جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نقد و تحلیل قرائت سوم

زمان مطالعه: 6 دقیقه

1. هرگاه واقعا، حقیقت مطلق در دست هیچ کس نیست و هر کسى از عینک رنگى خاصى به حقیقت مى‌نگرد پس باید گفت تمام شرایع یا ادیان صراط هاى غیر مستقیم و معارف نااستوارى و تفسیرهاى لرزانى از شهود حقیقت مطلق مى‌باشند و بشر از روزى که دیده به جهان گشوده، هیچ‌گاه به حقیقت دست نیافته است و پیوسته در دریاى جهل و نادانى دست و پا مى‌زند، و تا روز رستاخیز در این غرقاب باقى خواهد ماند.

هرگاه تمام شرایع یا ادیان در صف واحدى قرار دارند، و همگى پیام‌هاى دگرگون گشته عواملى مى‌باشند، باید بگوییم میان یهودیت و مسیحیت و اسلام و مکاتب دیگرى مانند بودائیزم و هندوئیزم حتى مکاتب الحادى مانند ماتریالیسم و ناتورالیسم طبیعت‌گرایى فرقى نیست، زیرا همگى در اینکه چهره غیر صحیحى از هستى را ترسیم مى‌کنند، شریک و سهیم‌اند و نتیجه آن این است که افراد در گرایش، تثلیث مسیحیت و توحید اسلام و الوهیت برهما و بودا مخیرند، یک چنین تفسیر حاکى از یک بحران فکرى است که بر صاحب این نظر، مستولى شده است.

2. این نظریه بر فرض صحت، کثرت دینى در بخش آموزه‌هاى عقیده‌اى را توجیه مى‌کنند مانند توحید، و تثلیث، و جبر و اختیار، تنزیه و تجسیم، نه در آموزه‌هاى احکام عملى و اخلاقى زیرا مسأله اشراق و ارتباط و یا کانون وجود مطلق مى‌تواند پیامهاى گوناگونى نسبت به وجود مطلق داشته باشد، یعنى هر یک از این پیام‌آوران (در حد تعبیر جان هیک) از یک واقعیت نامحدود متعالى به صورت‌هاى کاملا متفاوت، درباره ذات و صفات و افعال ادراک داشته باشند.

ولى احکام عملى که مربوط به تدبیر جامعه و اصلاح اخلاق انسانى مى‌باشد

نمى‌تواند محصول دریافته‌هاى مختلف باشند.

و به تعبیر دیگر: در مسأله عقاید گزاره‌ها جنبه خبرى دارد و مى‌گوید: خدا یکى است، یا خدا سه تا است، و همچنین دیگر مسائل مربوط به عقیده ولى در آموزه‌هاى عملى و اخلاقى گزاره‌ها به صورت انشائى و درخواست است و پیوسته پیام‌آوران مى‌گویند: بکنید یا نکنید، مثلا نماز بخوانید، روزه بگیرید، زکات دهید، ستم نکنید، ربا نخورید، غیبت نکنید، چگونه مى‌تواند این دریافته‌هاى متفاوت، مربوط به تجربه ی دینى و ارتباط پیام‌آوران با وجود مطلق باشد، آیا ممکن است زبان یا فرهنگ در این آموزه‌ها اثر بگذارد. در صورتى که در این مورد از چیزى گزارش نمى‌دهد «تا شىء فى نفسه، غیر از شىء نزد ما» باشد بلکه یک رشته امورى را از جامعه مى‌طلبد.

3. بر فرض این‌که آموزه‌هاى عقایدى دریافته‌هاى گوناگونان پیامبران در تجربه دینى باشد، چگونه این اشراق و ارتباط با وجود مطلق، نتایج متناقض را ببار آورده است. یکى از پیام‌آوران دعوت به توحید و دیگرى دعوت به تثلیث مى‌کند.

برخى از مروجان پلورالیزم تضاد را به خود خدا نسبت مى‌دهد و مى‌گوید:

»اولین کسى که بذر پلورالیزم را در جهان کاشت، خود خداوند بود که پیامبران مختلف فرستاد، بر هر کدام ظهورى کرد، و هر یک را در جامعه‌اى مبعوث و مأمور کرد، و بر ذهن و زبان هر کدام تفسیرى نهاد و چنین بود که کوره پلورالیسم گرم شد«.(1)

لازمه این گفتار این است که خدا به یکى از پیامبران توحید و به دیگرى شرک آموخته است، آنگاه همه پیامبران جز یکى، را بسیج کرده که مردم را به توحید دعوت کنند.

