جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

پیروان بى استقامت‏ (1)

زمان مطالعه: 4 دقیقه

قرآن کریم در سوره بقره داستانى درباره ی پیروان بى‏وفاى یکى از انبیاى بنى‏اسرائیل نقل مى‏کند که ما فشرده ی آن را در اینجا بازگو مى‏کنیم:

گروهى از بنى‏اسرائیل که بعد از حضرت موسى به تحقیر و ستم طاغوت‏ها دچار شدند، تصمیم گرفتند علیه ستم قیام کنند، ابتدا نزد پیامبر خود به نام شموئیل رفتند و از او براى تعیین یک فرمانده ی لایق کمک خواستند، پیامبرشان فرمود: ممکن است اگر فرمان جهاد و قتل داده شود شما سرپیچى کنید، آنها قول استقامت دادند و گفتند: مگر ممکن است با این همه ستم که بر ما رفته و شهرهاى ما به تصرّف مخالفان درآمده و زنان و کودکان ما آواره شده‏اند قیام نکنیم ما حتماً مى‏جنگیم و تنها تقاضاى ما از شما نصب یک فرمانده ی لایق است. پیامبر از خدا یک فرمانده ی لایقى را براى این امت بپاخاسته درخواست نمود. دعا مستجاب شد و شخصى به نام طالوت که از نظر بدنى و علمى لایق بود از طرف خدا براى فرماندهى مردم به پیامبر معرفى شد، پیامبر نیز او را به مردم معرفى و منصوب نمود ولى مردم که عقلشان در چشم و گوششان بود گفتند: این فرمانده که نه سر و وضعى دارد و نه نام و شهرتى، ما هرگز زیر بار فرمان او

نمى‏رویم. ما خود را براى مقام فرماندهى از او لایق‏تر مى‏دانیم زیرا ما پول‏دارتر هستیم!! هرچه پیامبر فرمود که فرماندهى طالوت از طرف خدا مقرر شده و آن هم به خاطر کمالات علمى و جسمى اوست، گروهى قبول نکردند و به همین بهانه از همرزمان خود فاصله گرفتند و آمار انقلابیون کم شد.

این یک آزمایش بود که گروهى مردود به جاى گذاشت.

آزمایش دوم این بود که طالوت به کسانى که ریاست و رهبرى او را پذیرفته بودند گفت: در راه مبارزه با طاغوتِ زمان، در یک آزمایش الهى و محاصره ی اقتصادى قرار مى‏گیرید، شما به نهر آبى مى‏رسید که نباید از آن بیاشامید و هرکه از آن استفاده کند از ما نیست، سرباز شکم پرست در جبهه ی جنگ من ارزشى ندارد. البته آشامیدن به مقدارى که از یک مشت دست تجاوز نکند مانعى ندارد. انقلابیونى که قیام کرده و تقاضاى مبارزه داشتند همگى این شرط را پذیرفتند اما همین که زمان عمل فرا رسید و به نهر آب رسیدند نتوانستند از آن صرف نظر کنند و جز افراد اندکى همه از

آب نهر استفاده کردند.

در این آزمایش نیز یک دسته مردود شدند و شکم‏پرستان انقلابى‏نما از پاى درآمدند.

آزمایش سوم هنگامى بود که انقلابیون با یک لشکر از نیروهاى دشمن برخورد کردند و در نبرد با آنان چنان دست و پاى خود را گم کردند و ترسیدند که فریاد زدند ما حریف اینها نیستیم و پاى از جبهه کشیدند، و باز هم یک دسته ی دیگر مردود شدند. اما چند نفرى که به راستى مؤمن به هدف و پیرو خط خدا و انبیا بودند هم در مسأله ی فرماندهى بهانه نگرفتند و هم در آزمایش دوم و آب نوشیدن، خود را حفظ کردند و هم از جهت روحیه قوى بودند و ترس به خود راه ندادند و با شعار: «کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة باذن الله»(1) به دشمن یورش برده، نوجوانى به نام داوود، فرمانده ی لشکر کفر را از پاى درآورد.

آنچه در اینجا نقل کردیم دورنمایى از یک داستان بسیار آموزنده است که در قرآن (سوره بقره از آیه 247 تا 253) آمده است. در این ماجرا فرق میان پیروان واقعى و دروغین و علاقه مندان شعارى و شعورى کاملًا روشن مى‏شود و به همه ی ما هشدار مى‏دهد که انقلابى بودن مهم نیست، انقلابى ماندن مهم است. فریاد قوم بنى‏اسرائیل، مبارزه تا پیروزى بود اما در هر مرحله دسته‏اى کم شدند. این ماجرا تنها به تاریخ آن زمان مربوط نیست زیرا همیشه ادّعا زیاد و عمل کم، شعار زیاد و شعور کم است گاهى هنگام شروع کارى مهم، بعضى گرم و پر از احساسند امّا عاقبت سرد مى‏شوند.

حدود صدهزار نفر در غدیر خم، مقام رهبرى را به حضرت على علیه السلام تبریک گفتند و پس از دو ماه به کلى فراموش کردند. بعد از قتل عثمان همه ی اقشار دور آن حضرت را گرفتند و با او بیعت کردند ولى طولى نکشید که گروهک‏هایى علیه نظام او قیام نمودند و جنگ‏هاى جمل، نهروان و صفّین را به راه انداختند.

گروهى امام حسین علیه السلام را به کوفه دعوت نمودند تا با یارى او رژیم اموى را زیر و رو کنند اما امام علیه السلام به کوفه نرسیده او را در کربلا کشتند.

پاى امام حسن علیه السلام را به جنگ کشیدند اما هنگام درگیرى، شانه خالى کرده، به لشکر معاویه پیوستند.

حتى خود پیامبر را که مشغول خطبه ی نماز بود رها کرده، از صف نماز به سراغ صداى شیپور فروشندگان کالاهاى وارداتى رفتند.

در روایات مى‏خوانیم که هنگام ظهور حضرت مهدى علیه السلام گروهى از مردم از مساجد براى مخالفت و مبارزه با حضرتش حرکت مى‏کنند!

بى‏جهت نیست که یوسف علیه السلام بعد از نجات از شرّ برادران حسود و تاریکى چاه و زندان و رسیدن به مقام عزّت تازه این چنین دعا مى‏کند که: «خداوندا! مرا مسلمان بمیران» چون ارزش کار به آن است که پایان خوبى داشته باشد و بى جهت نیست که حضرت على علیه السلام هنگام شنیدن خبر شهادت خود، از پیامبر نمى‏پرسد چه کسى مرا مى‏کشد و چرا مرا مى‏کشد؟ بلکه فقط مى‏پرسد «أفى سلامة من دینى‏» آیا هنگام ضربت خوردن در خط مکتبىِ خود خواهم بود یا نه؟

کوتاه سخن آنکه میان گفتار و عمل و وعده و وفا و ادّعا و دلیل، فاصله ی زیادى است. اگر در قرآن حدود 20 مرتبه سخن از آزمایش و امتحان مردم به میان آمده، به خاطر همین است که تا آزمایش‏هاى گوناگون پیش نیاید، صفات و خصوصیّات واقعى انسان شکوفا نمى‏شود. در تاریخ صدر اسلام افرادى همچون ابوذر و بلال و میثم، شکنجه‏ها را تحمّل کردند و از مکتب خود دست برنداشتند ولى در مقابل، کسانى بودند که به خاطر شکنجه دست از اسلام کشیدند. مرحوم دکتر ابراهیم آیتى نام عده‏اى از آنان را در کتاب تاریخ اسلام آورده است.


1) سوره بقره، آیه 249.