حالا خواه، ایشان در این نظریه از فلسفه «کانت» متأثر شده باشد، یا خود این نظریه را ابداع نموده نتایج آن را مىتوان چنین توضیح داد:
1. فهم متن محصول ترکیب افق معنایى مفسر، با افق معنایى متن است و دخالت ذهنیت مفسر یک واقعیت اجتنابناپذیر است.
2. فهم عینى و واقعى متن امکانپذیر نیست؛ زیرا پیشداورى یا پیش فرضهاى مفسر، شرط حصول فهم است و در هر فهمى پیشفرضهاى مفسر، در فهم نقشى دارند.
3. به تعداد افراد به خاطر پیشفرضهاى آنان، تفسیرهاى مختلف در مورد
متن داریم و امکان قرائتهاى نامحدودى از متن وجود دارد و از همینجا مسأله قرائتهاى متعدد ناشى مىشود.
4. فهم ثابت و نهایى از متن وجود ندارد.
5. از آنجا که تفسیر متن عبارت است از ترکیب پیشداوریها با متن، مفسر کارى با قصد و نیت مؤلف ندارد و مؤلف خود یکى از خوانندگان متن است.
6. معیارى براى سنجش و داورى تفسیر معتبر از نامعتبر وجود ندارد.
از آنجا که مفسران متن متعددند و در طول زمان پیشفرضهاى مختلفى دارند فهمهاى کاملا مختلفى وجود دارد که هیچیک، برتر از دیگرى نیست.(1)
1) دایرة المعارف روتلج، مقاله هرمنوتیک؛ نامه فرهنگ، ش 3 و 2، ریچاردپالمر، پیشین.