هناک اختلاف فی الآراء حول الجذر اللغوی للاسم، فالکوفیّون یرون أَنّه مشتقّ من «الوسم» بمعنى العلامة، و یرى البصریّون أَنّه مشتقّ من «السموّ» بمعنى العلوّ و الرفعة، بید أَنّهم یعترفون بأنّه یستعمل من حَیثُ المَعنى اللغوی بمعنى العلامة.(1).
أَمّا «الصفة» فقد جاءت بهذه الهیئة و لکنّ أَصلها اللغوی هو «الوصف» کما أَنّ «العِدَة» اشتقّت من «الوعد». و بناءً على هذا فإنّ «الصفة» هی مصدر بمعنى الوصف، و لکنّها فی کثیر من الأَحیان تستعمل بمعنى اسم المصدر، و یراد منها حینئذٍ الأَمارة و العلامة(2)، غیر أَنّ الصفة أَمارة تبیّن إِحدى خصائص الموصوف(3).
و على هذا فالاسم و الصفة کلاهما بمعنى العلامة و الأَمارة للمسمّى و الموصوف؛ فالاسم یشمل کلّ علامة و أَمارة، و أَمّا الصفة، فهی علامة مخصّصة و مقیّدة. و من هنا فإنَّ بین الاسم و الصفة علاقة عموم و خصوص مطلق، أَی
درباره ی اشتقاق واژه ی «اسم»، اختلاف وجود دارد. کوفیان، آن را مشتق از «وَسْم» به معناى «نشان» مىدانند و بصریان، آن را از «سُمُوّ» به معناى «بلندى» و «رفعت». البته اینان مىپذیرند که کاربرد لغوى اسم، همان «نشان» است.
و امّا «صفت»، از «وَصَفَ» است که مانند «عِدَة» از «وَعَدَ» مشتق شده و از این رو، به همان معناى مصدرى «وصف» است؛ امّا در بسیارى از موارد به معناى اسم مصدر به کار مىرود و گاه، از آن، معناى نشان و علامت، اراده مىشود، جز آن که صفت، نشانى است که یکى از ویژگىهاى موصوف را بیان مىکند و بنا بر این، اسم و صفت، هر دو به معناى علامت و نشان مسمّا و موصوفاند و اسم، هر علامت و نشان را در بر مىگیرد؛ امّا صفت، علامتى تخصیص و تقیید یافته
أَنّ کلّ صفة اسم و لکن لیس کلّ اسم صفة، فالأَعلام و الأَسماء الخاصّة، مثل «زید» و «بکر» أَسماء و لیست صفات. أَمّا الأَسماء الدالّة على الأَوصاف فهی أسماء و صفات کالعالم و العلم.(4).
أَمّا فی علوم الأَدب و العرفان و الکلام فإنّ للاسم و الصفة إِطلاقات أُخرى أَیضا؛ فطبقا لإحدى الإطلاقات فی العلوم الأدبیة، تکون المصادر کالعلم و القدرة أسماء و لیست بصفات، أما المشتقات کالعالم و القادر فهی صفات و لیست بأسماء. و یحمل الاسم و الصفة فی العرفان النظری مَعنىً معاکسا تماما للمعنى المذکور.(5).
و أَمّا الأَحادیث فی بیان أَسماء اللّه و صفاته فلم یؤخذ فیها بنظر الاعتبار التفاوت الموجود فی الاصطلاحات المختلفة للاسم و الصفة؛ و أُطلق الاسم و الصفة کلاهما على الکمالات من قبیل «العلم»، و على الصفات المتّصفة بالکمالات مثل «العالم»، نذکر على سبیل المثال أَنّ بعض الأَحادیث فی خصوص السمیع و البصیر استخدمت فیها لفظة «الصفة»(6). و فی بعضها الآخر استخدمت لفظة «الاسم»(7)، بل إِنّ هذین المعنیین أُطلقا حتى على کلمتی العلم و العالِم فی الحدیث الواحد. و قد صرّحت بعض الأَحادیث بأنّ الاسم و الصفة على مَعنى واحد، فقد رُوی عَن الإمام الباقر علیه السلام أَنّه قالَ:
است. نتیجه این که نسبت میان اسم و صفت، عموم و خصوصِ مطلق است؛ یعنى هر صفتى اسم است، امّا هر اسمى صفت نیست و اسمهاى عَلَم و خاص (مانند: زید و بکر)، اسم هستند، ولى صفت نیستند و اسمهاى دلالتکننده بر اوصاف، هم اسم هستند و هم صفت، مانند: عالم و علم.
امّا در علوم ادبى و عرفان و کلام، اسم و صفت، اطلاقهاى دیگرى هم دارند که مطابق با یکى از اطلاقها در علوم ادبى، مصادر (مانند: علم و قدرت)، اسم هستند، نه صفت؛ امّا مشتقهایى مانند عالم و قادر، صفتاند و نه اسم؛ و در عرفان نظرى، اسم و صفت، معنایى کاملاً عکس آنچه آمده، دارند.
و امّا احادیث در بیان اسما و صفات خدا، این تفاوت موجود در اصطلاحات مختلف را مدّ نظر قرار ندادهاند و اسم و صفت، هر دو بر کمالات (مانند علم) و نیز ذات متّصف به کمالات (مانند عالم) اطلاق مىشوند. براى مثال، برخى احادیث، در خصوص سمیع و بصیر، واژه ی «صفت» را به کار بردهاند و برخی دیگر، واژه ی «اسم» را و حتی این دو معنا بر دو کلمه ی علم و عالم در یک حدیث، اطلاق شده اند و برخی احادیث، تصریح کرده اند که اسم و صفت به یک معنا هستند و از امام باقر علیه السلام چنین روایت شده است:
إنَّ الأَسماءَ صِفاتٌ وَصَفَ بِها نَفسَهُ.(8).
و عندما سأَل محمّد بن سنان الإمام الرضا علیه السلام: مَا الاِسمُ؟ قالَ:
صِفَةٌ لمَوصوفٍ.(9).
بناءً على ما سبق ذکرُه فإنّ جمیع أَسماء اللّه صفاتُه، و کلّ صفاته أَسماؤه. و قد جاء الفصل بین الأَسماء و الصفات فی تقسیمات هذا الکتاب بناءً على ما اقتضاه نظم التألیف و لیس من باب الفصل فی المعنى.
بناءً على المعنى اللغوی للاسم و الصفة، و انطلاقا من وحدة مصداقهما بشأَن اللّه تعالى، نستنتج فی ضوء الأَحادیث الواردة فی هذا المجال أَنّ أَسماء اللّه هی من نوع صفاته، و أَنّه تعالى لیس له اسم إِلاّ و یحمل صفة من صفاته. و من هنا فإنّ اللّه سبحانه و تعالى لیس له اسم عَلَم جامد غیر مشتقّ جاء کعلامة له فقط من غیر أَن ینطوی على وصف من أَوصافه، و یمکن القول بعبارة أُخرى: إِنّ الاسم بشأن اللّه مقیّد، و کون أَسماء اللّه علامة هی من جهة کونها ذات دلالة على وصف خاصّ به.
و سنرى عند تفسیر لفظ الجلالة «اللّه» أَنّ لهذا الاسم جذر اشتقاقی أَیضا، و قد ذکرت الأَحادیث الشریفة جذورا مختلفة له.(10).
قال العلاّمة الطباطبائی قدس سره فی بیان معنى الأَسماء الحسنى:
نحن أَوّل ما نفتح أَعیننا و نشاهد من مناظر الوجود ما نشاهده یقع إِدراکنا على أَنفسنا و على أَقرب الأُمور منّا، و هی روابطنا مع الکون الخارج من
نامها، صفاتى هستند که خداوند، خود را بدانها وصف کرده است.
همچنین، محمّد بن سنان از امام رضا علیه السلام مى پرسد: اسم چیست؟
امام علیه السلام مىفرماید:
صفتِ موصوف است.
بنا به آنچه یاد شد، همه ی نامهاى خدا (اسماءُ اللّه)، صفات او هستند و همه ی صفات او، نامهاى او، و تفاوت قائل شدن میان نامها و صفات، در تقسیمات این کتاب، مقتضاى نظم تألیف است و به معناى تفاوت معنایى نیست.
همچنین، بر اساس معناى لغوى اسم و صفت و به جهت اتّحاد مصداقى آن دو در مورد خداى متعال و در پرتو احادیثى که در این باره به ما رسیده، نتیجه مىگیریم که نامهاى خدا، گونهاى از صفات اویند و خداى متعال، نامى ندارد، جز آن که صفتى از صفات او را بر دوش مىکشد و از همین جاست که خداى سبحان، نام خاصّ جامد و غیر مشتق – که فقط علامت او باشد و هیچ وصفى از اوصاف او را در بر نداشته باشد – ندارد و به سخن دیگر، نام خدا، همیشه مقیّد است و علامت بودن نامهاى خدا، از این جهت است که بر وصف خاصّى از او دلالت دارند و به زودى و به هنگام تفسیر واژه ی جلاله ی «اللّه» خواهیم دید که این نام نیز مبدأ مشتق است و احادیث شریف، مصادر (اصلهاى) گوناگونى براى آن ذکر کردهاند.(11).
علاّمه سیّد محمّد حسین طباطبایى رحمهالله در بیان معناى اسماى حُسنا مىنویسد:
«اوّلین بارى که ما چشم بدین جهان مىگشاییم و مناظر هستى را مىبینیم، آنچه مىبینیم، نخست، ادراک ماست که بر خود ما واقع شده و قبل از هر چیز،
مستدعیات قوانا العاملة لإبقائنا، فأَنفسنا و قوانا و أَعمالنا المتعلّقة بها، هی أَوّل ما یدقّ باب إدراکنا لکنّا لا نرى أَنفسنا إِلاّ مرتبطة بغیرها و لا قوانا و لا أَفعالنا إِلاّ کذلک، فالحاجة من أَقدم ما یشاهده الإنسان، یشاهدها من نفسه و من کلّ ما یرتبط به من قواه و أَعماله و الدنیا الخارجة، و عند ذلک یقضی بذات ما یقوم بحاجته و یسدّ خلّته و إِلیه ینتهی کلّ شیء، و هو اللّه سبحانه، و یصدّقنا فی هذا النظر و القضاء قوله تعالى: «یا أَیُّهَا اَلنّاسُ أَنْتُمُ اَلْفُقَراءُ إِلَى اَللّهِ وَ اَللّهُ هُوَ اَلْغَنِیُّ».(12).
