بعضى از حروف چند صورت مختلف دارد؛ مثلًا «ب» اول و «ب» وسط و «ب» آخر و «ب» مفرد چهار صورت مختلف «ب» را تشکیل
مىدهد- در اینجا حساب احتمالات مىگوید پیدایش تصادفى کلمه دو حرفى «من» یک احتمال از نهصد احتمال است (900 / 1 =30 / 1 × 30 / 1) و احتمال پیدایش یک کلمه سه حرفى، یک احتمال از 27 هزار احتمال است، و هنگامى که به کلمه پنج حرفى برسیم از مرز 21 میلیون نیز خواهیم گذشت!
حال اگر حروف موجود در یک نامه کوتاه، فقط یکصد حرف باشد؛ مجموعه احتمالات آن، یک عدد 30 به توان 100 خواهد بود که نامه مورد توجّه ما یک احتمال از این عدد فوقالعاده عظیم است. یعنى یک عدد کسرى که صورت آن یک و مخرج آن یک عدد 3 که در طرف راست آن یکصد صفر باشد، مخرج این کسر از بزرگى به حساب نمىآید، و چیزى در این عالم به بزرگى این عدد نمىرسد.
براى روشن شدن این حقیقت کافى است بدانیم اگر تمام اقیانوسهاى روى زمین را قطره قطره کنیم و بشماریم تعداد آنها از عددى که تنها بیست و یک صفر در کنار آن باشد کمتر است!
با این حساب اگر یک کتاب هزار صفحهاى را حساب کنیم عدد احتمالات به قدرى عظیم مىشود که احتمال تصادفى عدد کسرى آن با صفر مساوى خواهد بود؛ یعنى عادتاً محال است. (دقت کنید.)
به همین دلیل اگر کسى مدّعى شود؛ مثلًا: بو على سینا، نویسنده کتاب قانون در طب مطلقاً سواد نداشته و سعدى نیز ابداً ذوق شعرى نداشته، و انیشتاین چیزى از ریاضیات نمىدانسته، و سازندگان بناهاى معروف تاریخى دنیا کمترین اطلاعى از معمارى نداشتهاند، و آثارى که از همه اینها باقیمانده صرفاً بر اثر تصادف و حرکات ناآگاهانه دست آنها روى صفحات کاغذ، و یا روى مصالح ساختمانى پدید آمده! مسلّماً اگر کسى چنین چیزى بگوید؛ اگر شوخى نکند حتماً دیوانهاش مىخوانیم.
کوتاه سخن اینکه: رابطه نظم و علم آنچنان روشن است که بسیارى از علوم و دانشهاى بشرى بر آن استوار است. مثلًا قسمت مهمّى از تاریخ تمدّن بشر،
از مطالعه و بررسى آثار جالبى که از پیشینیان باقیمانده است نوشته شده؛ و دانشمندان با مطالعه آثارى که در حفّارىها به دست مىآوردند، و یا آثارى که در قبور اقوام پیشین و معابد آنها به دست آمده، پى به سطح فرهنگ و تمدّن و چگونگى اعتقادات آنها مىبرند؛ در صورتى که اگر رابطه نظم و علم را انکار کنیم همه این استنباطها فرو مىریزد.
اکنون که رابطه نظم و علم کاملًا روشن شد، و به اصطلاح کبراى برهان نظم به ثبوت رسید، به سراغ مصداقهاى آن در جهان هستى که قرآن مجید روى آنها تکیه کرده مىرویم.
جالب اینکه در آیات قرآن، مطلقاً سخنى درباره کبراى برهان نظم یعنى رابطه نظم و علم دیده نمىشود؛ زیرا به قدرى واضح و وجدانى بوده که نیازى به بیان نداشته است، و همانگونه که گفتیم اگر کسى این رابطه را منکر شود باید بسیارى از حقایق موجود زندگى خود را نیز انکار کند، و بدون شک منکران این رابطه درست شبیه سوفسطائیان هستند، که هنگام سخن گفتن واقعیّتها را انکار مىکند، ولى در زندگى روزمره خود همه واقعیّتها را مثل دیگران قبول دارند. فىالمثل اگر بیمار شوند به سراغ طبیب و دارو مىروند، و نسخههاى طبیب را مو به مو اجرا مىکنند؛ یعنى وجود طبیب و دارو و علم طب و دارو سازى و صدها مطلب دیگرى را که بر این محور دور مىزند به رسمیت مىشناسند!
منکران رابطه نظم و علم نیز از هر اثر علمى و صنعتى و ادبى و هنرى عملًا و علماً پى به وجود مبدئى آگاه و با ذوق و هنرمند مىبرند؛ و هرگز روى احتمالات جنونآمیز تکیه نمىکنند.
اکنون که رابطه نظم و علم کاملًا روشن شد، و به اصطلاح کبراى برهان نظم به ثوبت رسید؛ به سراغ مصداقهاى آن که در قرآن مجید روى آنها تکیه شده مىرویم.
ذکر این نکته را نیز ضرورى مىدانیم که جمعى از فلاسفه مادّى که به جنگ
برهان نظم (انکار وجود نظم در جهان، یا انکار رابطه نظم و علم) رفتهاند- که قهرمان آنها هیوم است- چیزى جز یک مشت وسوسههاى بىارزش ارائه ندادهاند؛ وسوسههاى که در زندگى خود هرگز آن را نمىپذیرند.