جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نخستین وظیفه هر انسان تحقیق است‏ (1)

زمان مطالعه: 8 دقیقه

انسان عاشق کمال است، و این یک عشق جاودانى در همه انسان‏ها محسوب مى‏شود منتها هرکس کمال خود را در چیزى مى‏بیند، و به دنبال آن مى‏رود و گروهى نیز بجاى آب به دنبال سراب و ارزش‏هاى موهوم و کمالات پندارى مى‏روند و آن را واقعیت خیال مى‏کنند.

گاهى از این اصل به عنوان «غریزه جلب منفعت و دفع ضرر» یاد مى‏شود که انسان به خاطر این غریزه خود را موظف مى‏بیند که نسبت به هر موضوعى که با سرنوشت او (از نظر سود و زیان) رابطه‏اى دارد برخورد جدى کند.

ولى نام «غریزه» بر این عشق گذاشتن بسیار مشکل است چرا که غریزه معمولًا به امورى گفته مى‏شود که بدون دخالت اندیشه در افعال انسان‏ها یا جانداران دیگر مؤثر است و به همین دلیل در مورد حیوانات نیز به کار مى‏رود.

بنابراین بهتر است که از عنوان «تمایلات عالى» که بعضى دیگر در اینگونه موارد به کار مى‏برند استفاده کنیم.

به هر حال این عشق به کمال و تمایل به منافع معنوى و مادى و دفع هرگونه ضرر و زیان انسان را وادار مى‏کند که در مورد احتمال نیز به تحقیق پردازد، هر قدر این احتمال قوى‏تر، و آن سود و زیان عظیم‏تر باشد این تحقیق و جستجو را لازمتر مى‏شمرد.

محال است کسى احتمال دهد مطلبى در سرنوشت او تأثیر مهمى دارد و خود را موظف به تحقیق پیرامون آن نداند.

مسأله ایمان به خدا و جستجوى از مذهب مسلّماً در زمره این مسائل است، چرا که در محتواى مذهب سخن از مسائل سرنوشت به میان مى‏آید، سخن از مسائلى که خیر و شر انسان با آن رابطه تنگاتنگ دارد.

بعضى براى روشن ساختن این مطلب مثال ذکر مى‏کنند، مى‏گویند فرض کنید کسى را بر سر یکى دو راهى ببینیم که مى‏گوید ماندن در اینجا قطعاً خطرناک است و انتخاب این راه (اشاره به یکى از آن دو) نیز مسلّماً خطرناک و راه دیگر راه نجات است، و سپس قرائن و شواهدى براى هریک مطرح مى‏کند، بدون شک هر راهگذرى خود را موظف به تحقیق مى‏بیند و بى‏اعتنأى به آن را مخالف حکم عقل.

با توجه به این مقدمه به سراغ تفسیر آیات مى‏رویم.

نخستین آیه مورد بحث دعوت پیامبر خدا را به سوى اسلام، دعوت به سوى حیات و زندگى حقیقى مى‏شمرد، این دعوت نشان مى‏دهد که تمام محتواى اسلام را مى‏توان در مفهوم «حیات» جمع کرد، حیاتى که هم شامل حیات معنوى مى‏شود و هم شامل حیات مادى، حیاتى همه جانبه.

گرچه بعضى معنى حیات را در اینجا به خصوص «قرآن» یا «ایمان» یا «جهاد» یا مانند آن تفسیر کرده‏اند (1) ولى مسلم است حیات مفهوم وسیعى دارد که همه اینها، و همه آنچه را در زندگى معنوى و مادى انسان اثر مى‏گذارد شامل مى‏شود.

به هر حال، اگر کسى چنین دعوتى از ما کند آیا ممکن است دعوت او را نادیده بگیریم؟ و حتى خود را موظف به تحقیق ندانیم؟

اینجا است که قرآن مى‏خواهد با ذکر این تعبیر انگیزه حرکت را به سوى تحقیق پیرامون مذهب در همه کسانى که آماده حرکت‏اند ایجاد کند.

راغب در کتاب مفردات مى‏گوید: حقیقت استجابت، کوشش و آمادگى براى به دست آوردن جواب است؛ و چون این موضوع معمولًا منتهى به جواب مى‏شود آن را به معنى اجابت تفسیر کرده‏اند. (2)

آیه دوم، بعثت پیامبر را یکى از بزرگترین نعمت‏هاى خداوند مى‏شمرد که به مؤمنان اعطا شده؛ و سپس در تفسیر این نعمت سه برنامه مهم پیامبر را یادآور مى‏شود: تلاوت آیات الهى یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ و تزکیه و تربیت وَ یُزَکِّیِهمْ و تعلیم کتاب و حکمت وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ که نتیجه همه اینجا نجات از «ضلال مبین» است وَ انْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِىْ ضَلالٍ مُّبِیْنٍ‏

این تعبیرات همه براى این است که انگیزه‏هاى حرکت به سوى اسلام در مردم زنده شود؛ و هرکس لااقل خود را موظّف به تحقیق پیرامون آن ببیند، چرا که بزرگترین سود و زیان انسان ممکن است در آن نهفته باشد.

