متفکر آمریکایى جان هاسپرز به نقد این تفسیر پرداخته، که برخى را متذکر مىشویم:
الف: از کجا بدانیم که آنان در این شهود، خطاکار نیستند؛ زیرا ما احتمال مىدهیم که تخیل باشد نه حقیقت، و هیچ نوع ضابطهاى براى تشخیص استوارى و نااستوارى ادعا نداریم.
انسانى که مدعى است من روح را دیدهام ما هیچ نوع ضابطه براى جداسازى حقیقت از وهم نداریم؛ نمىتوانیم بگوییم خیال است یا واقعیت از این جهت تجربههاى دینى فاقد معیار بازشناسى حقیقت از وهم مىباشد.(1)
»جان هاسپرز» تصور مىکند، که شهود عارف براى دیگران نیز دلیل است، از این که مىگوید از کجا معلوم که شهود آنها، تخیلى بیش نباشد و ضابطهاى در
دست نیست که بتواند، حقیقت را از سراب تشخیص داد در صورتى که شهود براى خود او حجت (یا موکد) یقین پیشین است و امّا نسبت به دیگران به قول جیمز در حد مؤید است. آرى اگر صدها عارف پاکدل بر شهود خدا گواهى دهند به گونهاى که اجتماع آنان بر چنین گزارش محال باشد، ممکن است براى گروهى مایه یقین باشد هر چند از نظر محقّقان شرایط گزارش متواتر در این مورد کمتر وجود دارد.
این تنها «جان هاسپرز» نیست که با چنین اشکالى روبهرو شده بلکه «پل ادواردز» عین همین اشکال را متوجه دلیل تجربه اخلاقى کرده و مىگوید:
»اگر کسى ادعا کند که یک چیز عادى را کشف و یا درک کردهام، یا از آن آگاه شدهام، ما به روشنى به بررسى ادعاى او مىپردازیم؛ اگر کسى به ما بگوید ماهى در استخر باغ هست، ما مىدانیم چگونه درستى یا نادرستى ادعاى او را ثابت کنیم. ما مىدانیم چگونه تحقیق کنیم که چیزى را که در هواى تار دیدهایم، اسمیت بود یا نه و مىدانیم چگونه تحقیق کنیم که آیا پاسخ صحیحى که به یک عمل جمع دادهایم درست بوده است یا نه؟ یا هنگامى که کشفى مىکنیم، فریاد «یافتم» سر مىدهیم.
امّا هنگامى که کسى ادعا کند که آگاهى بىواسطهاى از خدا دارد، یا او را ملاقات کرده یا دیده یا شهود کرده است ما قادر به ارایهى آزمایشى از نوع مشابه، حتى با شباهت بسیار کمى نیستیم. هر چقدر مفهوم الوهیت متکاملتر و از نظر کلامى عالىتر باشد بیشتر در مقابل هر گونه بررسى طفره مىرود و مقاومت نشان مىدهد«.(2)
پاسخ این ایراد همان است که گفته شد؛ زیرا درست است که تجربه عارف، فوق تحقیق ماست ولى او هرگز مدعى آن نیست که تو نیز به سخن او ایمان بیاور؛ حداکثر چیزى که مىتوان گفت این است: این گروه بىشمار که از شهود عرفانى خدا گزارش مىدهند بسیار بعید است که همگى مولود تخیل آنها بوده و از نقش خیال برخاسته باشد. از این حیث شهود آنان مىتواند مؤید حس مذهبى و
خداجویى فرد عادى باشد که به آن پایه از معرفت نرسیده است.
ب: اگر تجربه دینى یک مسیحى وجود خداى مسیحى را ثابت مىکند، تجربهى دینى یک مسلمان خداى مسلمانان (اللّه) را ثابت مىکند، پیروان هر مذهب برهان تجربه دینى را به نفع تجربهى مذهب خودشان به کار مىبرند و احتمالا ناآگاهانه همان برهان براى تجربههاى دینى اشخاصى که عقاید دینى متفاوت دارند به کار مىرود. اگر ما یکى را بپذیریم باید همه را بپذیریم در حالى که نمىتوانیم همه را بپذیریم؛ زیرا آنها با هم متناقضند.(3)
آنگاه «جان هاسپرز» از برخى، پاسخى بر این نقد نقل مىکند:
»تجربههاى دینى از یک موجود حکایت مىکند و آن این که خدایى که در هر مورد تجربه ثابت مىشود یکسان است و فقط جنبههاى عارضى و تاریخى آن مختلف است، اگر جنبههاى تاریخى ادیان را که مثلا مسیحیت و اسلام در آنها با یکدیگر متعارض هستند حذف کنیم و اشتراک اصلى و ذاتى آنها را در نظر بگیریم آنها با یکدیگر تعارض ندارند بلکه آنها یکى هستند«.(3)
حاصل این پاسخ این است که این حادثهها از وجود برترى حکایت مىکند نه از خصوصیات آن؛ مسلما خصوصیات خدایى که در آیین مسیح است با خصوصیات خدایى که در آیین اسلام است فرق دارد ولى این برهان متکفل اثبات قدر مشترک است نه متکفل اثبات خصوصیات. ولى این پاسخ در ذایقهى «جان هاسپرز» شیرین نبوده، و در نقد آن به دو مطلب اشاره مىکند:
1. شما در این روند، خداى هر مذهب خاصى را کنار گذاردهاید براى مثال، مسیحیت اعلام مىدارد که خدا در کتاب مقدس ظاهر شده است و در عیسى تجلى کرده است و هر عقیدهاى که این مسائل را انکار مىکند خطاست، اگر این اعتقادات را از مسیحیت بگیریم در واقع اساس و مبانى مسیحیت را گرفتهایم شما چیزى را باقى گذاردهاید که دیگر به سختى مىتوان آن را مسیحیت نامید.