و قد عجز التاریخ عن العثور على بدء ظهور القول بالربوبیّة بین الأَفراد البشریّة، بل وجده و هو یصاحب الإنسانیّة إِلى أَقدم العهود التی مرّت على هذا النوع حتّى أَنّ الأَقوام الوحشیّة التی تحاکی الإنسان الأَوّلی فی البساطة لما اکتشفوهم فی أَطراف المعمورة کقطّان أَمیرکا و أُسترالیا وجدوا عندهم القول بقوى عالیة هی وراء مستوى الطبیعة ینتحلون بها، و هو قول بالربوبیّة و إِن اشتبه علیهم المصداق فالإذعان بذات ینتهی إِلیها أَمر کلّ شیء من لوازم الفطرة الإنسانیّة لایحید عنه إِلاّ من انحرف عن إِلهام فطرته لشبهة عرضت له کمن یضطرّ نفسه على الاعتیاد بالسمّ و طبیعته تحذّره بإلهامها، و هو یستحسن ما ابتلی به.
ثمّ إِنّ أَقدم ما نواجهه فی البحث عن المعارف الإلهیّة أَنّا نذعن بانتهاء کلّ شیء إِلیه، و کینونته و وجوده منه فهو یملک کلّ شیء لعلمنا أَنّه لو لم یملکها لم یمکن أَن یفیضها و یفیدها لغیره على أَنّ بعض هذه الأَشیاء ممّا
خود را مىبینیم. سپس، نزدیکترین امور به خود را – که همان روابط ما با عالم خارج و با اشیاى مورد نظر قواى عمل کننده ی ما در طول زندگى ماست – درک مىکنیم. پس خود ما و قواى ما و اعمال متعلّق به این قوا، اوّلین چیزهایى هستند که درِ دلهاى ما را مىکوبند و به درک ما در مىآیند؛ لیکن ما خود را و قوا و کردارهایمان را نمىبینیم، مگر در ارتباط با غیر.
پس مىتوان گفت که احتیاج، اوّلین چیزى است که انسان، آن را مشاهده مىکند و آن را در ذات خود و در هر چیزى که مرتبط با آن و قوا و اعمال آن است و همچنین، در سراسر جهانِ بیرون از خود، مىبیند و در همین اوّلین ادراک، به وجود ذاتى که حوایج او را بر مىآورد و وجود هر چیزى به او منتهى مىشود، حکم مىکند و آن، ذات خداى سبحان است. این ادراک و حکمِ ما را این آیه ی قرآن تصدیق مىکند که:
«اى مردم! شما نیازمندان به خدایید و تنها خداوند، غنى و بىنیاز است».
البته تاریخ نتوانسته است ابتداى ظهور عقیده به ربوبیت را در میان افراد بشر پیدا کند؛ لیکن تا آن جا که سیر بشر را ضبط کرده، از همان قدیمترین عهدها، این اعتقاد را در انسانها سراغ مىدهد. حتّى اقوام وحشىاى که اکنون در دور افتادهترین نقاط قارههاى امریکا و اقیانوسیه زندگى مىکنند و در حقیقت، نمونهاى از سادگى انسانهاى اوّلیه هستند، وقتى وضع افکارشان را بررسى مىکنیم، مىبینیم که به وجود قواى عالى در ماوراى طبیعت، معتقدند و هر طایفهاى، کیش خود را مستند به یکى از آن قوا مىداند و این، در حقیقت، همان قول به ربوبیت است. اینان هر چند در تشخیص «رب» به خطا رفتهاند، لیکن اعتقاد به ذاتى دارند که سرنوشت هر چیزى به او منتهى مىگردد؛ چون این اعتقاد، از لوازم فطرت انسانى است و فردى نیست که فاقد آن باشد، مگر این که به خاطر شبههاى که بر او عارض شده، از الهام فطرىاش منحرف شده باشد، مثل کسى که خود را به خوردن سَم، عادت داده باشد، که هر چند طبیعتش به الهام خود، او را تحذیر مىکند، او عادت خود را مُستَحسَن مىشمارد.
لیست حقیقته إِلاّ مبنیّة على الحاجة منبئة عن النقیصة، و هو تعالى منزّه عن کلّ حاجة و نقیصة؛ لأَنّه الذی إِلیه یرجع کلّ شیء فی رفع حاجته و نقیصته.
فله الملک – بکسر المیم و بضمّها – على الإطلاق، فهو سبحانه یملک ما وجدناه فی الوجود من صفة کمال؛ کالحیاة و القدرة و العلم و السمع و البصر و الرزق و الرحمة و العزّة و غیر ذلک.
فهو سبحانه حیّ، قادر، علیم، سمیع، بصیر؛ لأَنّ فی نفیها إِثبات النقص و لا سبیل للنقص إِلیه. و رازق، و رحیم، و عزیز، و محیی، و ممیت، و مبدئ، و معید، و باعث، إِلى غیر ذلک؛ لأَنّ الرزق و الرحمة و العزّة و الإحیاء و الإماتة و الإبداء و الإعادة و البعث له، و هو السبّوح القدّوس العلیّ الکبیر المتعال، إِلى غیر ذلک، نعنی بها نفی کلّ نعت عدمیّ، و کلّ صفة نقص عنه.
فهذا طریقنا إِلى إِثبات الأَسماء و الصفات له تعالى على بساطته، و قد صدّقنا کتاب اللّه فی ذلک حیث أَثبت الملک – بکسر المیم – و الملک – بضمّ المیم – له على الإطلاق فی آیات کثیرة لا حاجة إِلى إِیرادها.(13).
سپس، نخستین چیزى که در بحث از معارف الهى با آن رو به رو مىشویم، آن است که منتهى شدن هر چیز را به او درمىیابیم و اقرار مىکنیم که حقیقت و وجود هر چیز، از اوست و او مالک همه چیز است؛ چون مىدانیم اگر داراى آن نباشد،
نمىتواند آن را به غیرِ خود افاضه کند، علاوه بر این که برخى موجودات [و بلکه همه ی آنها] اصل حقیقتشان بر اساس احتیاج است و از نقصِ خود خبر مىدهند؛ ولى خداى متعال، منزّه از هر حاجت و هر نقیصهاى است؛ چرا که او مرجع هر چیزى است در رفع حاجت و نقیصه ی آن چیز.
پس خداى متعال، هم داراى مِلک (به کسر میم) است، و هم صاحب مُلک (به ضمّ میم)؛ یعنى همه چیز از آنِ اوست و در زیرِ فرمان اوست و این، دارا بودنش علىالإطلاق است. پس او دارا و حکمران همه ی کمالاتى است که ما در عالم (از قبیل: حیات و قدرت و علم و شنوایى و بینایى و رزق و رحمت و عزّت و امثال آن) یافتهایم و در نتیجه، او حىّ و قادر و عالم و سمیع و بصیر است؛ چون اگر نباشد، ناقص است، حال آن که نقص در او راه ندارد. همچنین، رازق و رحیم و عزیز و محیى و مُمیت و مُبدى و مُعید و باعث و امثال آن است؛ چرا که رزق دادن و رحمت و عزّت و زنده کردن و میراندن و ابداء و اعاده و برانگیختن، کار اوست، و این که مىگوییم او سُبّوح و قُدّوس و على و کبیر و متعال و امثال آن است، منظور ما این است که هر صفت عدمى و صفت نقصى را از او نفى کنیم.
این طریقه ی سادهاى است که ما در اثبات اسما و صفات براى خداى متعال مىپیماییم. قرآن کریم هم ما را در این طریقه، تصدیق نموده و در آیات بسیارى، مُلک (به کسر و به ضمّ میم) را به طور مطلق براى خداى متعال اثبات کرده است و چون حاجتى به ذکر آن آیات نیست، مىگذریم».(14).
1 / 1
أسماؤُهُ تَعبیرٌ
4000. الإمام الرضا علیه السلام – مِن کَلامِهِ فِی التَّوحیدِ -: أَسماؤُهُ تَعبیرٌ، و أَفعالُهُ تَفهیمٌ، و ذاتُهُ حَقیقَةٌ.(15).
4001. عنه علیه السلام – لَمّا سُئِلَ عَنِ الاِسمِ ما هُوَ؟ قالَ -: صِفَةٌ لِمَوصوفٍ.(16).
4002. الإمام علیّ علیه السلام – فی دُعاءٍ عَلَّمَهُ نَوفا البِکالِیَّ -: فَأَسأَلُکَ بِاسمِکَ الَّذی ظَهَرتَ بِهِ لِخاصَّةِ أَولِیائِکَ فَوَحَّدوکَ و عَرَفوکَ فَعَبَدوکَ بِحَقیقَتِکَ أَن تُعَرِّفَنی نَفسَکَ؛ لِأُقِرَّ لَکَ بِرُبوبِیَّتِکَ عَلى حَقیقَةِ الإِیمانِ بِکَ، و لا تَجعَلنی یا إِلهی مِمَّن یَعبُدُ الاِسمَ دونَ المَعنى، وَ الحَظنی بِلَحظَةٍ مِن لَحَظاتِکَ تُنَوِّرُ بِها قَلبی بِمَعرِفَتِکَ خاصَّةً و مَعرِفَةِ أَولِیائِکَ، إِنَّکَ عَلى کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ.(17).
4003. الکافی عن عبد الرحمن بن أبی نجران: کَتَبتُ إِلى أَبی جَعفَرٍ علیه السلام – أو قُلتُ لَهُ -: جَعَلَنِی اللّهُ فِداکَ! نَعبُدُ الرَّحمنَ الرَّحیمَ الواحِدَ الأَحَدَ الصَّمَدَ؟
قالَ: فَقالَ: إِنَّ مَن عَبَدَ الاِسمَ دونَ المُسَمّى بِالأَسماءِ أَشرَکَ و کَفَرَ و جَحَدَ و لَم یَعبُد شَیئا، بَلِ اعبُدِ اللّهَ الواحِدَ الأَحَدَ الصَّمَدَ، المُسَمّى بِهذِهِ الأَسماءِ دونَ الأَسماءِ؛ إِنَّ الأَسماءَ صِفاتٌ وَصَفَ بِها نَفسَهُ.(18).
1 / 1
نامهاى او، نشانهاند
4000. امام رضا علیه السلام – در سخنى درباره ی توحید -: نامهاى او، نشانه [ى او] و کارهاى او، [وسیله ی] درک و شناخت [او] هستند و ذاتش، حقیقت است.
4001. امام رضا علیه السلام – در پاسخ سؤالى درباره ی ماهیت اسم -: [اسم،] توصیفى براى موصوف است.
4002. امام على علیه السلام – در دعایى که به نوف بِکالى آموخت -: از تو مىخواهم به همان نامى که بدان بر دوستان ویژهات جلوه نمودى تا یگانهات شمردند و تو را چنان شناختند که به حقیقت تو، به پرستشت پرداختند، خودت را به من بشناسانى تا با ایمانى حقیقى، نزد تو به ربوبیتت اقرار آورم؛ و اى خداى من! مرا از کسانى قرار مده که نام را مىپرستند و نه معنا را، و عنایتى به من کن تا با شناخت اختصاصى تو و دوستانت، دلم روشن گردد، همانا که تو بر هر کارى توانایى.
