در زمانى که مکاتب اخلاقى مختلف و متنوعى در غرب خودنمایى مىکرد، و
مکتب «اصالت لذت» بیش از همه طوفان به راه انداخته بود، و مکتب افلاطونى که اخلاق را از مقوله «جمال» و زیبایى مىدانست، و مکتب ارسطویى که اعتدال را الگوى اخلاقى معرفى مىکرد، چشم و گوشها را پر کرده بودند – در چنین شرایط – یک شخصیت فلسفى از آلمان برخاست، با پىریزى فلسفهاى، فعل اخلاقى را در انجام عمل به نیت اداى تکلیف وجدان معرفى کرد، اینک به گونهاى به تشریح مکتب او مىپردازیم:
فعل اخلاقى جز این نیست که انگیزه شخص براى انجام آن، تنها احترام نهادن به قانون اخلاق باشد و بس، ممکن است که کارى، یک یا چند مصلحت داشته باشد ولى اگر فاعل، آن کار را براى تحصیل آن مصالح انجام داد در این صورت کار اخلاقى انجام نداده و اگر آن را فارغ از هر نوع مصلحت اندیشى و به نیت اداى تکلیف وجدان انجام داد، کار او اخلاقى خواهد بود.
پایهگذار این نظریه فیلسوف معروف آلمانى «ایمانوئل کانت» است او در سال 1724 در آلمان دیده به جهان گشود، و در سال 1804، درگذشت و تمام عمر خود را در طریق تحصیل علم و دانش، تدریس و تعلیم و نگارش کتاب و رساله گذراند.
او در بررسىهاى خود به این نتیجه رسید که برخى از آگاهىهاى انسان مربوط به ما قبل حسّ و تجربه است، در حالى که برخى از معلومات او نتیجه حس و تجربه است، و احکام علوم طبیعى از مقوله دوم، و احکام وجدانى که ضمیر انسان، به فعل و یا ترک موضوعى فرمان مىدهد از قسم نخست است.
او مىگوید: احکام وجدانى، ندایى است که انسان آن را از درون مىشنود، و ضمیر هر انسانى، تکالیفى براى او تعیین کرده و مىخواهد که او بدون چون و چرا، بدون تعلیل و تحلیل آنها را انجام دهد.
وجدان فرمان مىدهد: عدالت کن، از ستم کردن بپرهیز، راست بگو و دروغ مگو، به پیمان عمل کن، و از شکستن پیمان دورى جوى و مانند اینها.
انسان دستورهاى وجدان را به دو صورت مىتواند انجام دهد:
1. راست بگوید: چون در راستگویى مصلحتى به نام جلب اعتماد مردم است. و دروغ نگوید زیرا، مایه بىاعتمادى و رسوایى است.
2. راست بگوید و دروغ نگوید چون وجدان فرمان مىدهد، و محرک در هر دو صورت، امتثال دستور ضمیر مىباشد.
انجام تکلیف به صورت نخست، یعنى به نیت مصلحت اندیشى، کار اخلاقى نیست، بلکه کار عقلانى است و حکم دایر مدار مصلحت است. و انجام تکلیف به صورت دوم که یعنى به نیت امتثال فرمان اخلاقى وجدان، کار اخلاقى مىباشد.
اگر افلاطون ملاک فعل اخلاقى را «جمال و زیبایى» فعل مىدانست، و یا ارسطو آن را از مقوله عدالت (اعتدال نیروهاى درونى) معرفى مىکرد، و یا گروهى، لذت آفرینى را ملاک اخلاقى بودن فعل مىدانستند، «کانت» با هر سه نظریه به مخالفت برخاست و گفت:
»در ملاحظه تشخیص و تعیین ارزش اخلاقى، باید انگیزههاى انسان در نظر گرفته شود، اشتباه یک افلاطونى جدا کردن خوبى و بدى از انگیزههاى انسان بود، اشتباه لذتانگارى، یک گرفتن انگیزش اخلاقى با جستجو براى لذت است«.(1)
او در فعل اخلاقى به سه ویژگى قائل است که در میان آنها به ویژگى سوم تأکید مىکند:
1. «اختیارى» باشد و انسان با حریت و آزادى بدون فشار آن را انجام دهد.
