جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

وحى: تجلى نبوغ عقلى

زمان مطالعه: 5 دقیقه

گروهى بر این عقیده‌اند که نبوغ فردى، سبب اندیشه‌هایى در درون افراد مى‌شود که از آن به نام «وحى» و نبوت تعبیر مى‌کنند. آنان در این مورد مى‌گویند:

دستگاه آفرینش، افراد نابغه و خیرخواهى را در دامن خویش پرورش مى‌دهد و آنان روى نبوغ ذاتى و افکار عالى خود جامعه را به اخلاق نیک و اعمال شایسته و رعایت عدالت اجتماعى و… دعوت نموده، و از این رهگذر گامهاى مؤثّرى براى سعادت بشر بر مى‌دارند. و آنچه را که به عنوان دستور و قانون به مردم عرضه مى‌دارند، جز نتیجه نبوغ و زاییده‌ى فکر عالى آنان چیز دیگرى نیست و هرگز

ارتباطى با جهان دیگر ندارند.

وحى، منبعى جز عقل انسانى ندارد و محصول نبوغ بشرى است، و در طول تاریخ بشر، در هر قرنى، نوابغى که عالى‌ترین تجلیات افکار انسانى را دارا بودند بروز کرده و خدماتى به جهان انسانیت نموده‌اند.

برخى از آنان پا فراتر نهاده، وجود نبوغ را معلول یک سلسله حوادث و اتفاقات روانى دانسته و کوشیده‌اند که با بررسى‌هاى وهمى و پندارى، این علل را در زندگى پیامبران نیز پیدا کنند.

عواملى که موجب بالا رفتن استعداد و پیدایش نبوغ مى‌گردد، در نظر آنان به قرار زیر است:

1. عشق؛ این عامل قوى‌ترین و پر انرژى‌ترین افکار را به وجود مى‌آورد؛ زیرا عشق طولانى سبب مى‌شود که عاشق، صحنه‌هاى رؤیایى را در سر بپروراند، و فکر وى در طول این مدت سریع و پر انرژى گردد.

2. ستمکشى طولانى؛ این عامل سبب مى‌شود که فرد ستمدیده، فکر خود را براى رفع ستم به کار اندازد، و لحظه‌اى آرام ننشیند.

3. در اقلیت قرار گرفتن؛ این عامل به ضمیمه‌ى شرایط نامساعد اجتماعى از عوامل رشد این افکار است؛ زیرا یک اقلیت براى پر کردن فاصله‌اى که با اجتماع دارد، ناچار است به فکر افتد و سرانجام آنچه را مى‌خواهد به دست آورد.

4. دوران کودکى؛ در این سن، کودک براى مبارزه با مشکلات آمادگى ندارد، در برابر پیشامدهاى ناملایم، به درون‌گرایى مى‌پردازد، در این صورت افکار کودک، رشد مى‌کند.

5. تنهایى؛ تنها زندگى کردن به افکار انسان رشد مى‌بخشد؛ زیرا هنگامى که با افراد دیگر هستیم مجبوریم لااقل براى مدت کم هم که باشد، مغز و افکار خود را در اختیار دیگران بگذاریم.

6. سکوت و بیکارى؛ این عامل سبب مى‌گردد که اراده، کمتر فعالیت کند و افکار غیر ارادى آزادانه جریان یافته، رشد کند.

7. پرورش نخستین؛ این عامل در پیدایش نبوغ، نقش بزرگى را ایفا مى‌کند.

مجموع علل یاد شده به اضافه وجود یک اجتماع فاسد و بى‌قانون سبب مى‌شود که افکار پیامبران درباره‌ى مسایل اجتماعى رشد یابد و راههاى تازه‌اى را براى زندگى به مردم نشان دهند.(1))1)

نارسایى این تفسیر

اشکالات این نظریه فزونتر از آن است که در این جا بازگو شود؛ زیرا:

اولا: دارندگان این تفسیر قبلا مدعا را مسلّم گرفته و مى‌خواهند براى آن دلیلى جستجو کنند. آنان پذیرفته‌اند که وحى علت مادى دارد و مربوط به جهان غیب نیست، پس از آن دست و پا مى‌کنند براى آن علل مادى پیدا کنند، و از میان آنها به نظرشان رسیده است که پیامبران را نوابغ اجتماعى معرفى کنند که در سایه نبوغ، داراى چنین افکار و اندیشه‌هاى بالایى بوده‌اند ولى تفسیر تحولى که پیامبران در جوامع بشرى پدید آورده‌اند از طریق نبوغ بسان تعلیل زلزله ویرانگر ارمنستان شوروى به سال 1989 – میلادى به فرو ریختن یک طاق چوبى در زمین‌هاى مجاور آن مى‌باشد، بلکه مى‌توان گفت از نظر ضعف و سستى از این نارساتر است.

ثانیا: ما در جهان دو نوع مصلح داریم: گروهى برنامه‌هاى اصلاحى خود را به جهان بالا نسبت مى‌دهند، و گروه دیگر برنامه‌هاى خود را مولود اندیشه‌هاى خود مى‌دانند.

گروه نخست از طریق ایمان به خدا و سراى دیگر و وعده و وعیدهاى الهى مى‌خواهند برنامه‌هاى خود را پیاده کنند، در حالى که گروه دوم از طریق دیگر مى‌خواهند به هدف برسند.