4003. الکافى – به نقل از عبد الرحمان بن ابى نجران -: به امام باقر علیه السلام نامه نوشتم (یا گفتم): خدا مرا فدایت کند! ما بخشنده ی مهربان، یگانه ی یکتاى بى نیاز را مىپرستیم؟
امام فرمود: «آن که نامِ بدون معنا و مفهوم را بپرستد، شرک و کفر و انکار ورزیده و چیزى را نپرستیده است؛ بلکه خداى یگانه ی یکتاى بىنیازِ نامیده به همین نامها و نه نامهاى دیگر را پرستش کن. نامها، وصفهایى هستند که خداوند، خود را بدانها توصیف کرده است».
4004. الإمام الصادق علیه السلام – لَمّا سَأَلَهُ الزِّندیقُ عَنِ اللّهِ: ما هُوَ؟ -: هُوَ الرَّبُّ، و هُوَ المَعبودُ، و هُوَ اللّهُ، و لَیسَ قَولی: «اللّه» إِثباتَ هذِهِ الحُروفِ أَلفٍ، لامٍ، هاءٍ، و لکِنّی أَرجِعُ إِلى مَعنى هُوَ شَیءٌ خالِقُ الأَشیاءِ و صانِعُها، وَقَعَت عَلَیهِ هذِهِ الحُروفُ، و هُوَ المَعنَى الَّذی یُسَمّى بِهِ اللّهُ، وَ الرَّحمنُ وَ الرَّحیمُ وَ العَزیزُ و أَشباهُ ذلِکَ مِن أَسمائِهِ، و هُوَ المَعبودُ – جَلَّ و عَزَّ -.(19).
4005. الکافی عن النضر بن سوید: عَن هِشامِ بنِ الحَکَمِ أَنَّهُ سَأَلَ أَبا عَبدِ اللّهِ علیه السلام عَن أَسماءِ اللّهِ وَ اشتِقاقِها: «اللّه» مِمّا هُوَ مُشتَقٌّ؟
فَقالَ: یا هِشامُ، «اللّهُ» مُشتَقٌّ مِن إِلهٍ، و إِلهٌ یَقتَضی مَألوها، وَ الاِسمُ غَیرُ المُسَمّى، فَمَن عَبَدَ الاِسمَ دونَ المَعنى فَقَد کَفَرَ و لَم یَعبُد شَیئا، و مَن عَبَدَ الاِسمَ وَ المَعنى فَقَد أَشرَکَ و عَبَدَ اثنَینِ، و مَن عَبَدَ المَعنى دونَ الاِسم فَذاکَ التَّوحیدُ، أَفَهِمتَ یا هِشامُ؟
قالَ: قُلتُ: زِدنی.
قالَ: للّهِِ تِسعَةٌ و تِسعونَ اسما، فَلَو کانَ الاِسمُ هُوَ المُسَمّى لَکان کُلُّ اسمٍ مِنها إِلها، و لکِنَّ «اللّهَ» مَعنىً یُدَلُّ عَلَیهِ بِهذِهِ الأَسماءِ، و کُلُّها غَیرُهُ.
یا هِشامُ، الخُبزُ اسمٌ لِلمَأَکولِ، وَ الماءُ اسمٌ لِلمَشروبِ، وَ الثَّوبُ اسمٌ لِلمَلبوسِ، وَ النَّارُ اسمٌ لِلمُحرِقِ. أَفَهِمتَ یا هِشامُ فَهما تَدفَعُ بِهِ و تُناضِلُ بِهِ أَعداءَنا المُتَّخِذینَ مَعَ اللّهِ عزوجل غَیرَهُ؟
قُلتُ: نَعَم.
4004. امام صادق علیه السلام – در پاسخ زندیقى که از ایشان درباره ی خداوند پرسید که: او چیست؟ -: او پروردگار است و او معبود است و او اللّه است و این که مىگویم: «اللّه»، براى اثبات حروف الف و لام و ها نیست؛ بلکه من معنایى را قصد دارم که آفریدگار و سازنده ی چیزهاست و این حروف، براى آن در نظر گرفته شدهاند. آن معنا، همان است که خداوند، بدان نامیده مىشود و نیز بخشنده و مهربان و عزیز و نامهایى شبیه اینها، و اوست معبود جلیل عزیز.
4005. الکافى – به نقل از نضر بن سُوید -: از امام صادق علیه السلام درباره ی نامهاى خدا و اشتقاق آنها پرسید {م}، و این که «اللّه» مشتق از چیست؟
امام فرمود: «اى هشام! [لفظ] اللّه، مشتق از اله است و اله، مقتضىِ وجود مألوه (معبود) است. اسم، غیر از مسمّاست. پس هر که اسم (و نه معنا) را بپرستد، کافر گشته و چیزى را نپرستیده است و هر کس اسم و معنا را بپرستد، مشرک و دوگانهپرست شده است و هر کس معنا و نه اسم را بپرستد، این، همان توحید است. اى هشام! آیا فهمیدى؟!».
گفتم: آرى، برایم بیفزاى.
امام فرمود: «خداوند، نود و نه اسم دارد. پس اگر اسم، همان مسمّا باشد، هر یک از این اسمها خداست؛ امّا «اللّه» معنایى است که این اسمها بر آن دلالت مىکنند و همه ی اینها غیر از آن [معنا]هستند. اى هشام! نان، اسم آن خوردنى و آب، اسم آن نوشیدنى و لباس، اسم آن پوشیدنى و آتش، اسم آن سوزاننده است. اى هشام! آیا چنان فهمیدى که دشمنانِ ما را – که غیر خدا را با او، خداى خود گرفتهاند -، برانى و با آنان بستیزى؟».
گفتم: آرى.
فَقالَ: نَفَعَکَ اللّهُ بِهِ وثَبَّتَکَ یا هِشامُ.
قالَ: فَوَاللّهِ ما قَهَرَنی أَحَدٌ فِی التَّوحیدِ حَتّى قُمتُ مَقامی هذا.(20).
4006. الإمام الصادق علیه السلام: مَن عَبَدَ اللّهَ بِالتَّوَهُّمِ فَقَد کَفَرَ، و مَن عَبَدَ الاِسمَ دونَ المَعنى فَقَد کَفَرَ، و مَن عَبَدَ الاِسمَ وَ المَعنى فَقَد أَشرَکَ، و مَن عَبَدَ المَعنى بِإِیقاعِ الأَسماءِ عَلَیهِ بِصِفاتِهِ الَّتی وَصَفَ بِها نَفسَهُ فَعَقَدَ عَلَیهِ قَلبُهُ، و نَطَقَ بِهِ لِسانُهُ فی سَرائِرِهِ و عَلانِیَتِهِ فَأُولئِکَ أَصحابُ أَمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلامحَقّا – و فی حَدیثٍ آخَرَ -: أُولئِکَ هُمُ المُؤمِنونَ حَقّا -.(21).
4007. عنه علیه السلام – لِزِندیقٍ سَأَلَهُ: کَیفَ جازَ لِلخَلقِ أَن یَتَسَمَّوا بِأَسماءِ اللّهِ تَعالى؟ -: إِنَّ اللّهَ جَلَّ ثَناؤُهُ و تَقَدَّسَت أَسماؤُهُ أَباحَ لِلنّاسِ الأَسماءَ، و وَهَبَها لَهُم، و قَد قالَ القائِلُ مِنَ النّاسِ لِلواحِدِ: واحِدٌ، و یَقولُ للّهِِ: واحِدٌ، و یَقولُ: قَوِیٌّ، وَ اللّهُ تَعالى قَوِیٌّ، و یَقولُ: صانِعٌ، وَ اللّهُ صانِعٌ، و یَقولُ: رازِقٌ، وَ اللّهُ رازِقٌ، و یَقولُ: سَمیعٌ بَصیرٌ، وَ اللّهُ سَمیعٌ بَصیرٌ، و ما أَشبَهَ ذلِکَ. فَمَن قالَ لِلإِنسانِ: واحِدٌ فَهذا لَهُ اسمٌ و لَهُ شَبیهٌ، وَ اللّهُ واحِدٌ و هُوَ لَهُ اسمٌ و لا شَیءَ لَهُ شَبیهٌ، و لَیسَ المَعنى واحِدا.
و أَمَّا الأَسماءُ فَهِیَ دَلالَتُنا عَلَى المُسَمّى؛ لِأَنّا قَد نَرَى الإِنسانَ واحِدا و إِنَّما نُخبِرُ واحِدا إِذا کانَ مُفرَدا، فَعُلِمَ أَنَّ الإِنسانَ فی نَفسِهِ لَیسَ بِواحِدٍ فِی المَعنى؛ لِأَنَّ أَعضاءَهُ مُختَلِفَةٌ، و أَجزاءَهُ لَیسَت سَواءً، و لَحمَهُ غَیرُ دَمِهِ، و عَظمَهُ غَیرُ عَصَبِهِ، و شَعرَهُ غَیرُ ظُفرِهِ، و سَوادَهُ غَیرُ بَیاضِهِ، و کَذلِکَ سائِرُ الخَلقِ، وَ الإِنسانُ واحِدٌ فی الاِسمِ، و لَیسَ بِواحِدٍ فِی الاِسمِ وَ المَعنى وَ الخَلقِ، فَإِذا قیلَ للّهِِ فَهُوَ الواحِدُ الَّذی
امام فرمود: «اى هشام! خداوند، بِدان سودت رسانَد و استوارت بدارد!».
هشام گوید: به خدا سوگند، از آن زمان تاکنون هیچ کس مرا در توحید، مغلوب نکرده است.
4006. امام صادق علیه السلام: هر کس خدا را به خیال بپرستد، کافر شده است و هر کس اسم و نه معنا را بپرستد، کافر شده است و هر کس اسم و معنا را با هم بپرستد، مشرک شده است؛ امّا کسانى که معنا را بپرستند و اسمها را به همان گونه ی صفاتى که خدا خود را بدانها توصیف کرده است، بر او اطلاق کنند و دل خود را بدان گره بزنند و در نهان و آشکار، زبانشان بدان گویا شود، اینان یاران حقیقىِ امیر مؤمنان علیه السلام هستند. [و در نقلى دیگر:] آنان، مؤمنان حقیقى هستند.
4007. امام صادق علیه السلام – به زِندیقى که از ایشان پرسید: چگونه مردم اجازه دارند که خود را به اسمهاى خداى متعال بنامند -: خداوند – که ستایشش بشکوه و نامهایش پاک است – نامها را براى مردم روا داشته و به آنها بخشیده است و گویندهاى از مردم، به چیزى مىگوید: «یگانه» و به خدا هم مىگوید: «یگانه» و مىگوید: «نیرومند» و خداى متعال هم «نیرومند» است و مىگوید: «سازنده» و خدا هم سازنده است و مىگوید: «روزىرسان» و خدا هم روزىرسان است و مىگوید: «شنوا و بینا» و خدا هم شنوا و بیناست، و شبیه اینها. پس کسى که به انسان مىگوید: «یگانه»، این نامى براى اوست و شبیه هم دارد؛ اما خداوند، یگانه است و این هم براى او اسم است، ولى شبیهى ندارد و مفهوم هر دو [توصیف]، یکسان نیست.