«مِنَّتْ» از ماده «مَنَّ» به عقیده بعضى در اصل به معنى قطع و بریدن است؛ و لذا «أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُوْنٍ» به معنى پاداشى است که هرگز قطع نمى‏شود. همچنین به قطرات کوچکى که همچون قطرات شبنم بر درختان مى‏نشیند و طعم شیرینى دارد؛ (نوعى صمغ و شیره درختى با طعم شیرین) «من» مى‏گویند.

ولى به عقیده راغب «مَنَّ» در اصل به معنى سنگى است که با آن وزن مى‏کنند؛ سپس به نعمت‏هاى بزرگ و سنگین اطلاق شده است.

هنگامى که این واژه در مورد خداوند به کار رود به معنى بخشیدن نعمت است؛ و هنگامى که در مورد انسان‏ها به کار مى‏رود غالباً به معنى سخن گفتن از خدمتى است که در مورد دیگرى انجام داده‏اند؛ لذا اولى محبوب است و دومى‏

منفور و مذموم.

سومین آیه به یکى دیگر از اهداف مهم بعثت انبیاء، یعنى مسأله عدالت اجتماعى اشاره کرده؛ مى‏فرماید: ما پیامبران را با سه چیز مجهّز نموده‏ایم:

نخست دلائل روشن که شامل معجزات و دلائل عقلى هر دو مى‏گردد لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ‏

دیگر، کتاب آسمانى که بیانگر معارف و وظائف همه انسان‏ها است؛ و نیز میزانى که بتوان حق و باطل را با آن سنجید. (قوانین الهى و بیان ارزش‏ها و ضد ارزش‏ها که معیار سنجش نیکى‏ها از بدى‏ها است) وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیْزَانَ‏

«میزان» در اصل به معناى ترازو، یعنى وسیله‏اى که با آن اشیاء را وزن مى‏کنند مى‏باشد؛ و عجب اینکه بعضى از مفسّران «میزان» را در آیه فوق به همین معنى گرفته‏اند؛ در حالى که غالب مفسّران این عقیده را رد کرده و گفته‏اند مراد از میزان وسیله‏اى است که انسان با آن عدالت، فزونى و کاستى و حق و باطل را تشخیص مى‏دهد؛ و چنانکه گفتیم مى‏توان آن را به قوانین الهى و ارزش‏ها و ضد ارزش‏ها تفسیر کرد.

درست است که این امور در متن کتب آسمانى آمده است ولى ذکر آن به صورت مستقل به خاطر اهمّیّت آن است.

به هر حال آیا ممکن است انسان بشنود شخصى مدّعى دعوت به سوى چنین واقعیت‏هاى سرنوشت سازى است و خود را موظّف به تحقیق پیرامون آن نداند؟

فخررازى مى‏گوید: مردم سه گروهند: گروهى در مقام نفس مطمئنه و مقربین‏اند و جز به کتاب الله عمل نمى‏کنند؛ و هدفى جز خدا ندارند. در جمله انْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ، هدف این گروهند، گروه دوم در مقام نفس لَوّامَه و اصحابُ الیمین‏اند و احتیاج به معیار سنجشى براى معرفت و اخلاق دارند تا از

افراط و تفریط در امان باشند؛ تعبیر به الْمِیزان ناظر به آنها است. گروه سوم صاحبان نفس اماره‏اند که أَنْزَلْنَا الْحَدِیْدَ «آهن را نازل کردیم» ناظر به آنها است که نیاز به مجازات دارند. (3)

در آیه چهارم به ابعاد مختلف مخصوصاً بعد اجتماعى و سیاسى بعثت انبیاء و نزول آئین‏هاى آسمانى اشاره شده، و براى تشویق مردم به پیروى رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم اوصافى براى او ذکر مى‏کند؛ از جمله اینکه: آنها را به نیکى‏ها دعوت مى‏کند؛ از زشتى‏ها باز مى‏دارد؛ آنچه پاکیزه است براى آنها حلال مى‏شمرد، و آنچه خبیث و پلید است براى آنها تحریم مى‏کند تا آنجا که مى‏گوید: «پیامبر بارهاى سنگین را از دوش آنها فرو مى‏گذارد، و غل و زنجیرهایى که بر آنها بوده بر مى‏گیرد» وَیَضَعُ عَنْهُمْ اصْرَهُمْ وَ اْلأَغْلالَ الَّتِى کانَتْ عَلَیْهِمْ‏

مسلّماً اینها امورى است سرنوشت ساز و با مسأله تکامل انسان و سود و زیان او رابطه فوق‏العاده نزدیک دارد؛ حتى احتمال آن کافى است که آدمى را به تحقیق وادارد.

