در فصل گذشته مسئله شرور و بلاها از دیدگاه فلاسفه و متکلّمان اسلامی مورد بررسی قرار گرفت و نقطه نظرهای آنان روشن شد، ولی چون تحلیل شر به نحوی که بیان گردید، از طرف برخی از متکلّمان مسیحی مورد نقد قرار گرفته است؛ اینک در این فصل سخنان آنان را مورد نقد و بررسی قرار می دهیم و از آن جا که «جان هاسپرز» بی پرواتر از دیگران در این باره سخن گفته است، به گفتار او بیشتر تکیه می کنیم.
شروری که در جهان به وقوع می پیوندد، گاهی عامل آن طبیعت است و گاهی انسان. اذعان به هر دو نوع شر در جهان آفرینش، در نظر برخی با اعتقاد به خدای قادر و خیر خواه سازگار نمی باشد؛ زیرا از یک طرف معتقدیم خدا قادر مطلق است و به انجام هر کار ممکنی توانایی دارد؛ از طرف دیگر در جهان طبیعت هر نوع شر و و ناهماهنگی وجود دارد که سرانجام با خیّر بودن خدا ناسازگار است؛ در این صورت چگونه می توان به هر دو اصل (قادر مطلق و خیرّ و نیک خواه) معتقد شد و این شرور را با آن دو اصل هماهنگ دانست؟ یعنی هم معتقد شد که خدا قادر و توانای مطلق است و هم عقیده مند گشت که خدا خیر خواه مخلوق خود می باشد و هرگز برای او بدی نمی خواهد. در حالی که این شرور چشمگیر چه از جانب طبیعت و چه از جانب انسان، بنیان این دو اصل کلامی را متزلزل نمی سازد.
هیوم یکی از اشکالات خود به برهان نظم را به صورت «قضیه ی ذو حدین«- که در اصطلاح منطقیها به آن «منفصله ی حقیقیه» می گویند- چنین مطرح کرده
است: «اگر شر در جهان از روی قصد و اراده ی خداست، پس او خیرّ مطلق نیست و اگر شر در جهان مخالف با قصد اوست، پس او قادر نیست؛ پس شر یا مطابق قصد و غرض اوست و یا مخالف قصد و غرضش می باشد، بنابراین یاخدا خیرّ نیست، یا قادر مطلق نیست«. (1).
از آن جا که شر گاهی در طبیعت رخ می دهد و گاهی به وسیله ی انسان پدید می آید، بهتر است ما تحلیل مسئله شرور را در دو بخش انجام دهیم. نخست به تحلیل شرور طبیعی می پردازیم.
1) جان هاسپرز، فلسفه ی دین، ص108.