و امّا اسمها، رهنمونىِ ما به مسمّا هستند؛ چون ما انسانى یگانه را مىبینیم و تنها وقتى خبر از یگانگىِ او مىدهیم که تنها باشد. پس دانسته مىشود که در واقعْ انسان، یگانه نیست؛ چون اندام او گوناگون است و اجزایش یکسان نیست و گوشتش غیر از خون او و استخوانش غیر از رگش و مویش غیر از ناخنش و سیاهىاش غیر از سفیدىاش است و مخلوقات دیگر هم این گونهاند. انسان،
لا واحِدَ غَیرُهُ؛ لِأَنَّهُ لاَ اختِلافَ فیهِ، و هُوَ – تَبارَکَ و تَعالى – سَمیعٌ و بَصیرٌ و قَوِیٌّ و عَزیزٌ و حَکیمٌ و عَلیمٌ، فَتَعالَى اللّهُ أَحسَنُ الخالِقینَ.(22).
4008. عنه علیه السلام: اِسمُ اللّهِ غَیرُهُ، و کُلُّ شَیءٍ وَقَعَ عَلَیهِ اسمُ شَیءٍ فَهُوَ مَخلوقٌ ما خَلاَ اللّهَ.(23).
4009. الکافی عن ابن سنان: سَأَلتُ أَبَا الحَسَنِ الرِّضا علیه السلام: هَل کانَ اللّهُ عزوجل عارِفا بِنَفسِهِ قَبلَ أَن یَخلُقَ الخَلقَ؟
قالَ: نَعَم.
قُلتُ: یَراها و یَسمَعُها؟
قالَ: ما کانَ مُحتاجا إِلى ذلِکَ؛ لِأَنَّهُ لَم یَکُن یَسأَلُها و لا یَطلُبُ مِنها، هُوَ نَفسُهُ و نَفسُهُ هُوَ، قُدرَتُهُ نافِذَةٌ، فَلَیسَ یَحتاجُ إِلى أَن یُسَمِّیَ نَفسَهُ، و لکِنَّهُ اختارَ لِنَفسِهِ أَسماءً لِغَیرِهِ یَدعوهُ بِها؛ لِأَنَّهُ إِذا لَم یُدعَ بِاسمِهِ لَم یُعرَف، فَأَوَّلُ مَا اختارَ لِنَفسِهِ «العَلِیُّ العَظیمُ» لِأَنَّهُ أَعلَى الأَشیاءِ کُلِّها، فَمَعناهُ اللّهُ، وَ اسمُهُ العَلِیُّ العَظیمُ هُوَ أَوَّلُ أَسمائِهِ، عَلا عَلى کُلِّ شَیءٍ.(24).
4010. الإمام الرضا علیه السلام: اِعلَم أَنَّهُ لا یَکونُ صِفَةٌ لِغَیرِ مَوصوفٍ، و لاَ اسمٌ لِغَیرِ مَعنىً، و لا حَدٌّ لِغَیرِ مَحدودٍ، وَ الصِّفاتُ وَ الأَسماءُ کُلُّها تَدُلُّ عَلَى الکَمالِ وَ الوُجودِ، و لا تَدُلُّ عَلَى الإِحاطَةِ، کَما تَدُلُّ عَلَى الحُدودِ الَّتی هِیَ التَّربیعُ وَ التَّثلیثُ وَ التَّسدیسُ؛ لِأَنَّ اللّهَ – عَزَّوجَلَّ و تَقَدَّسَ – تُدرَکُ مَعرِفَتُهُ بِالصِّفاتِ وَ الأَسماءِ، و لا تُدرَکُ بِالتَّحدیدِ بِالطّولِ
فقط به اسم، یگانه است و نه هم در اسم و هم معنا و خلقت. پس وقتى خدا، یگانه خوانده مىشود، یگانهاى است که یگانهاى جز او نیست؛ چون گوناگونى در او نیست و او – تبارک و تعالى – شنوا و بینا و نیرومند و عزیز و حکیم و داناست. والا باد خداوند، بهترین آفریدگار!
4008. امام صادق علیه السلام: اسم خدا، غیر از اوست و هر چیز که اسم چیزى بر او اطلاق شود، مخلوق است، بجز خداوند.
4009. الکافى – به نقل از ابن سنان -: از امام رضا علیه السلام پرسیدم: آیا خداوند ارجمند و والا، پیش از آفرینش مخلوقات، به خود آگاه بود؟
فرمود: «آرى».
گفتم: خود را مىبیند و مىشنود؟
فرمود: «به آن، نیازمند نیست؛ چون از آن جویا نمىشود و از او نمىخواهد. او خودِ اوست و خودش اوست. قدرتش، نافذ است و نیاز ندارد که خود را بنامد؛ امّا اسمهایى براى خود برگزیده تا غیر او، وى را بدانها بخوانند؛ چون اگر به اسمش خوانده نشود، شناخته نمىشود، و نخستین چیزى که براى خود برگزید، «العلىّ العظیم (والاى بزرگ)» است؛ چون او والاترینِ همه ی چیزهاست، پس ذاتش، «اللّه» و اسمش، والاى بزرگ است و آن، نخستینِ اسمهاى اوست، که بر هر چیزى برترى دارد».
4010. امام رضا علیه السلام: بدان که صفتى براى غیر موصوفْ [متصوَّر] نیست و اسمى براى غیر مسمّا نیست و حدّى براى نامحدود نیست و صفتها و اسمها، همگى بر کمال و وجود دلالت مىکنند و نه بر احاطه، همان گونه که حدود، یعنی چهار ضلعى و سه ضلعى و شش ضلعى [در شکلها و مساحتها]، دلالت دارند؛ چون معرفت خداى عزیز جلیل پاک، به صفتها و اسمها دریافته مىشود و نه با تحدید به طول و عرض و قلّت و کثرت و رنگ و وزن و چیزهایى شبیه این.
وَ العَرضِ وَ القِلَّةِ وَ الکَثرَةِ وَ اللَّونِ وَ الوَزنِ و ما أَشبَهَ ذلِکَ، و لَیسَ یَحُلُّ بِاللّهِ جَلَّ و تَقَدَّسَ شَیءٌ مِن ذلِکَ حَتّى یَعرِفَهُ خَلقُهُ بِمَعرِفَتِهِم أَنفُسَهُم بِالضَّرورَةِ الَّتی ذَکَرنا، و لکِن یُدَلُّ عَلَى اللّهِ عزوجل بِصِفاتِهِ، و یُدرَکُ بِأَسمائِهِ… فَلَو کانَت صِفاتُهُ جَلَّ ثَناؤُهُ لا تَدُلُّ عَلَیهِ، و أَسماؤُهُ لا تَدعو إِلَیهِ، وَ المَعلَمَةُ مِنَ الخَلقِ لا تُدرِکُهُ لِمَعناهُ کانَت العِبادَةُ مِنَ الخَلقِ لِأَسمائِهِ و صِفاتِهِ دُونَ مَعناهُ، فَلَولا أَنَّ ذلِکَ کَذلِکَ لَکانَ المَعبودُ المُوَحَّدُ غَیرَ اللّهِ تَعالى؛ لِأَنَّ صِفاتِهِ و أَسماءَهُ غَیرُهُ.(25).
تعلیق:
کما لاحظنا فإنّ الأَحادیث بیّنت أَوجها مختلفة لإطلاق الأسماء و الصفات. و هذه الأَسماء و الصفات یجب أَن تستخدم بشکل لا یفضی إِلى أُمور من قبیل تشبیه الخالق بالمخلوق، أَو نفی الخالق أَو تعطیل المعرفة، أَو إِیجاد صور ذهنیّة و إِحاطة بالذات الإلهیّة، فالباری عزوجل یوصف تارة بأَفعاله، و قد تفسّر صفات اللّه تارة أُخرى تفسیرا سلبیّا. و الإنسان یقیم علاقته مع اللّه – جلّ و علا من خلال هذه الأَسماء و الصفات، و یدعوه و یتضرّع إِلَیهِ فی إِطار معرفته له، و لکن ینبغی الالتفات إِلى أَن أَسماء اللّه لا موضوع لها، و کلّها تعبیر عَن الذات الإلهیة المقدّسة، و الإنسان یتوجّه عَن طریق هذه الأَسماء إِلى اللّه الذی یعرفه بالفطرة.
1 / 1 – 1
مَعنَى «الإلهِ»
4011. الإمام علیّ علیه السلام – فِی الدُّعاءِ -: أَنتَ إِلهِی المالِکُ الَّذی مَلَکتَ المُلوکَ، فَتَواضَعَ لِهَیبَتِکَ
هیچ یک از اینها، در خداى جلیل پاک، حلول نمىکنند تا مردم، او را آن گونه بشناسند که خود را مىشناسند، به همان ضرورتى که یاد کردیم؛ بلکه به وسیله ی صفتها به خدا ره برده مىشود و به اسمهایش درک مىگردد….
اگر صفتهاى او – که سِتایشش بشکوه باد – به او ره نمىبُرد و اسمهایش به سوى او نمىخوانْد و حالْ این که علم مردم، به ذات خدا نمىرسد، عبادت مردم، در برابر اسمها و صفتهاى خدا مىبود و نه ذات او. پس اگر این گونه نبود، معبود یگانه، کسى غیر از خداى متعال مىبود؛ چون صفات و اسمهاى او غیر از اوست.
توضیح
همان گونه که دیدیم، احادیث، وجوه گوناگونى را براى اطلاق نامها و صفات بر خداوند عزوجل بیان کردهاند و لازم است این نامها و صفات، به گونهاى به کار برده شوند که به امورى مانند تشبیه خالق به مخلوق و یا نفى خالق و یا تعطیل شناخت و یا ایجاد صورتهاى ذهنى و توهّمِ احاطه به ذات الهى نینجامد. خداى عزوجل گاه به افعالش توصیف مىشود و صفات الهى نیز گاه تفسیر سلبى مىشوند و انسان، پیوند خود را با خداى بزرگ سبحان، از طریق همین نامها و صفات بر قرار مىکند و در محدوده ی شناختش نسبت به خدا، او را مىخواند و به درگاهش مىنالد. امّا سزاوار است توجّه داشته باشیم که نامهاى خدا، موضوعیّت ندارند و هر یک از آنها، گونهاى تعبیر از ذات مقدّس الهى هستند و انسان، از طریق این نامها، به خداوندى که معرفت فطرى به او دارد، روى مىآورد.
1 / 1-1
معناى «اله»
4011. امام على علیه السلام – در دعا -: خداى من! تو مالکى هستى که پادشاهان را در اختیار دارى.
الأَعِزّاءُ ودانَ لَکَ بِالطّاعَةِ الأَولِیاءُ، فَاحتَوَیتَ بِإِلهِیَّتِکَ عَلَى المَجدِ وَ السَّناءِ.(26).