«اصْر» (بر وزن مصر) در اصل به معنى بستن و محبوس ساختن چیزى با قهر و غلبه است؛ سپس به بارهاى سنگین و هر کار سنگینى که انسان را از فعالیّت باز مى‏دارد اطلاق شده؛ و باز به همین مناسبت به طناب‏ها و میخ‏هایى که ستون‏ها را با آن مى‏بندند «آصارْ» گفته‏اند؛ و نیز عهد و پیمان و گناه را نیز به همین مناسبت «اصْر» مى‏گویند. (4)

از تعبیراتى که در کلمات ارباب لغت و مفسّران آمده ممکن است چنین استنباط کرد که واژه «اصر» در اصل به معنى همان جسم سنگینى بوده، که به پاى زندانى مى‏بستند تا نتواند حرکت کند- و ما آن را «کُنْد» مى‏نامیم- و قرار گرفتن آن در کنار «اغلال» همان طوق و زنجیرى که به گردن مى‏نهادند متناسب‏

همین معنى است؛ سپس به معانى دیگرى که با این ریشه تناسب دارد اطلاق شده است.

گرچه بسیارى از مفسّران «اصر» و «اغْلال» را در این آیه به معنى تکالیف شاق، و یا امتحانات مشکل و پیچیده‏اى که بر امت‏هاى سابق بوده است تفسیر کرده‏اند؛ ولى ظاهراً این دو واژه مفهوم وسیع‏تر و گسترده‏ترى دارد که هرگونه زنجیر اسارت و بار سنگین که از ناحیه جهل و شهوات و گناهان و استبداد و استعمار و مانند آن ناشى مى‏شود را شامل مى‏گردد؛ که در پرتو وجود پیامبر خدا و تعلیمات آزادى بخش او برچیده خواهد شد.

پنجمین آیه، سخنى است از زبان ابراهیم علیه السلام پیامبر بت شکن، هنگامى که بت‏پرستان را مخاطب قرار داد و آنها را بر این عمل زشتشان سرزنش کرد و براى بیدار ساختن عقل‏هاى خفته آنان فرمود:

«آیا هنگامى که شما این بت‏ها را مى‏خوانید صداى شما را مى‏شنوند؟ آیا هرگز به شما سودى مى‏رسانند؟ یا قدرت بر زیانى دارند»؟! آخر عبادت و پرستش باید یا به خاطر پاداش و سودى باشد و یا دفع مجازات و زیانى!

مسلّماً آنها جواب مثبتى براى این سؤالات نداشتند، جز اینکه دست به دامن تقلید نیاکان زنند و بگویند: بَلْ وَجَدْنا آبائَنا کَذلِکَ یَفَعْلُونَ: «ما پدران خود را دیدم که چنین مى‏کنند» این تعبیرات به خوبى مى‏رساند که انگیزه نفع و ضرر- نه تنها نفع و ضرر مادى که نفع و ضرر معنوى از آن برتر و بالاتر است- مى‏تواند انگیزه حرکت به سوى معرفة الله گردد.

در شأن نزول آیات سوره فصّلت که ششمین آیه مورد بحث است مى‏خوانیم که ابوجهل از ولید بن مغیره که از رجال معروف عرب جاهلى بود و در مشکلات از او نظر خواهى مى‏کردند؛ پرسید: اینهائى را که محمد صلى الله علیه و آله و سلم مى‏گوید چیست؟ سحر است؟ کهانت است؟! … ولید گفت: من باید به سراغ او

روم و تحقیق کنم. هنگامى که خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم آمد؛ حضرت قسمتى از آیات سوره فصّلت را بر او خواند تا به آیه مورد بحث رسید که مى‏گوید: «اگر آنها رویگردان شوند بگو: من شما را به صاعقه‏اى همچون صاعقه عاد و ثمود انذار مى‏کنم» فَانْ اعْرَضُوا فَقُلْ انْذَرْتُکُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُوْدَ

ولید از شنیدن این آیات لرزه بر اندامش افتاد، و موبرتنش راست شد؛ از جا برخاست و به خانه خود رفت و در را به روى خویش بست؛ تا آنجا که سران قریش گمان کردند او متمایل به آئین اسلام شده. وقتى به سراغش آمدند و توضیح خواستند؛ گفت: من هرگز مسلمان نشده‏ام، ولى حقاً سخنان محمد صلى الله علیه و آله و سلم جاذبه عجیبى دارد که دل‏ها را با خود مى‏برد! و من پیشنهاد مى‏کنم آن را سحر! بنامید. (5) آیا اینگونه تهدیدها که در آیات قرآن و سایر منابع دینى آمده؛ نمى‏تواند انگیزه حرکت به سوى تحقیق (براى کسانى که هنوز ایمان نیاورده‏اند) گردد؟

در هفتمین آیه مورد بحث، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مأمور مى‏شود که همه مخالفان خود را مخاطب ساخته و به یک مسأله اندرز دهد؛ و آن اینکه: به صورت انفرادى یا جمعى براى خدا قیام کنند، و فکر خود را به کار گیرند تا بدانند پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم نه مجنون است (و نه ساحر) بلکه بیم دهنده‏اى است در برابر عذاب شدید الهى انْ هُوَ الّا نَذِیْرٌ لَّکُمْ بَیْنَ یَدَىْ عَذَابٍ شَدِیْدٍ

تمام تعبیرهاى این آیه، حساب شده است.

تعبیر به «انّما» که براى حصر است. (فقط یک چیز)

تعبیر به «موعظه» که معمولًا در مواردى به کار مى‏رود که عقل به چیزى حکم مى‏کند؛ ولى چون انسان از آن غفلت دارد، شخص دلسوزى او را اندرز مى‏دهد و بیدار مى‏کند.

تعبیر به «قیام» که نشانه آمادگى کامل براى انجام هدف‏هاى جدّى است.

تعبیر به «مَثْنى‏» و «فُرادى‏» که اشاره به فعالیّت جمعى و فردى و تلاش‏هاى همه جانبه در این راه است (مسلمّاً انسان در تنهایى عمیق‏تر فکر مى‏کند؛ ولى در جمع، کامل‏تر مى‏اندیشد. چرا که افکار به یکدیگر ضمیمه مى‏شوند، و جمع میان این دو بهترین راه است) (6)

سپس تعبیر به «تفکّر» که از درون مى‏جوشد و انسان را، به دلائل روشن عقلى رهنمون مى‏گردد.

تعبیر به «لکم»، «براى شما» آن هم آمیخته با مسأله انذار و توجّه به عذاب شدید؛ اشاره به این است که در اینجا تنها سود و زیان خود شما مطرح است و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم هم، هدفى غیر از این ندارد.

آیا با این حال نباید دعوتش را جدّى بگیرند، و روى آن بیندیشند و حق را بیابند و از آن پیروى کنند.


1) در تفسیر فخررازى، جلد 15، صفحه 147 و المیزان، جلد 9، صفحه 43، و روح المعانى، جلد 8، صفحه 169، و قرطبى، جلد 4، صفحه 2825، این احتمالات از مفسّران نقل شده است.

2) ولى باید توجه داشت که «اجابت» بدون حرف جر متعدى مى‏شود؛ در حالى که «استجابت» معمولًا با «لام» ذکر مى‏گردد.

3) تفسیر کبیر فخررازى، جلد 29، صفحه 241.

4) تفسیر مجمع البیان، جلد 4، صفحه 488 و فخررازى، جلد 15، صفحه 25 و روح المعانى، جلد 9، صفحه 72 و مفردات راغب ماده «اصْر» و کتاب العین، جلد 7، صفحه 147.

5) بحارالانوار، جلد 17، صفحه 211، و تفاسیر دیگر (اصل حدیث مفصّل است و ما آن را با تلخیص نقل کردیم؛ مشروح آن را در تفسیر نمونه، جلد 20، صفحه 207 تا 209 ملاحظه کنید.).

6) بعضى گفته‏اند: «مثنى»، اشاره به مناظره است، که براى کشف حق تأثیر به سزائى دارد، در حالى که «فرادى» اشاره به مطالعات تنهایى است. بعضى نیز احتمال داده‏ند که «مثنى» اشاره به تفکّراتى است که انسان در روزها و میان جمع انجام مى‏دهد؛ و «فرادى» تفکّراتى است که شبانه و به تنهایى صورت مى‏گیرد. (تفسیر قرطبى، جلد 7، صفحه 53 و 93).