تا اینجا با ریشه هاى اندیشه اختیار در میان امت اسلامى آشنا شدیم ولى متأسفانه گروهى از متکلمان اسلامى بر اثر افراط در نقد اندیشه جبر و گریز از پى آمدهاى نادرست آن، در درک ماهیّت اختیار انسان راه افراط پیموده و اندیشه تفویض ووانهادگى انسان به خویشتن را مطرح کرده اند.
در این عقیده، انسان از نظر وجود قائم به خدا است ولى از نظر فعالیت هاى فکرى و کارهاى جسمانى، مستقل بوده و متکى به خود مى باشد.
در این مکتب، انسان نسبت به افعال خود، به صورت سلطانى مستقل درآمده است که در مقابل سلطه حق، اظهار وجود مى کند، در قلمرو مُلک و هستى او، اراده فعل و ایجاد چیزهایى را دارد که هرگز انتسابى به خدا ندارند.
تفسیر اختیار به این صورت، گرایش به نوعى شرک خفى است و انسان به صورت «اله» مستقل هر چند در دایره کوچک خودنمایى مى کند.
پیشروى در تفسیر اختیار تا این حد، یک نوع غفلت و ناآگاهى از موقعیت وجود انسان و افعال او در جهان هستى است و به دیگر سخن: نوعى ناآگاهى از ارتباط مجموع جهان به صورت سازمان یافته و سیستماتیک به مقام ربوبى است.
و با توجّه به اصول فلسفى که ایجاب مى کند همه هستى امکانى، به خدا و علت العلل، قائم باشد. فعل انسان نمى تواند با خدا بى ارتباط بوده و خارج از سلطه و اراده او باشد.
اندیشه اختیار در شکل تفویض از مکتب اعتزال سرچشمه گرفته و از پیشتازان این مکتب در قرن دوم اسلامى واصل بن عطاء) ت80ـ م131) را مى توان نام برد.
البته هرگز نمى توان گفت مکتب تفویض به صورت یک اندیشه پخته و روشن از «واصل» پایه گذار مکتب اعتزال، جوانه زده است، آنچه مى توان گفت این است که در اواخر قرن دوم و اوائل قرن سوم، مشایخ اعتزال، اختیار انسان را به صورت تفویض و وانهادگى انسان به خود، مطرح کرده اند.