اگر وحى، زاییده نبوغ است پس چرا گروه نخست آن را به جهان غیب نسبت داده‌اند؟

تصور این که این انسان‌هاى بسیار، با تبانى و توافق قبلى، آنچه را محصول نبوغ

خود بوده است، به جهان غیب نسبت داده‌اند، تصورى موهون و کاملا بى‌پایه است. چگونه متصور است انسانهایى در مناطق پراکنده و زمانهاى مختلف به صورت هماهنگ یک شعار را سر داده و خود را رسولان الهى بنامند؟ و بگویند:

»… إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما یُوحى إِلَیَّ…» (انعام / 50(.

»جز آنچه بر من وحى شده است از چیزى پیروى نمى‌کنم«.

ثالثا: این نظریه، چیز جدیدى نیست بلکه به گونه‌اى در عصر جاهلیت نیز مطرح بوده است. چیزى که هست بیان گذشته در قالب به ظاهر علمى ریخته شده و بیان گردیده است، و عرب جاهلى قدرت نمایى پیامبر در میدان فصاحت و بلاغت را به قریحه خوش آن حضرت در شعر نسبت داده و او را شاعر مى‌خواند. خداوند این مطلب را حکایت کرده، مى‌فرماید: «… بَلْ هُوَ شاعِرٌ…» (انبیاء / 5(. آنگاه در پى نقد آن برآمده، و قرآن را بالاتر از آن مى‌داند که محصول قریحه شعرى و یا مقام نبوت مقام شاعرى باشد، چنان که مى‌فرماید:

»وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِیلاً ما تُؤْمِنُونَ» (حاقه / 41(.

»این قرآن گفتار شاعر نیست، اندکى از شما ایمان آورید«.

و باز مى‌فرماید:

»وَ ما عَلَّمْناهُ اَلشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلاّ ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ» (یس / 69(.

»ما به او شعر نیاموختیم و شایسته او نبود، بلکه این قرآن، کتاب یادآورى و قرآن مبین است«.

رابعا: هرگز نوابغ نمى‌توانند از آینده به صورت قطعى و جزمى خبر دهند. و اگر هم خبرى بدهند خبر خود را با کلمات: «شاید«، «به نظر مى‌رسد«، «حدس مى‌زنم» و مانند آن همراه مى‌کنند، در حالى که پیامبران به صورت جزم از آینده‌هاى امت خود گزارش مى‌دادند، گزارشى که آن را مانند آفتاب مى‌دیدند، چنان که مى‌فرماید:

»تَمَتَّعُوا فِی دارِکُمْ ثَلاثَةَ أَیّامٍ ذلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ» (هود / 65(.

»صالح به قوم خود (پس از آن که ناقه او را پى کردند) گفت: سه روز در خانه‌هاى خود از

زندگى بهره ببرید و پس از سه روز همگى کشته خواهید شد و این یک گزارش قطعى است«.

هیچ نابغه‌اى نمى‌تواند یک چنین خبر قطعى را درباره گروهى، بدهد. به گونه‌اى که حتى زمان دقیق وقوع حادثه را نیز تعیین نماید.

روزى که ملت فارس مشرک بر مسیحیان به ظاهر موحد غالب گردیدند، هیچ کس باور نمى‌کرد که در مدت کمى ورق برگردد و ملت مغلوب، غالب و ملت غالب، مغلوب شود. ولى پیامبر اسلام این گزارش را به صورت قطع و یقین مطرح کرد و گفت:

»الم – غُلِبَتِ اَلرُّومُ – فِی أَدْنَى اَلْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ – فِی بِضْعِ سِنِینَ…» (روم / 1 – 4(.

»رومیان در نزدیکى‌هاى شما مغلوب شدند و آنان پس از مغلوب شدن در مدت کمتر از ده سال پیروز خواهند شد«.

این نوع گزارش‌هاى قطعى از ویژگى‌هاى پیامبران الهى است که در پرتو ارتباط با مبدأ جهان از روى حوادث آینده پرده برداشته و گزارش مى‌کنند. و نمونه‌هایى از این نوع گزارشهاى غیبى را در کتاب «منشور جاوید«(2))1) فصل مربوط به علم و دانش پیامبران یادآور شدیم و اثبات کرده‌ایم که منبع این گزارشهاى غیبى هم چیزى جز وحى الهى نیست.

آرى گاهى برخى از افراد مرتاض مى‌توانند از آینده خبر دهند ولى این گزارش مربوط به نبوغ آنها نیست؛ زیرا آنان اصولا نابغه نبوده بلکه در اثر قطع علاقه از جهان طبیعت و فرو رفتن در عالم روح و روان، مى‌توانند به وسایلى این گزارش‌ها را انجام دهند و هرگز ادّعا نمى‌کنند که این گزارشها، نتیجه محاسبات فکرى و مغزى آنهاست. و به عبارت دیگر: آگاهى‌هاى این گروه نیز از جهان غیب و ماوراى طبیعت سرچشمه مى‌گیرد. و اما این که تفاوت این گروه با پیامبران چیست؟ بحث دیگرى است که فعلا در آن وارد نمى‌شویم.


1) تلخیص از کتاب: نبوغ و علل آن، تألیف دکتر عزّت اللّه مجیدپور.

2) منشور جاوید: 10 / 198 – 207.