جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

توجیهات انحرافى‏ (1)

زمان مطالعه: 3 دقیقه

جمعى از جامعه شناسان و روانکاوان مادّى غرب و شرق، اصرار عجیبى دارند که سرچشمه پیدایش مذهب و عقیده خداشناسى را معلول جهل یا ترس یا عوامل دیگرى از این قبیل بشمرند.

البته این مطلب از یک نظر عجیب هم نیست؛ چرا که آنها گویا با یک توافق قبلى تصمیمشان را گرفته‏اند، و مسلّم مى‏شمرند که غیر از جهان مادّه چیزى وجود ندارد؛ بنابراین خود را ملزم مى‏بینند که هر پدیده‏اى را با توجّه به همین عوامل مادّى تفسیر کردند.

از سوى دیگر مى‏دانیم وجود عقائد مذهبى همیشه ارکان مادى‏گرى را به لرزه در مى‏آورد؛ و اگر درگیرى‏هاى زشت قرون وسطى را میان کلیسا و علماى علوم طبیعى بر این معنى بیفزائیم؛ مى‏توان نتیجه گرفت که اینگونه تفسیرهاى مادّى براى مذهب و عقیده به خدا، بخشى از مبارزه مکتب‏هاى مادى‏گرى با مذهب است.

گرچه بحث از تمام این نظرات به طور مشروح نیاز به گفتگوهاى طولانى دارد که ورود در آن ما را از کیفیّت بحث تفسیرى خارج مى‏سازد؛ ولى اشاره فهرست گونه به اهم آنها در اینجا ضرورى به نظر مى‏رسد. اما باز تکرار مى‏کنیم که تمام این تفسیرها براساس یک پیش‏داورى صورت گرفته و آن اینکه مسلّم بشمریم عالم ماوراء طبیعت وجود ندارد و عالم هستى در همین جهان طبیعت خلاصه مى‏شود.

این نظریه‏ها- یا دقیق‏تر بگوییم این فرضیه‏ها- را مى‏توان عمدتاً در پنج فرضیه خلاصه کرد:

1- فرضیه جهل- یکى از جامعه‏شناسان معروف مى‏گوید: «اگر چه علم و هنر بسیارى از عوامل اسرارآمیز را روشن ساخته؛ با این همه بسیارى از این عوامل‏

همچنان از حیطه علم گریخته، و در لفّافه اسرار باقیمانده است؛ لزوم پى بردن به این عوامل موجب پیدایش مذهب گردیده است!» (1)

یکى از فلاسفه مادّى اضافه مى‏کند: وقتى انسان به حوادث، از نظر تاریخى مى نگرد، علم و مذهب را به یک دلیل بسیار روشن دو خصم آشتى‏ناپذیر تصور مى‏کند! زیرا کسى که به گردش جهان از نظر قانون علیّت معتقد است براى یک آن هم نمى‏تواند در مغز خود چنین تصوّرى راه دهد که ممکن است موجودى در بستر حوادث سد و مانعى ایجاد کند. (2)

به تعبیر ساده آنها مى‏خواهند چنین ادّعا کنند که ناآگاهى انسان از علل طبیعى سبب شده است که تصور کند نیروئى مافوق طبیعى وجود دارد که این عالم را ایجاد کرده و اداره مى‏کند؛ و لذا هر قدر عوامل و علل طبیعى روشن‏تر گردد اعتقاد به خداپرستى و مذهب سست‏تر مى‏شود!

اشتباه عمده طرفداران فرضیه جهل از اینجا ناشى مى‏شود که:

اولًا: آنها تصوّر کرده‏اند که ایمان به وجود خدا مفهومش انکار قانون علیّت است؛ و ما بر سر دو راهى قرا داریم: یا باید علل طبیعى را بپذیریم، یا وجود خدا را؟!

در حالى که از نظر فلاسفه الهى ایمان به قانون علیّت و کشف علل طبیعى یکى از بهترین طرق شناخت خدا است.

ما هرگز خدا را در لابلاى بى‏نظمى‏ها و حوادث مبهم و تاریک جستجو نمى‏کنیم؛ بلکه در میان روشنائى‏ها و نظامات شناخته شده جهان هستى مى‏یابیم، چرا که وجود این نظامات نشانه روشنى بر وجود یک مبدأ علم و قدرت در جهان هستى است.

ثانیاً: چرا آنها از این نکته غفلت مى‏کنند که انسان از قدیم‏ترین ایّام تا به‏

امروز همواره نظم خاصّى را بر جهان حکم‏فرما مى‏دیده؛ نظمى که توجیه آن با علل فاقد شعور امکان‏پذیر نیست، و پیوسته همین را نشانه وجود خدا مى‏شمرده. منتهى در گذشته این نظام کمتر شناخته شده بود، و هر قدر علم و دانش بشر پیشرفت کرد دقائق و ظرائف تازه‏اى از آن کشف شد؛ و علم و قدرت مبدأ عالم هستى آشکارتر و روشن‏تر گشت.

به همین دلیل ما معتقدیم ایمان به وجود خدا و مذهب همدوش با پیشرفت‏هاى علوم جلو مى‏رود؛ و هر کشف تازه‏اى از اسرار و نظامات این جهان، گام تازه‏اى است براى شناخت بهتر خداوند؛ و آن گونه که امروز ما مى‏توانیم خدا را بشناسیم هرگز گذشتگان نمى‏توانستند بشناسند؛ چرا که پیشرفت علوم اینسان نبود.


1) جامعه‏شناسى سامُوئیلْ کِنُیْک، صفحه 207.

2) دنیائى که من مى‏بینم، صفحه 58- و چه مضحک است سخن اگوست کنت، که مى‏گوید: علم، پدر کائنات را از شغل خود منفصل و او را به محل انزوا سوق داد! (یعنى با کشف علل طبیعى جائى براى ایمان به خدا باقى نمى‏ماند) علل گرایش به مادى‏گرى، صفحه 76.