4012. عنه علیه السلام: لَیسَ بِإِلهٍ مَن عُرِفَ بِنَفسِهِ، هُوَ الدّالُّ بِالدَّلیلِ عَلَیهِ، وَ المُؤَدّی بِالمَعرِفَةِ إِلَیهِ.(27).
4013. عنه علیه السلام: اللّهُمَّ أَنتَ الَّذی لایَتَعاظَمُکَ غُفرانُ الذُّنوبِ و کَشفُ الکُروبِ… لِأَنَّکَ الباقِی الرَّحیمُ الَّذی تَسَربَلتَ(28) ِالرُّبوبِیَّةِ، و تَوَحَّدتَ بِالإِلهِیَّةِ و تَنَزَّهتَ مِنَ الحَیثوثِیَّةِ، فَلَم یَجِدکَ واصِفٌ مَحدودا بِالکَیفوفِیَّةِ….(29).
4014. الإمام الحسن علیه السلام – لَمّا سُئِلَ عَنِ الرَّجُلِ یَسمَعُ الشَّیءَ فَیَذکُرُهُ دَهرا، ثُمَّ یَنساهُ فی وَقتٍ الحاجَةِ إِلَیهِ کَیفَ هذا؟ -: أَمَّا الرَّجُلُ الَّذی یَنسَى الشَّیءَ، ثُمَّ یَذکُرُهُ فَما مِن أَحدٍ إِلاّ عَلى رَأَسِ فُؤادِهِ حُقَّةٌ مَفتوحَةُ الرَّأَسِ، فَإِذا سَمِعَ الشَّیءَ وَقَعَ فیها، فَإِذا أَرادَ اللّهُ أَن یُنسِیَها أَطبَقَ عَلَیها، و إِذا أَرادَ اللّهُ أَن یُذَکِّرَهُ فَتَحَها، و هذا دَلیلُ الإِلهِیَّةِ.(30).
4015. الإمام زین العابدین علیه السلام: اللّهُمَّ لَکَ الحَمدُ بَدیعَ السَّماواتِ وَ الأَرضِ، ذَا الجَلالِ وَ الإِکرامِ، رَبَّ الأَربابِ و إِلهَ کُلِّ مَألوهٍ، و خالِقَ کُلِّ مَخلوقٍ.(31).
4016. الإمام الباقر علیه السلام: إِنَّ تَفسیرَ الإلهِ هُوَ الَّذی أَلِهَ الخَلقُ عَن دَرکِ ماهِیَّتِهِ و کَیفِیَّتِهِ، بِحِسٍّ أَو بِوَهمٍ، لا بَل هُوَ مُبدِعُ الأَوهامِ و خالِقُ الحَواسِّ.(32).
عزیزان، در برابر هیبت تو، سر فرود آورده اند و اولیا، به طاعتت گردن نهاده اند. با الوهیت خود، مجد و شکوه داری.
4012. امام على علیه السلام: آن که به ذاتش شناخته شود، خدا نیست. او کسى است که با دلیل، به او ره برده مىشود و به معرفت، مىتوان به او رسید.
4013. امام على علیه السلام: خدایا! تو کسى هستى که آمرزش گناهان و حلّ سختىها، بر تو گران نمىآید…؛ چون تو پاینده ی مهربانى هستى که جامه ی ربوبیت به تن کردهاى و در الوهیت، یگانهاى و از جا و مکان، منزّهى. آن کس که به چگونگىْ محدودت کرده، تو را نیافته است.
4014. امام حسن علیه السلام – در پاسخ این سؤال که چگونه است که آدمى چیزى را مىشنود و مدتى آن را در یاد دارد، ولى به هنگام نیاز، آن را از یاد مىبرد؟: آن کسى که چیزى را از یاد مىبرَد و سپس آن را به یاد مىآورَد، هیچ کس نیست مگر آن که بر سر دلش، ظرف کوچکى درْگشاده است. پس چون مطلب را مىشنود، در آن کاسه مىرود و هر گاه خدا بخواهد که آن را از یادش ببرد، درِ ظرف را مىنهد و هر گاه بخواهد به یادش بیاورد، آن را مىگشاید و این، دلیل اُلوهیت است.
4015. امام زین العابدین علیه السلام: خدایا! ستایشْ از آنِ توست، اى پدید آورنده ی آسمانها و زمین، اى صاحب شکوه و احسان، اى خداى خدایگان و معبود معبودان و آفریدگار هر آفریده!
4016. امام باقر علیه السلام: «اِله»، یعنى کسى که مردم، از درک چیستى و چگونگىِ او درمىمانند، چه به حس و چه در وهم؛ زیرا او خود، پدیدآور وهمها و آفریدگار حسهاست.
4017. عنه علیه السلام – فی قُنوتِهِ -: اللّهُمَّ… بِعُبَیدِکَ ضَعفُ البَشَرِیَّةِ و عَجَزُ الإِنسانِیَّةِ، و لَکَ سُلطانُ الإِلهِیَّةِ و مَلکَةُ البَرِیَّةِ.(33).
4018. الإمام الصّادق علیه السلام: لا یُکَوِّنُ الشَّیءَ لا مِن شَیءٍ إِلاّ اللّهُ، و لا یَنقُلُ الشَّیءَ مِن جَوهَرِیَّتِهِ إِلى جَوهَرٍ آخَرَ إِلاَّ اللّهُ، و لا یَنقُلُ الشَّیءَ مِنَ الوُجودِ إِلَى العَدَمِ إِلاَّ اللّهُ.(34).
4019. عنه علیه السلام: قَدِمَ وَفدٌ مِن أَهلِ فِلَسطینَ عَلَى الباقِرِ علیه السلام فَسَأَلوهُ عَن مَسائِلَ فَأَجابَهُم، ثُمَّ سَأَلوهُ عَنِ الصَّمَدِ، فَقالَ:
تَفسیرُهُ فیهِ؛ الصَّمَدُ خَمسَةُ أَحرُفٍ: فَالأَلِفُ دَلیلٌ عَلى إِنِّیَّتِهِ، و هُوَ قَولُهُ عزوجل: «شَهِدَ اَللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ»(35) و ذلِکَ تَنبیهٌ و إِشارَةٌ إِلَى الغائِبِ عَن دَرَکِ الحَواسِّ، وَ اللاّمُ دَلیلٌ عَلى إِلهِیَّتِهِ بِأَنَّهُ هُوَ اللّهُ، وَ الأَلِفُ وَ اللاّمُ مُدغَمانِ لا یَظهَرانِ عَلَى اللِّسانِ و لا یَقَعانِ فِی السَّمعِ و یَظهَرانِ فِی الکِتابَةِ، دَلیلانِ عَلى أَنَّ إِلهِیَّتَهُ بِلُطفِهِ خافِیَةٌ لا تُدرَکُ بِالحَواسِّ، و لا تَقَعُ فی لِسانِ واصِفٍ و لا أُذُنِ سامِعٍ؛ لِأَنَّ تَفسیرَ الإِلهِ هُوَ الَّذی أَلِهَ الخَلقُ عَن دَرَکِ ماهِیَّتِهِ و کَیفِیَّتِهِ بِحِسٍّ أَو بِوَهمٍ، لا بَل هُوَ مُبدِعُ الأَوهامِ و خالِقُ الحَواسِّ، و إِنَّما یَظهَرُ ذلِکَ عِندَ الکِتابَةِ، [فَهُوَ](36) دَلیلٌ عَلى أَنَّ اللّهَ سُبحانَهُ أَظهَرَ رُبوبیَّتَهُ فی إِبداعِ الخَلقِ، و تَرکیبِ أَرواحِهِمُ اللَّطیفَةِ فی أَجسادِهِمُ الکَثیفَةِ، فَإِذا نَظَرَ عَبدٌ إِلى نَفسِهِ لَم یَرَ روحَهُ، کَما أَنَّ لامَ الصَّمَدِ لا تَتَبَیَّنُ و لا تَدخُلُ فی حاسَّةٍ مِنَ الحَواسِّ الخَمسِ، فَإِذا نَظَرَ إِلَى الکِتابَةِ ظَهَرَ له ما خَفِیَ و لَطُفَ.
فَمَتى تَفَکَّرَ العَبدُ فی ماهِیَّةِ البارِئِ و کَیفِیَّتِهِ، أَلِهَ فیهِ و تَحَیَّرَ و لَم تُحِط فِکرَتُهُ
4017. امام باقر علیه السلام – در قنوتش -: خدایا!… بنده ی کوچک تو، گرفتار ضعف بشرى و ناتوانىِ انسانیت است، و چیرگىِ الوهیت و پادشاهىِ خلقت، از آنِ توست.
4018. امام صادق علیه السلام: کسى جز خدا، چیز را از بىچیزى، هستى نمىبخشد و جز خدا، چیز را از جوهر آن به جوهرى دیگر تبدیل نمىکند و جز خدا، آن را از وجود به عدم نمىبرَد.
4019. امام صادق علیه السلام: نمایندگانى از فلسطین، بر امام باقر علیه السلام وارد شدند و از وى سؤالهایى کردند و امام پاسخشان داد. سپس از معناى «الصمد» پرسیدند، و امام فرمود: تفسیر آن، در خودش هست؛ «الصمد» پنج حرف دارد: الف، دلیل بر إنّیت (وجود) اوست و این همان گفته ی خداوند عزوجل است: «خدا گواهى مىدهد که جز او خدایى نیست» و این، آگاهى دادن است و به چیزهایى اشاره دارد که از حواس، پوشیدهاند. و لام، دلیل بر الوهیت اوست که او همان خداوند است. و الف و لامِ ادغام یافته – که در گفتار، ظاهر نمىشوند و به گوش، شنیده نمىشوند و در نگارش، پدیدار مىشوند – دلیلاند بر آن که خدا، لطیف و پنهان است و به حواس، درک نمىشود و به زبانِ توصیف کننده و گوشِ شنونده در نمىآید؛ چون معناى «اله»، خدایى است که مردم، از درک ماهیت و چگونگىِ او به وسیله ی حس و وهم، حیران گشتهاند، نه بلکه او سازنده ی وهمها و آفریدگار حواس است و آن، تنها در نگارش ظاهر مىشود و دلیل بر آن است که خداى سبحان، ربوبیت خویش را در پدید آوردنِ خلق و ترکیب روحهاى لطیف ایشان با پیکرهاى ناشفّافشان، آشکار مىسازد. پس چون بندهاى به خودش مىنگرد، روح خود را
نمىبیند، همان گونه که لام «الصّمد» آشکار نمىشود(37) و در هیچ یک از حواسّ پنجگانه وارد نمىشود؛ امّا چون به نوشته بنگرد، آنچه پنهان و لطیف بوده، آشکار مىشود.
هر زمان بنده، در ماهیت آفریدگار و چگونگىِ او بیندیشد، در او سرگردان
بِشَیءٍ یَتَصَوَّرُ لَهُ؛ لِأَنَّهُ عزوجل خالِقُ الصُّوَرِ، فَإِذا نَظَرَ إِلى خَلقِهِ ثَبَتَ لَهُ أَنَّهُ عزوجل خالِقُهُم و مُرَکِّبُ أَرواحِهِم فی أَجسادِهِم.(38).