2. موافق تکلیف و وظیفهاى باشد که وجدان تعیین مىکند.
3. عمل، به نیت انجام تکلیف وجدان، صورت پذیرد.
همانطور که گفتیم از میان شروط سهگانه، بر شرط سوم بیشتر اصرار
مىورزد.
هرگاه انسان دست به دزدى بزند، به خاطر ترس از رسوایى و بدنامى، یا ترس از پلیس و زندان، یا از عذاب الهى، یک چنین عملى چون فاقد شرط سوم است، کار اخلاقى نیست، عملى کار اخلاقى است که از هر نوع انگیزه جز انگیزه امتثال تکلیف وجدان، فارغ باشد.
بنابراین کلیه کارهاى صالحان و نیکوکاران که درباره ایتام و بیچارگان صورت مىپذیرد، و انگیزه آنان، کسب رضاى الهى و یا پاسخگویى به حس انسان دوستى مىباشد، نمىتواند فعل اخلاقى باشد، مگر از تمام دواعى و انگیزهها تجرید گردد، و عمل ممحض در اجابت فرمان وجدان باشد.
کانت یادآور مىشود: تمامى انگیزههاى انسان جنبه ی اخلاقى ندارد، مانند مواردى که آدمى را آرزو یا بلهوسى یا تمایل برانگیزد، فقط وقتى کسى از روى رعایت تکلیف و احترام بدان عمل کند، ما او را موجودى اخلاقى مىشماریم.(1)
نقد و تحلیل
در این که «کانت» درباره وجدان تحقیقات ارزشمندى انجام داده و حقایقى را کشف کرده که در کتاب و سنت ما به روشنى وارد شده است، سخنى نیست. و از سخنان اوست «دو چیز اعجاب انسان را برمىانگیزد، یکى آسمان پرستاره که در بالاى سر ما قرار دارد، و دیگرى وجدان که در درون ما جاى گرفته است«.
او در شرایطى که دانشمندان غربى حس و تجربه را منشأ آگاهىها دانسته و شعار «چیزى در ذهن نیست مگر اینکه قبلا در حس وجود دارد» را سر مىدادند، شجاعانه به نقد عقل نظری و عقل عملی پرداخت و ثابت کرد که یک رشته آگاهیهای انسان، مربوط به حس و تجربه نبوده و به طور مستقیم از درون می جوشد.
آنچه که او درباره خصوص وجدان مىگوید، تفصیل دو آیه ی مبارکه است: «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها – فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها«(2): «سوگند به نفس (انسانى) و آنکه آن را آفرید، بدیها و خوبیها را به او الهام کرد«.
مع الوصف، یک رشته اشکالاتى در این نظریه هست که به آن اشاره مىکنیم:
1. «فعل اخلاقى» در نزد «کانت«، فعلى است که فاعل آن را فقط به نیّت اداى تکلیف و امتثال فرمان وجدان، انجام دهد، و نباید دیگر انگیزهها در آن اثر بگذارد، و محرک همین باشد و بس، نه حسن و جمال افلاطونى، نه لذت آفرینى عمل و نه عاطفه انسانى «آدام اسمیت«.
اکنون سؤال مىشود: آیا تنها انگیزه انجام تکلیف، مجرد از هر نوع انگیزه، در انسان ایجاد حرکت مىکند؟! و به دیگر سخن: فعلى که در آن، هیچ نوع عاملى از داخل و خارج مؤثر نباشد، صورت مىپذیرد؟
همگى مىدانیم: مبدئیّت انسان براى انجام هر نوع کارى مرهون یکى از دو عامل است:
الف: محرکى از داخل (به خاطر اشباع یکى از غرایز) او را به میدان کار مىکشد.
