از جمله نظریاتی که «جان هاسپرز» در توجیه شرور نقل کرده است، پاسخ «جان هیک» (1) است. پاسخ وی بیشتر ناظر به شرّ اخلاقی است. چنان که می گوید: «فرض طبیعی و معمول انسان شکّاک این است که انسانیت را باید همچون آفرینش کامل، در نظر گرفت و این که غایت خداوند در آفرینش جهان- فراهم کردن منزلگاه مناسبی برای این موجود- اساساً کامل بوده است؛ این مشکل، مشابه مشکل کسی است که برای یک حیوان رام و دست آموز قفس می سازد، در واقع از آن جا که جهان ما منشأ درد و رنج و سختی و انواع بی شمار مخاطرات است، این نتیجه به دست می آید که این جهان نمی تواند توسط خداوندی کاملاً نیکوکار و خیر خواه و قادر مطلق، آفریده شده باشد«.
آن گاه در پاسخ می گوید: «بنابر نظریه ی عدل الهی «ایرنانؤسی» غایت خداوند، ساختن بهشتی نبوده که ساکنان آن حداکثر لذت و حداقل درد و رنج را ببرند، بلکه جهان به عنوان مکانی برای پرورش روح یا انسان سازی، نگریسته شده که در آن انسانهای آزاد، ممکن است به انجام تکالیف و دست و پنجه نرم کردن با تعارضات هستی، خود در یک محیط مشترک به مقرّبان خداوند و وارثان حیات ابدی تبدیل گردند. جهان ما با همه سختی ها و مشقتهایش، قلمروی است که در آن، این شق ثانوی و صعبت تر فرایند خلقت، در حال رخ دادن است.
می توان این تلقی از جهان را با استفاده از روش به فرضیه «ضد واقعیت» تأیید و تقویت نمود. تصور کنیم که این جهان بر خلاف واقع بهشتی است که امکان هر گونه درد و رنج از آن منتفی شده است، پیامدهای این موضوع بسیار گسترده خواهد بود. مثلاً هرگز فردی، فرد دیگر را آزار نمی رساند، چاقوی قاتل به قطعه کاغذ، یا گلوله ها به دود در هوا تبدیل می گردد؛ تقلب، فریب، توطئه و خیانت، بافت
جامعه را بی آسیب باقی می گذارد؛ هیچ کس هرگز بر اثر تصادف، آسیب نمی بیند، کوه نورد، و مناره ساز، کودک بازیگوش که از ارتفاعی سقوط می کنند، بدون این که آسیبی ببیند، به زمین فرود می آیند؛ راننده ی بی پروا هرگز با فاجعه روبه رو نخواهد شد؛ نیازی به کار کردن نیست؛ زیرا خودداری از انجام کار به کسی صدمه نمی زند؛ ندایی برای دلواپسی به حال دیگران در هنگام نیاز، یا خطر وجود نخواهد داشت؛ زیرا در چنین جهانی، نیازها یا مخاطرات واقعی در کار نخواهد بود.
در چنین جهانی، مفاهیم اخلاقی کنونی ما دارای معنی نخواهد بود، اگر به عنوان مثال تصور آزار رساندن به کسی، عنصری اساسی در مفهوم عمل خطاست، در بهشت لذت جویانه، هیچ اعمال خطایی وجود نخواهد داشت. بنابراین، در مقابل عمل خطا، هیچ گونه اعمال صوابی در کار نخواهد بود، شجاعت و استقامت در محیطی که بنابر تعریف، خطر یا مشکلی وجود ندارد، جایی نخواهد داشت؛ حتی تصور سخاوت، ملاطفت، حزم و احتیاط، جنبه ی ایثارگرانه ی عشق، تواضع و سایر مفاهیم اخلاقی که لازمه ی زندگی در یک محیط واقعی است، ممکن نخواهد بود. بالنتیجه چنین عالمی هر قدر هم میل به لذت جویی ما را ارضا کند، برای تکامل کیفیات اخلاقی شخصیت ساز، انسان بسیار نامناسب خواهد بود و در ارتباط با این مقصود ممکن است، بدترین عوالم ممکن باشد.» (2).
شایسته است از بیان عالمانه ی «جان هیک» سپاسگزاری کنیم که به حق این مطلب را به صورت روشن پرورش داده و ما بخشی از کلمات او را نقل کردیم و با مراجعه به همه عبارات او، حقیقت روشنتر می گردد. ولی متأسفانه «جان هاسپرز» به واقعیت سخن او نرسیده و دو اعتراض بر کلام او دارد:
1- خدای قادر مطلق می تواند انسان را چنان خلق کند که گویی صفات اخلاقی را بدون کشتن دیگری، متکامل کند، در نظام کنونی جهان، صفات اخلاقی بسیار ارزشمندند، شجاعت هنگامی ارزشمند است که کسی به جنگ برود، امّا آیا جهان بدون جنگ بهتر نخواهد بود و آیا فضایل انسانی همچون تأدیب نفس که
نیاز به فعالیت اخلاّقی دارد، نمی تواند به روشهای دیگری به کار گرفته شود؟ تا آن جا که می گوید: «بسیاری از چیزهایی را که ما اکنون فضیلت می نامیم، فقط به خاطر شروری است که در این جهان وجود دارد و اگر جهان بهتر از این بود، من بدون آن فضایل هم، می توانستم خوب باشم. پس ما نیازمند آن فضایل نخواهیم بود«. (3).