4020. الکافی عن هشام بن الحکم: قالَ أَبو شاکِرٍ الدَّیَصانِیُّ: إِنَّ فِی القُرآنِ آیَةً هِیَ قَولُنا. قُلتُ: ما هِیَ؟ فَقالَ: «وَ هُوَ اَلَّذِی فِی اَلسَّماءِ إِلهٌ وَ فِی اَلْأَرْضِ إِلهٌ»(39) فَلَم أَدرِ بِما أُجیبُهُ!
فَحَجَجتُ فَخَبَّرتُ أَبا عَبدِ اللّهِ علیه السلام، فَقالَ: هذا کَلامُ زَندیقٍ خَبیثٍ، إِذا رَجَعتَ إِلَیهِ فَقُل لَهُ: مَا اسمُکَ بِالکوفَةِ؟ فَإِنَّهُ یَقولُ: فُلانٌ. فَقُل لَهُ: مَا اسمُکَ بِالبَصرَةِ؟ فَإِنَّهُ یَقولُ: فُلانٌ. فَقُل: کَذلِکَ اللّهُ رَبُّنا فِی السَّماءِ إِلهٌ و فِی الأَرضِ إِلهٌ، و فِی البِحارِ إِلهٌ و فِی القِفارِ إِلهٌ و فی کُلِّ مَکانٍ إِلهٌ.
قالَ: فَقَدِمتُ فَأَتَیتُ أَبا شاکِرٍ فَأَخبَرتُهُ، فَقالَ: هذِهِ نُقِلَت مِنَ الحِجازِ.(40).
4021. الإمام الرضا علیه السلام – مِن کَلامٍ لَهُ فی تَوحیدِ اللّهِ سُبحانَهُ -: لَهُ مَعنَى الرُّبوبِیَّةِ إِذ لا مَربوبَ، و حَقیقَةُ الإِلهِیَّةِ إِذ لا مَألوهَ.(41).
1 / 1 – 2
مَعنَى «اللّهِ عزوجل»
4022. الإمام علیّ علیه السلام: «اللّهُ» مَعناهُ المَعبودُ الَّذی یَألَهُ فِیهِ الخَلقُ و یؤلَهُ إِلَیهِ، وَ اللّهُ هُوَ المَستورُ
و متحیّر مىشود و اندیشهاش به تصوّرى از او نمىرسد؛ چون او آفریدگار صورتهاست، و هر گاه به خلقت خود بنگرد، برایش ثابت مىشود که خداوند عزوجل، خالق و ترکیب کننده ی روح با پیکر اوست.
4020. الکافى – به نقل از هشام بن حکم -: ابو شاکر دیصانى گفت: آیهاى در قرآن هست که همان گفته ی ماست.
گفتم: چه آیهاى؟
گفت: «و او کسى است که در آسمانْ خداست و در زمینْ خداست».
در پاسخ ماندم. حج گزاردم و سپس به امام صادق علیه السلام خبر دادم.
امام فرمود: «این، سخن زندیقى خبیث است. چون به سویش باز گشتى، به او بگو: نام تو در کوفه چیست؟ او مىگوید: فلان. تو به او بگو: نام تو در بصره چیست؟ او مىگوید: فلان. پس بگو: پروردگار ما هم، چنین است؛ در آسمانْ خداست و در زمینْ خداست و در دریاها خداست و در صحرا خداست و در هر جا خداست».
باز گشتم و نزد ابو شاکر آمدم و به او خبر دادم. گفت: این [پاسخ]، از حجاز آمده است.
4021. امام رضا علیه السلام – از سخنش درباره ی توحید خداى سبحان -: معناى پروردگارى، از آنِ او بود [حتّى] وقتى که پروردهاى هم نبود و حقیقت خداوندگارى، او را بود، [حتّى] هنگامى که پرستشگرى نبود.
1 / 1 – 2
معناى «اللّه عزوجل»
4022. امام على علیه السلام: «اللّه»، یعنى معبودى که خلق، در او سرگرداناند و به او پناه مىبرند
عَن دَرکِ الأَبصارِ، المَحجوبُ عَنِ الأَوهامِ وَ الخَطَراتِ.(42).
4023. عنه علیه السلام: «اللّهُ» أَعظَمُ اسمٍ مِنَ أَسماءِ اللّهِ عزوجل، و هُوَ الاِسمُ الَّذی لا یَنبَغی أَن یُسَمّى بِهِ غَیرُ اللّهِ، و لَم یَتَسَمَّ بِهِ مَخلوقٌ.(43).
4024. عنه علیه السلام: لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ رَبُّ کُلِّ شَیءٍ و وارِثُهُ، لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ إِلهُ الآلِهَةِ.(44).
4025. الإمام زین العابدین علیه السلام – لَمّا سُئِلَ عَن مَعنى بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ -: حَدَّثَنی أَبی، عَن أخیهِ الحَسَنِ عَن أبیهِ أَمیرِ المُؤمِنینَ علیهم السلام: أَنَّ رَجُلاً قامَ إِلَیهِ فَقالَ: یا أَمیرَ المُؤمِنینَ، أخبِرنی عَن «بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ» ما مَعناهُ؟
فَقالَ: إِنَّ قَولَکَ «اللّهُ» أَعظَمُ اسمٍ مِن أَسماءِ اللّهِ عزوجل، و هُوَ الاِسمُ الَّذی لا یَنبَغی أَن یُسَمّى بِهِ غَیرُ اللّهِ، و لَن یَتَسَمَّ بِهِ مَخلوقٌ.
فَقالَ الرَّجُلُ: فَما تَفسیرُ قَولِهِ: «اللّه»؟
قالَ: هُوَ الَّذی یَتَأَلَّهُ(45) إِلَیهِ عِندَ الحَوائِجِ وَ الشَّدائِدِ کُلُّ مخَلوقٍ عِندَ انقِطاعِ الرَّجاءِ مِن جَمیعِ مَن هُوَ دونَهُ، و تَقَطُّعِ الأَسبابِ مِن کُلِّ مَن سِواهُ، و ذلِکَ أَنَّ کُلَّ مُتَرَئِّسٍ فی هذِهِ الدُّنیا و مُتَعَظِّمٍ فیها – و إِن عَظُمَ غِناؤُهُ و طُغیانُهُ و کَثُرَت حَوائِجُ مَن دونَهُ إِلَیهِ – فَإِنَّهُم سَیَحتاجونَ حَوائِجَ لا یَقدِرُ عَلَیها هذَا المُتَعاظِمُ، و کَذلِکَ هذَا المُتَعاظِمُ یَحتاجُ حَوائِجَ لا یَقدِرُ عَلَیها، فَیَنقَطِعُ إِلَى اللّهِ عِندَ ضَرورَتِهِ وفاقَتِهِ، حَتّى إِذا کَفى هَمَّهُ عادَ
و خداوند، همان پوشیده از دسترس دیدهها و در پرده از وهمها و خطورات ذهن است.
4023. امام على علیه السلام: «اللّه»، بزرگترین نام از نامهاى خداوند عزوجل است و آن، نامى است که نامیدن جز خدا به آن، سزا نیست و هیچ مخلوقى هم به آن نامیده نشده است.
4024. امام على علیه السلام: هیچ خدایى جز خداوند یکتا نیست؛ پروردگار و میراثبرِ هر چیز. خدایى جز خداوند یکتا نیست، خداى خدایگان.
4025. امام زین العابدین علیهما السلام – در پاسخ به سؤال از تفسیر «بِسْمِ اَللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِیمِ» -: پدرم، از برادرش حسن، از پدرش امیر مؤمنان علیه السلام نقل کرد که مردى کنارش ایستاد و گفت: اى امیر مؤمنان! درباره ی «بِسْمِ اَللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِیمِ» برایم بگو. معنایش چیست؟
فرمود: «بىگمان، گفته ی تو اللّه، بزرگترین نامِ الهى است و آن، نامى است که نشاید جز خدا را به او نامید و هرگز مخلوقى بدان نامیده نمىشود».
آن مرد گفت: پس تفسیر «اللّه» در کلام او چیست؟
فرمود: «او کسى است که هر مخلوقى، به هنگام نیازها و سختىها و قطع امید از همه ی چیزهاى دیگر و دست نداشتن به غیر او، شیدایش مىشود و این، از آن روست که هر کسى که خود را در این دنیا رئیس و بزرگ مىگیرد، هر چند هم که توانگر و طاغى باشد و نیازهاى دیگران به او فراوان باشد، باز هم این نیازمندان، نیازهایى پیدا مىکنند که این خودْبزرگبین، قادر به رفع آنها نیست. و این شخص خودْبزرگبین هم، خودش نیازهایى دارد که قادر به رفع آنها نیست و از سرِ ضرورت و حاجت، از همه مىگسلد و به خدا روى مىآورد، و تا حاجتش
إِلى شِرکِهِ. أَما تَسمَعُ اللّهَ عزوجل یَقولُ: «قُلْ أَرَءیْتَکُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُ اَللّهِ أَوْ أَتَتْکُمُ اَلسّاعَةُ أَ غَیْرَ اَللّهِ تَدْعُونَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ – بَلْ إِیّاهُ تَدْعُونَ فَیَکْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَیْهِ إِنْ شاءَ وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِکُونَ».(46).
فَقالَ اللّهُ عزوجل لِعِبادِهِ: أَیُّهَا الفُقَراءُ إِلى رَحمَتی، إِنّی قَد أَلزَمتُکُمُ الحاجَةَ إِلَیَّ فی کُلِّ حالٍ، و ذِلَّةَ العُبودِیَّةِ فی کُلِّ وَقتٍ، فَإِلَیَّ فَافزَعوا فی کُلِّ أَمرٍ تَأخُذونَ فیهِ و تَرجونَ تَمامَهُ و بُلوغَ غایَتِهِ، فَإِنّی إِن أَرَدتُ أَن أُعطِیَکُم لَم یَقدِر غَیری عَلى مَنعِکُم، و إِن أَرَدتُ أَن أَمنَعَکُم لَم یَقدِر غَیری عَلى إِعطائِکُم، فَأَنَا أَحَقُّ مَن سُئِلَ و أَولى مَن تُضُرِّعَ إِلَیهِ، فَقولوا عِندَ افتِتاحِ کُلِّ أَمرٍ صَغیرٍ أَو عَظیمٍ. «بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ» أَی أَستَعینُ عَلى هذَا الأَمرِ بِاللّهِ الَّذی لا یَحِقُّ العِبادَةُ لِغَیرِهِ، المُغیثِ إِذَا استُغیثَ، وَ المُجیبِ إِذا دُعِیَ، الرَّحمنِ الَّذی یَرحَمُ، بِبَسطِ الرِّزقِ عَلَینَا، الرَّحیمِ بِنا فی أَدیانِنا و دُنیانا وآخِرَتِنا، خَفَّفَ عَلَینَا الدّینَ و جَعَلَهُ سَهلاً خَفیفا، و هُوَ یَرحَمُنا بِتَمَیُّزِنا مِن أَعدائِهِ.(47).
