پیش از آن که پیرامون دو مطلب یاد شده وارد بحث شویم دو مفسده اجتماعى نظریه جبر تاریخ را یادآور مى شویم:
1. انسان در زندگى خود از هر نوع مسئولیت و تعهد فارغ است.
2. جبر تاریخ توجیه کننده هر نوع زشت کارى و تبهکارى است که از طرف مفسدان و تبهکاران پدید مى آید.
مارکس ادوار زندگى بشر را به دوره هاى شکار و شبانى، کشاورزى و پیشه ورى، صنعتى و ماشینى تقسیم مى کند.
1. دوره اشتراکى نخست (کمون اولى)، 2. دوره بردگى، 3. دوره فئودالى، 4. دوره کاپیتالیستى (سرمایه دارى)، 5. دوره کمون و اشتراک نهایى (کمونیستى).
به عقیده مارکس وجود این دوره ها یک ضرورت تاریخى اجتناب ناپذیر است در این صورت انسان چه مسئولیتى در مقابل کارهایى که از او صادر مى شود دارد؟ زیرا او از آزادى اراده وحق تصمیم گیرى وانتخاب محروم است آزادى از دیدگاه مارکس به معنى آگاهى بر ضرورت تاریخ است یعنى انسان تنها مى تواند با آگاه شدن بر ضرورت هاى تاریخ، خودش را با آن تطبیق دهد ولى در مقابل ضرورتها نمى تواند ایستادگى کند، زیرا ایستادگى در مقابل آن موجب نیستى و فناى انسان است ولى اگر هم آهنگ با سیر و حرکت جبرى تاریخ گردد، تکامل مى یابد بنابراین هر نوع ظلم و فساد، کشت و کشتار بردگان، غارت و تاراج اموال دهقانان،اجحاف و تعدى به کارگران یک ضرورت اجتماعى و تاریخى است و اگر فشارى بر طبقه اى وارد نگردد هرگز دوره جامعه به دوره دیگر تبدیل نمى گردد و جامعه به حد تکامل نمى رسد آیا در این صورت ما حق داریم، حکام خودکامه را که به کشت و کشتار بردگان و اجحاف به دهقانان فرمان مى دهند محاکمه کنیم؟ این جا است که جبر تاریخى مارکسیسم همان راهى را مى رود که جبر قضا و قدرى مسیحیان و اشعریان (از متکلمان اسلامى) پیموده است و در این صورت مارکسیستها حق ندارند خداپرستان را درباره قضا و قدر دینى (البته تفسیر نادرست قضا و قدر نه
تفسیر صحیح آن) و این که این اندیشه دست و پاى انسان را مى بندد و روح ابتکار و خلاقیت را در انسان مى میراند مورد نکوهش قرار دهند زیرا خود آنان نیز در واقع همین راه را پیموده اند اگر چه تحت پوشش الحاد و ماده گرایى.
اینک برخى از مهمترین عوامل مؤثر در حرکت تاریخ را از نظر خوانندگان گرامى مى گذرانیم: