زندگى اجتماعى، به معنى پذیرش حاکمیت گروهى است که از بطن جامعه برخاسته و با آراى ملت برگزیده مىشوند، و حاکمیت خود را از مجارى قوانینى که قوه مقننه آن را وضع مىنماید اعمال مىکنند، و در نتیجه جامعه ملزم به رعایت آنها مىباشد، تن دادن به چنین زندگى، به معنى پذیرش کلیهى قراردادهاى اجتماعى است که از طرف قانونگزاران وضع و به وسیلهى نهادهاى گوناگون به مورد اجرا گذاشته مىشود، و این نوع محدودیتها را نمىتوان، منافى آزادى دانست، فردى که به حاکمیت فرد یا گروهى رأى مىدهد، باید به لوازم آن نیز ملتزم شود، و اگر قانون برخلاف میل طبیعى و درخواست درونى او باشد نمىتواند از آن فرار کند، و فریاد «استبداد» سرکشد، و در غیر این صورت یک نوع دوگانگى در زندگى او پدید مىآید، از یک طرف نوع حاکمیت را مىپذیرد، و از طرف دیگر، از نتیجهى آن مىگریزد.
یک چنین سخن در نظامات دینى نیز حاکم است، فردى به آیینى معتقد
مىباشد، و نظام برخاسته از آن را مىپذیرد، طبعا باید به قوانین آن احترام بگذارد و محدودیتهاى آن را به جان بپذیرد، آن را منافى با آزادى و نفى سلطه نینگارد.
فرانس روزنتال مىگوید: «مفهوم بعدى آزادى بهمعناى انقیاد و تسلیم شدن افراد به یک قانون و شریعت الهى است. این نظریه مورد علاقهى مستقیم ما است، چرا که آشکارا در شرایط رایج و شایع در اسلام، قابل اعمال مىباشد. در حقیقت، این کار صورت عمل به خود گرفته است. بر طبق گفتهى ل. گاردت:
»علىرغم تمامى تفاوتها، عقاید اسلامى و مسیحى دربارهى آزادى در یک چیز مشترک هستند: آنها به یک میزان با تقاضاى بىقید و شرط آزادى کاذب و صرفا صورى، مخالف هستند… یک مسیحى همانند یک مسلمان احساس آزادى ندارد، مگر آنکه با خود و نظمى برتر همآهنگ باشد«.(1) و نیز مىگوید:
»بهطور خلاصه باید یادآورى کرد که این نظریه دربارهى آزادى که عبارت است از انقیاد و وابستگى به خدا، نظریهاى جدید نیست. چنین مفهومى قطعا و به نحو اجتنابناپذیرى در هر سنت توحیدى پدید مىآید.(2)
1) مفهوم آزادى، ص 21.
2) همان، ص 22.