آیا این سخن را مى‌توان به یک فاعل هدفدار نسبت داد.

اصولا یکى از مشکلات پلورالیستها وجود تناقض در دعوت پیامبران است (البته

از نظر آنان که مسیح به تثلیث دعوت کرده است) و هرچه مى‌کوشند این مشکل را حل کنند توانایى بر حل این گره کور ندارند.

در مصاحبه‌اى که خبرنگار مجله کیان با ویلیم الستون (… – 1921) انجام داده و مسأله وجود تناقض (دعوت به توحید در اسلام و دعوت به تثلیث در مسیحیت) را مطرح کرده است او در پاسخ این سؤال چنین مى‌گوید:

اگر دو گزاره در تناقض با یکدیگر باشند، فکر نمى‌کنم امکان داشته باشد هر دوى آنها به طور کامل صادق باشند، این حداقل چیزى است که ما از مفهوم صدق انتظار داریم، امّا در مورد مثال خاصى که مطرح کردید نکته جالبى به نظرم رسید اخیرا مشغول مطالعه یک دوره کتاب 5 جلدى اثر یک محقق بریتانیایى هستم که البته هر کدام از آنها کتابى پر حجم و قطور است، در جلد دوم با نام مسیح مقدس و فتح الهى مؤلف، که یک محقق مسیحى انگلیکن است، قویا استدلال کرده که مسیح خود را به معاصرانش به عنوان پیامبر خدا و از سلسله پیامبران بنى اسرائیل معرفى کرده است، او در قیاس با اسلاف خود پیام متفاوت و بدیعى عرضه مى‌داشت، امّا همچنان، خود را فرستاده و رسول الهى معرفى مى‌کرد، مستمعان و مخاطبان او نیز در آن زمان وى را پیامبر خدا مى‌شمردند، این البته پیش از مصلوب شدن او و باقى قضایا است.

بنابراین چنین تعبیرى (پیامبر خواندن مسیح) غلط نیست، البته من نمى‌گویم این نظریه مورد قبول عموم مسیحیان است، امّا مسلّما اگر از نگاه مورخانه چنین شأنى براى مسیح قائل باشیم بدعت و بد دینى محسوب نخواهد شد و خطا نیست اگر او را پیامبر خدا بدانیم، حال طبق معتقدات غالب مسیحیان این بینش مورخانه حاکى از تمام حقیقت درباره مسیح نیست و البته اگر کسى پیغمبرى را پایان ماجرا بداند در تعارض و تضاد با آموزه‌هاى مسیحى است.(2)

هدف از نقل این بخش این است که حتى آنان که پایه‌گذاران پلورالیزم به شمار مى‌روند در مسأله تضاد و تناقض بین پیامها دچار آشفتگى هستند.

و امّا اینکه مى‌گوید:

بینش مورّخانه حاکى از تمام حقیقت درباره مسیح نیست… نوعى تلاش مذبوحانه است که مسیح را از نظرى انسان و از نظر دیگر خود خدا قلمداد کند مسیح یک واقعیت بیش ندارد، آن واقعیت تاریخى او است، و یک شىء ممکن و واقع در ظرف زمان و مکان محال است بار دیگر از این واقعیت منسلخ شود و به مقام الوهیت برسد.

4. پلورالیزم مى‌گوید: «در مقام شهود و احساس اتکاى مطلق به موجود متعال، حقیقت دینى یکى است ولى آنگاه که پاى تعبیر به میان مى‌آید از فرهنگ حاکم بر محیط متأثر مى‌شود» در حالیکه ما خلاف آن‌ را درباره دو پیامبر مشاهده مى‌کنیم.

الف: پیامبر اسلام از میان قومى برخاست که آیین آنان وثنیت و شرک بود در حالیکه او دعوت به توحید کرد و برخلاف فرهنگ حاکم بر جامعه او گام برداشت.

ب: حضرت مسیح در میان بنى اسرائیل موحد زندگى مى‌کرد، ولى (به عقیده پلورالیستهاى مسیحى) او به تثلیث و سه‌گانگى خدا دعوت نمود، در این صورت هر دو پیامبر، یکى از نظر همه و دیگرى از نظر آنان برخلاف فرهنگ حاکم، دعوت کرده‌اند.

