»اگر خداوند به عنوان علّت فاعلی، با جهان ارتباط داشته و آغازگر و حفظ کننده ی روندهای علّی آن باشد، این امر به طرز خطیری به منزله ی خلع او از غیرت الوهی تمام می شود، این که هر عضوی از سلسله ی علل و معلولات در طبیعت بتواند با خدا یا فعالیت های خدا یگانه انگاشته شود، از شأن او به عنوان موجودی که به کلی متعال و مترفع از طبیعت است کاسته می شود، نظریه ی استعلا و تنزّه خداوند، یک سره امکان رابطه ی معقول و مفهوم بین خدا و جهان را نفی می کند.
رابطه ی بین خدا و جهان، رابطه ای است به کلی بی همتا که با رابطه های گوناگون وابستگی که بین اشیاء و رویدادهای جهان برقرار است، تا حدودی مشابهت مبهم دارد، ولی در میان آنها مصداق ندارد، صفاتی چون «علّت اولی» «آفریدگار«، «مبدأ«، و سایر این گونه مفاهیم، فقط اشارت گونه ای به این رابطه ی وابستگی وجودی فراگیر که کاملاً به قالب مفاهیم در نمی آید، دارد. اگر برهانی برای اثبات وجود خدا بر این فرض استوار گردد که او باید به معنای صریح و لفظی کلمه، علّت باشد، البته با بن بست مواجه خواهد شد؛ این بن بست نشان دهنده ی این امر است که آن رابطه ی جهان شناختی (ارتباط خدا و جهان) درست به اندیشه در نیامده است… اگر رابطه ی جهان شناختی به کلی بی همتاست، ما دیگر با سلسله ای از مفاهیم آشنا که توسط یک رابطه ی آشنا به هم پیوند یافته باشند و سرانجام به مفهوم یا تعریف نهایی خدا برسند. سر و کار نداریم» (1).
پاسخ
حاصل اشکال این است که هرگاه خدا را بخواهیم به عنوان علّت جهان معرفی کنیم، با برداشتی که الهیون از خدا دارند، مغایر خواهد بود، زیرا علیّت خداوند برای جهان، مستلزم رابطه ی طبیعی و مادی بین خدا و اجزای جهان می باشد و این از مقام و موقعیت خدا به عنوان یک ذات متعالی از طبیعت سازگار نیست و اگر هم برای خدا برهانی اقامه شود، باید مصداق صریح کلمه ی علّت باشد و آن مستلزم محذور پیشین است.
خرده گیر یا خرده گیران تصور نموده اند که رابطه ی چیزی با طبیعت، منحصر در رابطه ی طبیعی است و باید معلول از وجود علّت تولید شود، هم چنان که شبنم از رطوبت هوا تولید می شود؛ تفسیر علیّت به این صورت، جز یک نوع کوته بینی در مفاهیم فلسفی نیست و چون خرده گیر پیوسته با جهان ماده و روابط طبیعی سر و کار دارد، چنین اندیشیده است که رابطه ای جز رابطه ی طبیعی، وجود خارجی ندارد و
رابطه ی طبیعی در نظر او، تبدیل ماده از صورتی به صورت دیگر است و بس و طبعاً چنین تفسیری درباره ی خدا صحیح نیست.
در حالی که رابطه ی خدا با جهان، رابطه ی خالقیت است، یعنی آفریدگار با حفظ استقلال و ذات متعالی خود، با خواست حکیمانه جهان را پدید می آورد، بدون آن که از وجود او چیزی کاسته شود یا ذرّه ای از وجود او تبدیل به معلول شود. در خود عالم آفرینش نیز این نوع رابطه ها به صورت کم رنگ تحقّق دارد، انسان متفکر در ذهن خود معانی را نقش می زند و صورت هایی را در ذهن خود پدید می آورد، در حالی که این معانی و این صور، قبلاً نبوده و روح انسان نیز به آن تبدیل نشده است، و این که فلاسفه ی حسی رابطه ی علیّت را منحصر در رابطه ی مادّی را طبیعی دانسته و جز آن رابطه ای نمی اندیشند، ناشی از خطای معرفت شناسی آنان است و توضیح بیشتر پیرامون این مطلب، در پاسخ اشکال دوّم بیان شد.
1) خدا در فلسفه: 72- 73.