4026. الإمام الباقر علیه السلام: «اللّهُ» مَعناهُ المَعبودُ الَّذی أَلِهَ الخَلقُ عَن دَرکِ ماهِیَّتِهِ، وَ الإِحاطَةِ بِکَیفِیَّتِهِ، و یَقولُ العَرَبُ: أَلِهَ الرَّجُلُ إِذا تَحَیَّرَ فِی الشَّیءِ فَلَم یُحِط بِهِ عِلما، و وَلَهَ إِذا فَزِعَ إِلى شَیءٍ مِمّا یَحْذَرُهُ و یَخافُهُ، فَالإلهُ هُوَ المَستورُ عَن حَواسِّ الخَلقِ… فَمَعنى قَولِهِ: «اللّهُ أَحَدٌ» المَعبودُ الَّذی یَألَهُ الخَلقُ عَن إِدراکِهِ، وَ الإِحاطَةِ بِکَیفِیَّتِهِ، فَردٌ بِإِلهِیَّتِهِ، مُتَعالٍ عَن صِفاتِ خَلقِهِ.(48).
برآورده شود، دوباره به شرکش باز مىگردد. آیا سخن خداوند عزوجل را نمىشنوى که مىگوید: «بگو: به نظر شما، اگر عذاب خدا، شما را در رسد و یا رستاخیز، شما را دریابد، اگر راستگویید، آیا کسى غیر از خدا را مىخوانید؟! [نه،] بلکه تنها او را مىخوانید و اگر بخواهد، گره از کار شما مىگشاید و آنچه را شریک او مىخوانید، از یاد خواهید برد».
پس خداوند عزوجل به بندگانش مىگوید: اى نیازمندان به رحمت من! من پیوسته نیاز به خودم و خوارىِ بندگى را همراه شما کردهام. پس در هر کارى که آغاز مىکنید و اتمام و به پایان رسیدنش را امید مىبرید، به من پناه آورید که اگر من بخواهم به شما بدهم، غیر من نمىتواند از شما باز دارد و اگر من بخواهم از شما باز دارم، غیر من نمىتواند به شما بدهد. من سزاوارترین کس به درخواست و شایستهترین کس براى تضرّع به درگاهش هستم.
پس در آغازِ هر کار کوچک و بزرگ، «بِسْمِ اَللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِیمِ» بگویید؛ یعنى از خدا براى این کار، یارى مىخواهم؛ خدایى که عبادت، جز براى او شایسته نیست، فریادرس دادخواهان، پاسخگوى دعوتگران، بخشندهاى که با گستردنِ روزى، بر ما رحم مىکند، مهربان با ما در دین و دنیا و آخرتمان، او که دین را بر ما تخفیف داد و آن را آسان و سبک ساخت و اوست که با جدا ساختن ما از دشمنانش، بر ما رحمت مىآورَد».
4026. امام باقر علیه السلام: «اللّه»، یعنى معبودى که خلق از درک چیستىاش و آگاهى به چگونگىاش، حیران گشتهاند. عرب وقتى مىگوید: «أَلِهَ الرَّجُل»، که در چیزى حیران بماند و بدان آگاهى نیابد و چون از چیزى بترسد و حذر کند، حیران و سرگشته، به چیزى پناه مىبرَد. پس «اِله»، همان پوشیده از حواسّ مردم است….
و این که بگوید: «اللّه، یگانه است»، به معناى همان معبودى است که مردم، از ادراکش و احاطه به چگونگىاش درمىمانند؛ در خداوندىاش یکتاست و والاتر از ویژگىهاى خلق خویش است.
4027. الإمام الکاظم علیه السلام – فی مَعنَى «اللّهِ» -: اِستَولى عَلى ما دَقَّ و جَلَّ.(49).
4028. الإمام الرضا علیه السلام: إِنَّ فی تَسمِیَةِ اللّهِ عزوجل الإِقرارَ بِرُبوبِیَّتِهِ و تَوحیدِهِ.(50).
راجع: ص 146 ح 4004-4005
و 168 ح 4035،
و بحار الأنوار: ج3 ص226.
1 / 1 – 3
مَعنى «اللّهُ أَکبَرُ»
4029. رسول اللّه صلى الله علیه و آله – فی تَفسیرِ «اللّهُ أَکبَرُ» -: أَمّا قَولُهُ: «اللّهُ أَکبَرُ» فَهِیَ کَلِمَةٌ لَیسَ أَعلاها کَلامٌ، و أَحَبُّها إِلَى اللّهِ، یَعنی لَیسَ أَکبَرُ مِنهُ؛ لِأَنَّهُ یُستَفتَحُ الصَّلواتُ بِهِ، لِکَرامَتِهِ عَلَى اللّهِ، و هُوَ اسمٌ مِن أَسماءِ اللّهِ الأَکبَرِ.(51).
4030. الکافی عن ابن محبوب: قالَ رَجُلٌ عِندَ أبی عَبدِ اللّه علیه السلام: «اللّهُ أَکبَرُ».
فَقالَ: اللّهُ أَکبَرُ مِن أَیِّ شَیءٍ؟
فَقالَ: مِن کُلِّ شَیءٍ.
فَقالَ أَبو عَبدِ اللّهِ علیه السلام: حَدَّدتَهُ.
فَقالَ الرَّجُلُ: کَیفَ أَقولُ؟
4027. امام کاظم علیه السلام – در معناى «اللّه» -: بر هر چیز کوچک و بزرگ، چیره است.
4028. امام رضا علیه السلام: بىگمان، در نامگذارىِ او به «خداوند»، اقرار به ربوبیت و یگانگىِ او نهفته است.
ر. ک: ص 147 ح 4004-4005 و 169 ح 4035و بحار الأنوار: ج 3 ص 226.
1 / 1 – 3
معناى «اللّه اکبر»
4029. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله – در تفسیر «اللّه اکبر» -: امّا سخن او: «اللّه اکبر»، کلمهاى است که سخنى برتر از آن نیست و محبوبترین سخن نزد خداست؛ یعنى بزرگتر از او نیست؛ چون به خاطر بزرگ بودنش نزد خداوند، نمازها بدان آغاز مىشود و آن، نامى از نامهاى بزرگ خداست.
4030. الکافى – به نقل از ابن محبوب -: مردى، نزد امام صادق علیه السلام گفت: «اللّه اکبر».
امام فرمود: «خدا بزرگتر از چه چیز است؟».
گفت: از هر چیز.
امام فرمود: «او را محدود کردى».
مرد گفت: پس چه بگویم؟
امام فرمود: «بگو: خدا بزرگتر از آن است که به وصف آید».
قالَ: قُل: اللّهُ أَکبَرُ مِن أَن یُوصَفَ.(52).
4031. الکافی عن جمیع بن عمیر: قالَ أَبو عَبدِ اللّهِ علیه السلام: أیُّ شَیءٍ «اللّهُ أکبَرُ»؟
فَقُلتُ: اللّهُ أَکبَرُ مِن کُلِّ شَیءٍ.
فَقالَ: و کانَ ثَمَّ شَیءٌ فَیَکونُ أَکبَرَ مِنهُ؟!
فَقُلتُ: و ما هُوَ؟
قالَ: اللّهُ أَکبَرُ مِن أَن یُوصَفَ.(53).
راجع: ج 6 ص 570 (الفصل التاسع و الخمسون: الکبیر، المتکبّر).
1 / 1 – 4
مَعنى «بِاسمِ اللّهِ»
4032. الإمام زین العابدین علیه السلام – فِی الدُّعاءِ -:… بِاسمِ اللّهِ کَلِمَةِ المُعتَصِمینَ و مَقالَةِ المُتَحَرِّزینَ.(54).
4033. التوحید عن الحسن بن علیّ بن فضّال: سَأَلتُ الرِّضا عَلِیَّ بنَ موسى علیهما السلام عَن «بِاسمِ اللّهِ».
قالَ: مَعنى قَولِ القائِلِ: بِاسمِ اللّهِ، أَی أَسِمُ عَلى نَفسی سِمَةً مِن سِماتِ اللّهِ عزوجل؛ و هِیَ العِبادَةُ.
4031. الکافى – به نقل از جمیع بن عمیر -: امام صادق علیه السلام فرمود: ««خدا بزرگتر است» از چه چیز؟».
گفتم: خدا بزرگتر است از همه چیز.
امام فرمود: «مگر این جا چیزى هست که خدا بزرگتر از آن باشد؟!».
گفتم: پس معنایش چیست؟
فرمود: «خدا بزرگتر از آن است که به وصف آید».
ر. ک: ج 6 ص 571 (فصل پنجاه و نهم: کبیر، متکبّر).
1 / 1 – 4
معناى «باسم اللّه»
4032. امام زین العابدین علیه السلام – در دعا -: به نام خدا؛ آن زمزمه ی چنگ زنندگان [به ریسمان الهى] و گفتارِ در پناه آمدگان.
4033. التوحید – به نقل از حسن بن على بن فضّال -: از امام على بن موسى الرضا علیه السلاممعناى «به نام خدا» را پرسیدم.
فرمود: «این که کسى بگوید: به نام خدا، یعنى «سِمَه» اى از نشانهاى خدا را که همان بندگى است -، بر خودم مىنهم».
قالَ: فَقُلتُ لَهُ: ما السِّمَةُ؟
فَقالَ: العَلامَةُ.(55).
4034. الکافی عن عبد اللّه بن سنان: سَأَلتُ أَبا عَبدِ اللّهِ علیه السلام عَن تَفسیرِ «بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ» قالَ: الباءُ بَهاءُ اللّهِ، وَ السّینُ سَناءُ اللّهِ، وَ المیمُ مَجدُ اللّهِ.
و رَوى بَعضُهُم: المیمُ مُلکُ اللّهِ، وَ اللّهُ إِلهُ کُلِّ شَیءٍ، الرَّحمنُ بِجَمیعِ خَلقِهِ، وَ الرَّحیمُ بِالمُؤمِنینَ خاصَّةً.(56).
4035. الإمام العسکریّ علیه السلام – فی قَولِ اللّهِ عزوجل: «بِسْمِ اَللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِیمِ»: اللّهُ هُوَ الَّذی یَتَأَلَّهُ إِلَیهِ عِندَ الحَوائِجِ وَ الشَّدائِدِ کُلُّ مَخلوقٍ عِندَ انقِطاعِ الرَّجاءِ مِن کُلِّ مَن هُوَ دونَهُ، و تَقَطُّعِ الأَسبابِ مِن جَمیعِ ما سِواهُ، یَقولُ: «بِاسمِ اللّهِ» أَی أَستَعینُ عَلى أُموری کُلِّها بِاللّهِ الَّذی لا تَحِقُّ العِبادَةُ إِلاّ لَهُ، المُغیثِ إِذَا استُغیثَ، وَ المُجیبِ إِذا دُعِیَ.(57).