حاصل اعتراض وی این است که «ممکن است ما این صفات کمال را از روشهای دیگری به دست آوریم، بدون این که مستلزم این شرورباشند«. یاد آور می شویم که به کار گیری این فضایل که خود کمال است بدون شرور ممکن نیست، مثلاً صفت ایثارگری و تقدیم دیگران بر خویش، عملاً بدون تصوّر نیاز در طرف دیگر تصور نیست و همچنین است شجاعت، یک چنین صفت کمال بدون یک صحنه ی واقعی که شجاعت انسان را ترسیم می کند، تجّسم آن ممکن نیست. بنابراین، خود این صفات هر چند ممکن است نیاز به صحنه هایی از شرور نداشته باشد، امّا بهره گیری از این کمال که بالاترین کمال است، بدون وجود چنین شرایطی ممکن نیست.
در این جا ممکن است دو سؤال پیش آید:
1- اگر نمایش قسمتی از فضایل انسانی، در گرو ظهور برخی از شرور است، پس معنای آن این است که بشر، هر شری را به دست خود ایجاد کند، تا تجلیگاه برخی از صفات کمال او باشد.
2- اگر ایثار و فداکاری در گرو وجود افراد نیازمند است، معنی آن این است که یک عده باید بدبخت شوند، تا فردی از طریق ایثار و فداکاری، کمال خود را نشان دهد.
در پاسخ پرسش نخست یاد آور می شویم: ایجاد شرور اختیاری، مانند ایجاد جنگ، فقر در جامعه، هر چند می تواند تجلیگاه برخی از صفات کمال باشد، امّا چون یک چنین کاری، عملاً زشت ونارواست، نمی توان به خاطر آن کمال، براین شر صحّه گذارد؛ بلکه باید در انتظار شرور ناخواسته باشیم تا کمال خود را ابراز
کنیم.
در پاسخ پرسش دوّم می گوییم: در همان مورد غنی ایثارگر، فقیر نیز می تواند به نوعی از کمال دست یابد، هر چند سنخ کمال او با کمال ایثار متفاوت باشد، و آن این که: در عین تنگدستی، امانت را رعایت کرده و مرزهای اخلاقی را محترم شمارند و شاید آیه ی کریمه ی قرآن ناظر به همین معنی است که می فرماید: «و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتّخذ بعضهم بعضا سخریّا و رحمة ربّک خیر ممّا یجمعون» (4): ما برخی را بر برخی دیگربرتری بخشیدیم، تا یکدیگر را در قلمرو زندگی به کار گیرند و رحمت پروردگار، بهتر از اندوخته های آنان است.
در این جا پاسخ به مسئله شرور که برهان نظم را از نظر برخی متزلزل می ساخت و احیاناً با اصول دیگر دینی نیز در تصادم بود، به پایان رسید؛ ولی از تذکر نکته ای ناگزیریم که می تواند اساس بحث ما در مسئله شرور باشد و آن این که:
بسیاری از معترضان خواهان جهان بدون شرورند و پیوسته می گویند خیر خواه مطلق، باید دست به آفرینش چنین جهانی بزند، ولی آنان پیش از آن که از خدا چنین درخواستی داشته باشند، باید ببینند آیا در خواست آن با توجه به قوانین عقلی امکان پذیر است یا نه و در صورت امکان، این جهان را با عدل الهی و دیگر صفات خدا بر پایه قوانین عقلی ارزیابی کرد.
در این جا سه احتمال وجود دارد:
1- خدا جهان طبیعت را بدون هیچ شرور و آسیبی بیافریند و در آن هیچ نوع کم و کاستی، درد و رنج وجود نداشته باشد.
مسلّماً یک چنین جهانی امکان پذیر نخواهد بود؛ زیرا معنی جهان طبیعت، جهان قوّه و استعداد و تزاحم است ودر چنین جهانی کمی ها و کاستی ها بروز می کنند، فرض جهان ماده بدون تزاحم و تأثیر و تأثّر متقابل، فرض نفی موضوع است.
2- جهان طبیعت با این همه ویژگی ها پدید آید، ولی به هنگام تولید شر و توجه آسیب، معجزه آسا رفع خطر کند. و این فرضیه نیز به صورت مستمر نفی موضوع است. و معنی آن این است که دست آفرینش قوانینی را حاکم سازد، ولی هیچ گاه اجرا نشود.
3- جهان با این ویژگی آفریده شود و کمی ها و کاستی ها و تزاحم خود را نشان دهد، ولی در عین حال با عدل الهی آن چنان هماهنگ شود که آسیبی به این اصل نرساند. این همان راهی است که الهیون رفته و از همین طریق، توجیهات لازم را مطرح کرده اند.
تا این جا، دو برهان از براهین اثبات صانع با تمام جوانب مورد بحث و بررسی قرار گرفت و این دو برهان عبارتند از:
1- برهان وجوب و امکان.
2- برهان نظم.
اکنون به بیان برهان سوم می پردازیم.
1) وی متولد سال 1922 میلادی و از متکلّمان معروف مسیحی معاصر است. کتاب وی به نام «فلسفه ی دین» به فارسی ترجمه شده است و ما سخن وی را از همین کتاب نقل نموده ایم.
2) جان هیک، فلسفه ی دین، ترجمه ی بهرام راد، ص 98- 103.
3) جان هاسپرز، فلسفه ی دین، ص 122.
4) زخرف / 32.