ب: عاملى از برون از طریق وعد و وعید در انسان اثر مىگذارد.
حالا فعلى که از هر دو نوع عامل پیراسته است آیا به خاطر یک نداى درونى که راست بگو، دروغ مگو، صورت مىپذیرد؟! در حالى که فاعل نه از حسن آن آگاه است و نه از قبح آن، نه از آثار سازنده و نه از پیامدهاى ویرانگر آن.
در این جا ممکن است گفته شود: مردان بزرگ، خدا را به خاطر شایستگى او مىپرستند نه به خاطر انگیزه پاداش و کیفر: لذا امیر مؤمنان علیه السّلام گفته است: «ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا من جنتک بل وجدتک أهلا للعبادة«(3): «من تو را به
انگیزه ترک از آتش و یا طمع در بهشتت، نپرستیدم بلکه تو را شایسته پرستش یافتهام«.
در این صورت پرستش امام دور از هر نوع انگیزه داخلى و خارجى صورت مىپذیرفت.
ولى پاسخ آن روشن است: امام براى پرستش انگیزهاى از درون داشت و آن احساس جمال و کمال حق، که از هر نظر شایسته پرستش است، در حالى که «کانت» مىگوید، جمال کار و حسن فعل نباید در انجام فعل مؤثر گردد.
در روایتى عبادتگران به سه گروه تقسیم شدهاند:
الف: گروهى که خدا را از ترس (عذاب اخروى) مىپرستند، عبادت آنان شبیه کار بندگانى است که از ترس مولاى خود کار انجام مىدهند.
ب: گروهى که به امید پاداش او را عبادت مىکنند، عبادت این گروه بسان کار کارگران است که براى اجرت، کار مىکنند.
ج: گروهى که از هر دو انگیزه فارغ بوده، و به خاطر شیفتگى و دوستى، او را مىپرستند، عبادت آنان عبادت آزادگان است و بهترین عبادت به شمار مىرود.
2. در نظام اخلاقى اسلام، فعل اخلاقى به خاطر حسن ذاتى آن انجام مىگیرد، و فاعل با کمال آگهى از ویژگى فعل، آن را انجام مىدهد، در حالى که در مذهب «کانت» این انگیزه و مشابه آن، مانند مصالح و مفاسد، نادیده گرفته مىشود، و فاعل به صورت چشم بسته و دور از هر نوع ویژگى، تن به کار مىدهد.
اکنون سؤال مىشود: کدام یک از این دو نوع فعل، مىتواند، فعل اخلاقى باشد.
3. تعریف کانت از فعل اخلاقى، یک تعریف کاملا ناقص است، زیرا یک رشته افعالى داریم که تمام خردمندان جهان آن را فعل اخلاقى مىدانند، در صورتى که بنابر تعریف کانت باید آنها را از ردیف افعال اخلاقى استثنا کنیم.
گروهى با نیّات پاک و انگیزههاى انسانى دور از غوغا سالارى، به تأسیس بیمارستان و مراکز علمى دست مىزنند، و هزاران انسان از آن بهره مىگیرند، هدف
آنان، پاسخگویى به نداى الهى یا انگیزه انسان دوستى است، ولى به عقیده «کانت» باید بگوییم کار این گروه، کار اخلاقى نبود، چون به نیّت اداى تکلیف وجدان نبوده، و مصلحت اندیشى در این کار خوبتر بوده است.
ما در نقد مکتب اخلاقى او به همین مقدار اکتفا مىورزیم، و در نقد مکتب فلسفى او، به صورت موجز در کتاب «شناخت» سخن گفتهایم.(4)
1) کلیات فلسفه: ص 62.
2) شمس / 7 – 8.
3) بحار الأنوار،41 / 14، مدرک روایت را ذکر نکرده است.
4) شناخت در فلسفه ی اسلامى: 89 – 111.