2. اجازه دهید جوهرى را به عنوان خدا تصور کنیم که قرار است فقط واجد آن صفاتى باشد که همهى مذاهب در آن اشتراک دارند و از تمام صفات اختصاصى هر مذهب مبرا باشد چنین خدایى نمىتواند «رحیم» باشد؛ زیرا خدایان بعضى از مذاهب چنین نیست یا «قهار» باشد؛ زیرا خدا در بعضى از مذاهب قهار نیست، چنین خدایى مشکل مىتواند صفت را شامل شود؛ زیرا صفات بسیار کمى است که خدایان همهى مذاهب یا حتى بخشى کوچک از مذاهب جهان در او اشتراک دارند همه در قدرت داشتن خدا با هم مشترک هستند امّا در عین حال او نمىتواند متعدد باشد؛ زیرا برخى از مذاهب، یگانه پرست هستند.
دربارهى هر دو نقد یادآور مىشویم:
جان هاسپرز در این جا اشتباهى را مرتکب شده که قبل از وى «هیوم» در نقد برهان نظم دچار شده است اگر به خاطر داشته باشیم یکى از نقدهاى برهان نظم این بود که این برهان بر فرض این که وجود خالق دانا و قادر را ثابت کند، به هیچ وجه قادر بر اثبات صفات کمال که به او نسبت مىدهند مانند عدالت و رحمانیت و… نیست.
این فیلسوف انگلیسى تصور مىکرد که برهان نظم در نظر الهیون دلیل بر اثبات تمام کل مدعاست در حالى که برهان نظم یک پیام بیش ندارد و آن این که «نظم هدفدار» حاکى از دخالت عقل و خرد، و برنامه و محاسبه در هستى است و بس و امّا پدید آرندهى آن علاوه بر عقل و قدرت، چه صفاتى دارد، واحد است یا متعدد، واجب است یا ممکن، عادل است یا ظالم، برهان نظم متکفّل بیان آن نیست.
تجربهى دینى از نظر این گروه، ارتباط انسان را به موجود برتر ثابت مىکند، و امّا آن موجود برتر خداى مسیحیان است یا خداى مسلمانان با این مسائل سر و کارى ندارد.
تجربه دینى در صدد اثبات آیین کلیسا نیست، همچنان که در صدد اثبات توحید مسلمانان نمىباشد این که مىگوید: «اگر پیام برهان، اثبات قدر مشترک میان مذاهب است در این صورت از مسیحیت چیزى باقى نخواهد ماند«، ضررى بر
تجربهى دینى نمىزند اگر شخصى بر تثلیث مسیحیت اعتقاد راسخ دارد باید براى اثبات پیرایهها، فکر دیگرى کند نه این که برهان را رد نماید.
هرگز دیده نشده که برهان به خاطر این که همهى مدعا را ثابت نمىکند، رد گردد بلکه باید آن را به اندازهى توان اثباتش، پذیرفت و براى اجزاى دیگر ادعا، برهان دیگرى اقامه نمود.
در نقد سخن دوم تذکّر این نکته کافى است که این برهان در صدد اثبات صفات خدا، از قبیل رحیم و قهار نیست، تا آن را به خاطر این که توان اثبات یک و یا هر دو را ندارد نپذیریم.
تا این جا تحلیل نقدهاى جان هاسپرز پایان پذیرفت، فقط مطلبى باقى ماند که برخى آن را متذکر شدهاند و آن این که: عرفا به وجود خدا یقین دارند ولى چه ملازمهاى است میان یقین به وجود خدا، و وجود خدا، بسان یقین بر وجود الف، و وجود خود الف. به دیگر سخن: یقین به شیئ مساوى صدق آن نیست اگر یقین مطلقا ملازم با صدق باشد، باید جهل مرکبى در دنیا وجود نداشته باشد؛ و به عبارت دیگر: عرفا به وجود خدا یقین دارند، ولى یقین به شیئ، مانند یقین عارف بر وجود خدا، موجب صدق قضیه «خدا وجود دارد» نیست؛ زیرا احتمال دارد که عارف مدعى باشد ولى قضیه صادق نباشد، پس عارف حق دارد بگوید فلان ساعت خدا را مشاهده کردم ولى نمىتواند بگوید خدا وجود دارد.
یادآور مىشویم، این که مىگویند: چه ملازمهاى میان یقین عارف و وجود خدا هست قابل توضیح است اگر مقصود نفى ملازمه از دیدگاه عارف است مسلما چنین ملازمه وجود دارد؛ زیرا شهود وابستگى وجود خود و جهان به معنى اسمى، شهود وجود خداست، در این صورت قطعا مىتواند بگوید: خدا وجود دارد و اگر مقصود نفى ملازمه از دیدگاه دیگران است، مسلما صحیح است ولى چنان که در پاسخ اشکال هاسپرز یادآور شدیم، شهود عارف براى دیگران مؤید است، نه دلیل.
1) جان هاسپرز، فلسفه دین،72.
2) براهین اثبات وجود خدا، پل ادواردز، ترجمهى علیرضا جمالى نسب، محمد محمد رضایى، ص 162.
3) جان هاسپرز، فلسفهى دین، ص 69 – 70.