5. اگر ما دریافت هر دو پیامبر را در مقام اشراق یکى بدانیم و عوامل چهارگانه را به هنگام تعبیر از آن، موجد اختلاف بیندیشیم، عواملى که عبارتند از فرهنگ، زبان، تاریخ، وضع جسمانى، باید پیامبران پیشین در عرصه عقاید مکتب‌هاى گوناگون داشته باشند در حالیکه جز حضرت مسیح (آن هم به ادعاى پیروان وى) تمام پیامبران با شرک و بت‌پرستى مبارزه کرده و توحید را قبله دعوت قرار داده‌اند، یعنى عوامل چهارگانه کوچکترین تأثیرى در این تغییر نداشته است.

6. لازمه این گفتار این است که هیچ اصلى در هیچ دینى جنبه قطعى نداشته باشد و آن ‌را محصول عوامل چهارگانه بدانیم. در حالیکه در آیین اسلام یک رشته امور قطعى است که نمى‌توان آنها را متزلزل و یا محصول عوامل چهارگانه اندیشید:

1. وجود خدا، 2. صفات جمال و جلال او، 3. اعزام پیامبران، 4. دعوت به توحید و یکتاپرستى، 5. دعوت به حیات مجدد پس از دنیا، 6. مبارزه با ظلم و ستم، 7. دعوت به مکارم اخلاق و نهى از منکرات، 8. واجبات فردى و اجتماعى، 9. منهیات و محرمات فردى و اجتماعى، 10. خاتمیت شریعت اسلام و دهها آموزه‌هاى دیگر.

آیا صحیح است که بگوییم این احکام و آموزه‌ها بازتاب تنوع انواع انسان و طبایع و صورت‌هاى مختلف اندیشه هستند، یا بگوییم آنها آگاهى مختلف از یک واقعیت نامحدود و متعالى است که به صورت‌هاى کاملا متفاوت توسط اذهان بشرى ادراک گردید و از طریق تواریخ مختلف و فرهنگ‌هاى گوناگون تأثیر پذیرفته و به صورت گزاره‌هایى درآمده‌اند.

جان هیک به خاطر دورى از تعالیم اسلام و قطعیات و متواترات این مذهب، همه مذاهب را به یک چوب رانده است. او اگر درباره آیین کلیسا یا آیین‌هاى رایج در شرق است مانند آیین برهمن و بودا و هند و چنین نظر بدهد قابل بررسى است نه درباره اسلام که مجموع آموزه‌هاى آن بر قطعیات و ظنیات تقسیم مى‌شود و هرگز تاریخ بر روى قطعیات آن اثر نگذاشته است.

7. شگفت این جا است که این محقق مسیحى که از مسیحیت نیز به دور افتاده در یک اتاق دربسته درباره مجموع مذاهب آسمانى سخن مى‌گوید بدون آن ‌که نظریه خود را بر سخنان پیام‌آوران عرضه کند، و رأى خود را براى آنان قرائت کند تا روشن شود که آنان با این نظر موافقند یا مخالف؟

پیامبران آسمانى آموزه‌هاى خود را در تمام زمینه‌ها به وحى نسبت مى‌دهند و تأثیر گذارى عوامل حتى اراده خود را در آن آموزه‌ها محکوم مى‌کنند.

پیامبر اسلام روزى براى کارى به مغازه آهنگر رومى سرى زد و دقایقى در آنجا نشست، مشرکان قریش او را متهم به اخذ وحى از او کردند، وحى فرود آمد، و این تهمت را زدود و فرمود: «وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّما یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ اَلَّذِی یُلْحِدُونَ

إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ» (نحل / 103(.

»به خوبى مى‌دانیم آنان مى‌گویند جز این نیست که بشرى به او بیاموزد، بگو زبان کسى که این آموزش را به او نسبت مى‌دهید عربى نیست و قرآن به زبان عربى است«.

سرانجام قرآن پیامبر را چنین تعریف مى‌کند: «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ اَلْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ لِیُثَبِّتَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِینَ» (نحل / 102(.

»بگو روح القدس قرآن را از طرف پروردگارت به حق فرود آورده است تا کسانى که ایمان آورده‌اند استوار گرداند و براى مسلمانان و هدایت و بشارتى باشد«.

با چنین بیانات قاطع، چگونه درباره کتاب پیامبران قضاوت کنیم و بگوییم مخلوق، عوامل حاکم بر زندگى آنها است.


1) صراطهاى مستقیم: 18.

2) کیان، شماره 50، ص 7.