راجع: ص 160 ح 4025.
گفتم: «سمه» یعنى چه؟
امام فرمود: «همان نشان و علامت».
4034. الکافى – به نقل از عبد اللّه بن سنان -: از امام صادق علیه السلام درباره ی تفسیر «بِسْمِ اَللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِیمِ» پرسیدم. فرمود: «با» بهاى خدا، «سین» سناى خدا و «میم» مجد خداست.
[و برخى راویان، ذیل حدیث را این گونه روایت کردهاند:] «میم»، مُلک خدا و «اللّه»، خداى هر چیز است؛ رحمان (مهربان) بر همه ی خلقش و رحیم (بخشنده) تنها بر مؤمنان.
4035. امام حسن عسکرى علیه السلام – درباره ی گفته ی خداوند عزوجل: «بِسْمِ اَللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِیمِ» -: «اللّه»، آن کسى است که هر مخلوقى، در نیازها و سختىها، [یعنى] به گاه قطع امید از هر چیز دیگرى غیر از او و کوتاه شدن دستش از همه ی آنچه غیر اوست، به او متوجه مىشود و مىگوید: «به نام خدا»؛ یعنى در همه ی کارهایم، از خدا کمک مىجویم؛ خدایى که بندگى، جز او را نشاید؛ خدایى که چون [از او] یارى خواسته شود، یاور است و چون خوانده شود، اجابتگر است.
ر. ک: ص 161 ح 4025.
1) راجع: الإنصاف فی مسائل الخلاف بین النحویّین «البصریّین و الکوفیّین»: ج 6 ص 16 و المصباح المنیر: ص 290 و لسان العرب: ج 14 ص 401 و مشکل إعراب القرآن: ج 1 ص 6.
2) مقاییس اللغة: ج 6 ص 115، کتاب التعریفات: ص 58.
3) المصباح المنیر: ص 661، العین: ص 1957.
4) معجم الفروق اللغویّة: ص 314 الرقم 1269.
5) راجع شرح فصوص الحکم للقیصری: ج 1 ص 34. فیما یخصّ الاصطلاحات المختلفة للاسم و الصفة؛ الفتوحات المکیّة لابن العربی: ج 2 ص 58؛ موسوعة کشّاف اصطلاحات الفنون، ج 2، ص 1791 و ص 1078 و ج 1 ص 181 و ص 184؛ جامع الدروس العربیة: ج 1 ص 97؛ صرف ساده (بالفارسیة) ص 224.
6) التوحید: ص 146 ح 14.
7) التوحید: ص 187 ح 2.
8) راجع: ص144 ح4003.
9) عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 1 ص 129 ح 25.
10) راجع: ص 158 «معنى اللّه».
11) ر. ک: ص 159 (معناى «اللّه»).
12) فاطر: 15.
13) المیزان فی تفسیر القرآن: ج 8 ص 349، راجع تمام کلامه.
14) المیزان فى تفسیر القرآن: ج 8 ص 348.
15) التوحید: ص 36 ح 2، عیون أخبار الرضا: ج 1 ص 151 ح 51 کلاهما عن القاسم بن أیّوب العلوی، الاحتجاج: ج 2 ص 361 ح 283، تحف العقول: ص 63 عن الإمام علیّ علیه السلام، بحار الأنوار: ج 4 ص 228 ح 3.
16) الکافی: ج 1 ص 113 ح 3، التوحید: ص 192 ح 5، معانی الأخبار: ص 2 ح 1 کلاهما عن محمّد بن سنان، بحار الأنوار: ج 4 ص 159 ح 3.
17) بحار الأنوار: ج 94 ص 96 ح 12 نقلاً عن الکتاب العتیق الغروی عن نوف البکالی.
18) الکافی: ج 1 ص 87 ح 3.
19) التوحید: ص 245 ح 1، الکافی: ج 1 ص 84 ح 6 نحوه و کلاهما عن هشام بن الحکم.
20) الکافی: ج 1 ص 114 ح 2 و ص 87 ح 2، التوحید: ص 220 ح 13، الاحتجاج: ج 2 ص 203 ح 216 و راجع: مرآة العقول: ج 1 ص 304-306.
21) الکافی: ج 1 ص 87 ح 1، التوحید: ص 220 ح 12 و راجع: مرآة العقول: ج 1 ص 303.
22) بحار الأنوار: ج 3 ص 195 عن المفضل بن عمر.
23) الکافی: ج 1 ص 113 ح 4، التوحید: ص 142 ح 7 و فیه «غیر اللّه» بدل «غیره» و کلاهما عن عبد الأعلى، بحار الأنوار: ج 4 ص 149 ح 3.
24) الکافی: ج 1 ص 113 ح 2، التوحید: ص 191 ح 4، معانی الأخبار: ص 2 ح 2، عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 1 ص 129 و فیها «علیّ علا کلّ شیء» بدل «علا على کلّ شیء»، بحار الأنوار: ج 4 ص 88 ح 26.
25) التوحید: ص 437 ح 1، عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 1 ص 174 ح 1 کلاهما عن الحسن بن محمّد النوفلی، بحار الأنوار: ج 10 ص 315 و راجع تحف العقول: ص 424.
26) البلد الأمین: ص 121، جمال الاُسبوع: ص 67، العدد القویّة: ص 334 الرقم 5 کلاهما من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البیت علیهم السلام، بحار الأنوار: ج 90 ص 184 ح 23.
27) الاحتجاج: ج 1 ص 476 ح 115، بحار الأنوار: ج 4 ص 253 ح 7.
28) السِّرْبال: القمیص، و تسربل: أی لبس السربال (الصحاح: ج 5 ص 1729).
29) البلد الأمین: ص 96، بحار الأنوار: ج 90 ص 146 ح 9.
30) تفسیر القمّی: ج 2 ص 45، بحار الأنوار: ج 61 ص 39 ح 9.
31) الصحیفة السجّادیّة: ص 185 الدعاء 47، المصباح للکفعمی: ص 886.
32) التوحید: ص 92 ح 6، معانی الأخبار: ص 7 ح 3 کلاهما عن وهب بن وهب القرشی عن الإمام الصادق علیه السلام، بحار الأنوار: ج 3 ص 224 ح 15.
33) مهج الدعوات: ص 71، بحار الأنوار: ج 85 ص 216 ح 1.
34) التوحید: ص 68 ح 22 عن عبد اللّه بن سنان، بحار الأنوار: ج 4 ص 148 ح 2.
35) آل عمران: 18.
36) ما بین المعقوفین سقط من المصدر، و أثبتناه من بحار الأنوار.
37) الصّمد، الف و لام تعریف دارد و چون «ص» از حروف شمسى است، لام موجود در «الصّمد»، تلفّظ نمىگردد.
38) التوحید: ص 92 ح 6، معانی الأخبار: ص 7 ح 3 کلاهما عن وهب بن وهب القرشیّ، بحار الأنوار: ج 3 ص 224 ح 15.
39) الزخرف: 84.
40) الکافی: ج 1 ص 128 ح 10.
41) الأمالی للمفید: ص 256 ح 4 عن محمّد بن زید الطبریّ، التوحید: ص 38 ح 2، عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 1 ص 152 ح 51 کلاهما عن محمّد بن یحیى بن عمر بن علیّ بن أبی طالب علیه السلام، بحار الأنوار: ج 4 ص 229 ح 3.
42) التوحید: ص 89 ح 2 عن وهب بن وهب القرشی عن الإمام الصادق عن آبائه علیهم السلام، بحار الأنوار: ج 3 ص 222.
43) التوحید: ص 231 ح 5 عن محمّد بن زیاد و محمّد بن سیّار عن الإمام العسکری عن الإمام زین العابدین علیهما السلام، التفسیر المنسوب إلى الإمام العسکری علیه السلام: ص 27 ح 9، بحار الأنوار: ج 92 ص 244.
44) بحار الأنوار: ج 97 ص 222 نقلاً عن الدروع الواقیة و راجع مصباح المتهجّد: ص 601 و الإقبال: ج 1 ص 102.
45) ألَهَ: عَبَدَ، و ألَهَ: تحیَّر (الصحاح: ج 6 ص 2223).
46) الأنعام: 40 و 41.
47) التوحید: ص 231 ح 5، التفسیر المنسوب إلى الإمام العسکریّ علیه السلام: ص 27 ح 9 کلاهما عن یوسف بن محمّد بن زیاد و علیّ بن محمّد بن سیّار عن الإمام العسکری علیه السلام، بحار الأنوار: ج 92 ص 232 ح 14.
48) التوحید: ص 89 ح 2 عن وهب بن وهب القرشی عن الإمام الصادق علیه السلام، بحار الأنوار: ج 3 ص 222.
49) الکافی: ج 1 ص 115 ح 3، معانی الأخبار: ص 4 ح 1، التوحید: ص 230 ح 4 کلّها عن الحسن بن راشد و راجع: المحاسن: ج 1 ص 372 ح 812 و بحار الأنوار: ج 3 ص 336 ح 44.
50) عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 2 ص 93 ح 1، علل الشرائع: ص 482 ح 1 کلاهما عن محمّد بن سنان، بحار الأنوار: ج 65 ص 323 ح 27.
51) الاختصاص: ص 34 عن الحسین بن عبد اللّه عن أبیه عن جدّه عن الإمام الصادق عن آبائه علیهم السلام.
52) الکافی: ج 1 ص 117 ح 8، التوحید: ص 313 ح 1، معانی الأخبار: ص 11 ح 2، بحار الأنوار: ج 84 ص366 ح 20.
53) الکافی: ج 1 ص 118 ح 9، التوحید: ص 313 ح 2 عن جمیع بن عمرو، معانی الأخبار: ص 11 ح 1، المحاسن: ج 1 ص 376 ح 827، بحار الأنوار: ج 93 ص 218 ح 1.
54) البلد الأمین: ص 100، المصباح للکفعمی: ص 144، بحار الأنوار: ج 90 ص 153 ح 11.
55) التوحید: ص 229 ح 1، معانی الأخبار: ص 3 ح 1، عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 1 ص 260 ح 19 و فیه «العبودیّة» بدل «العبادة»، بحار الأنوار: ج 92 ص 230 ح 9.
56) الکافی ج 1 ص 114 ح 1، التوحید: ص 230 ح 2، معانی الأخبار: ص 3 ح 1، بحار الأنوار: ج 92 ص 231 ح 1.
57) التوحید: ص 230 ح 5، معانی الأخبار: ص 4 ح 2 کلاهما عن محمّد بن زیاد و محمّد بن سیّار، التفسیر المنسوب إلى الإمام العسکری علیه السلام: ص 21 ح 5، بحار الأنوار: ج 3 ص 41 ح 16.