مطلبى که ذکر آن را در اینجا مناسب مى دانیم این است که در میان فلاسفه اروپا در رابطه با پیدایش پدیده هاى عالم امکان و از جمله افعال انسان نظریه اى عنوان شده است که شباهت بسیارى با کسب اشعرى دارد و مى توان آن را نظریه تقارن حوادث یا ظروف و مناسبات پدیده ها دانست و حاصل آن این است که هر فعلى از افعال انسان در حقیقت مستند به خدا است لکن ظهور آن فعل مبتنى بر تحقق یافتن ظروف و مناسبات خاصى است خواه این ظروف و مناسبات مربوط به انسان باشد و یا امورى دیگر غیر از انسان، لکن انسان
خیال مى کند که آن ظروف و مناسبات علت و ایجاد کننده آن فعل مى باشند.(1)
مالبرانش فرانسوى در این مورد مى گوید:
«جسم در جسم تأثیر نمى کند(2) و روح وجسم هم به طریق اولى در یکدیگر تأثیر ندارند. چون از جنس یکدیگر نیست پس مؤثر حقیقى در هر چیز و هر امر خدا است و او علت ذاتى و حقیقى مى باشد. از مخلوق هر فعل و تأثیرى دیده مى شود او علت ذاتى آن نیست، بلکه علت عرضى است شرط و آلت یا سبب است نه علت. تأثیراتى که از مخلوقات در یکدیگر مى بینیم حکایت علت و معلول نیست مقارنه امور است مثل این که مى بینیم جسمى به جسمى برخورد مى کند و آن را به حرکت مى آورد. این ظاهر امر است. محرک حقیقى خدا است بر خورد جسم به جسم سبب شده است براى فعل خداوند و نیز وقتى که خورشید مى دمد و روشنى مى دهد; روشنى دادن از خدا است دمیدن خورشید سبب مى شود و موقع مى دهد براى روشنى بخشیدن خداوند و همچنین است تحریک نفس نسبت به اعضاء بدن که فعل از خدا است و اراده نفس فقط سبب و موقع فعل خداوند است.(3)
1) قضاء و قدر، تألیف عبدالکریم خطیب، ص 186 به نقل از فلسفه و اخلاق تألیف لسان الدین خطیب ص 51.
2) عین همین تعبیر را اشاعره دارند. شهرستانى در ملل و نحل در تقریر عقیده امام الحرمین مى گوید: قالوا: الجسم لا یجوز أن یصدر عن جسم (ملل و نحل، ج1، ص 99).
3) سیر حکمت در اروپا، ج2، ص 24ـ 25.