1 / 1
وَصفُهُ بِما وَصَفَ بِهِ نَفسَهُ
4086. رسول اللّه صلى الله علیه و آله: إنَّ الخالِقَ لا یوصَفُ إِلاّ بِما وَصَفَ بِهِ نَفسَهُ، و کَیفَ یوصَفُ الخالِقُ الَّذی تَعجِزُ الحَواسُّ أن تُدرِکَهُ، وَ الأَوهامُ أَن تَنالَهُ، وَ الخَطَراتُ أن تَحُدَّهُ، وَ الأَبصارُ الإحاطَةَ بِهِ؟! جَلَّ عَمّا یَصِفُهُ الواصِفونَ، نَأى(1) فی قُربِهِ و قَرُبَ فی نَأیِهِ، کَیَّفَ الکَیفِیَّةَ؛ فَلا یُقالُ لَهُ: کَیفَ، و أَیَّنَ الأَینَ؛ فَلا یُقالُ لَهُ: أَینَ، و هُوَ مُنقَطِعُ الکَیفِیَّةِ فیهِ وَ الأَینونِیَّةِ، فَهُوَ الأَحَدُ الصَّمَدُ کَما وَصَفَ نَفسَهُ، وَ الواصِفونَ لا یَبلُغونَ نَعتَهُ، لَم یَلِد و لَم یُولَد و لَم یَکُن لَهُ کُفُوا أَحَدٌ.(2).
4087. الإمام علیّ علیه السلام – مِن خُطبَةٍ لَهُ فی جَوابِ رَجُلٍ قالَ لَهُ: صِف لَنا رَبَّنا مِثلَما نَراهُ عِیانا -: فَانظُر أَیُّهَا السّائِلُ: فَما دَلَّکَ القُرآنُ عَلَیهِ مِن صِفَتِهِ فَائتَمَّ بِهِ وَاستَضِئ
1 / 1
توصیف خداوند عزوجل به آنچه خود را بدان توصیف کرده است
4086. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: آفریدگار، جز به آنچه خود وصف کرده، توصیف نمىشود، و چگونه توصیف شود، آفریدگارى که حواس از ادراک او، اوهام از رسیدن به او، رهیافتها [ى ذهنى و قلبى] از تعریف کردن او و اندیشهها از احاطه بر او ناتواناند؟!
او از وصف وصف کنندگان، برتر است. در [عین] نزدیکى، دور و در [عین] دورى، نزدیک است. او چگونگى را پدید آورد. پس درباره ی او نمىتوان گفت: «چگونه است؟». و کجایى را پدید آورد. پس درباره ی او گفته نمىشود: «کجاست؟». چگونگى و کجایى درباره ی او جارى نیستند. پس اوست یگانه ی بىنیاز – همان سان که خود را توصیف کرده است و وصف کنندگان به توصیف او نمىرسند. نزاده و زاده نشده است و کسى همتاى او نیست.
4087. امام على علیه السلام – در خطبهاى، در پاسخ مردى که به ایشان گفت: پروردگار ما را چنان توصیف کن که گویا او را به چشم مىبینیم: پس بنگر – اى پرسشگر – و هر
بِنورِ هِدایَتِهِ، و ما کَلَّفَکَ الشَّیطانُ عِلمَهُ مِمّا لَیسَ فِی الکِتابِ عَلَیکَ فَرضُهُ، و لا فی سُنَّةِ النَّبِیِّ صلى الله علیه و آله و أَئِمَّةِ الهُدى أَثَرُهُ، فَکِل عِلمَه إِلَى اللّهِ سُبحانَهُ؛ فَإِنَّ ذلِکَ مُنتَهى حَقِّ اللّهِ عَلَیکَ.
وَ اعلَم أَنَّ الرّاسِخینَ فِی العِلم هُمُ الَّذینَ أَغناهُم عَنِ اقتِحامِ السُّدَدِ المَضروبَةِ دونَ الغُیوبِ، الإِقرارُ بِجُملَةِ ما جَهِلوا تَفسیرَهُ مِنَ الغَیبِ المَحجوبِ، فَمَدَحَ اللّهُ – تَعالَى – اعترافَهُم بِالعَجزِ عَن تَناوُلِ ما لَم یُحیطوا بِه عِلما، و سَمّى تَرکَهُمُ التَّعَمُّقَ فیما لَم یُکَلِّفهُمُ البَحثَ عَن کُنهِهِ رُسوخا، فَاقتَصِر عَلى ذلِکَ، و لا تُقَدِّر عَظَمَةَ اللّهِ سُبحانَهُ عَلى قَدرِ عَقلِکَ فَتَکونَ مِنَ الهالِکینَ.
هُوَ القادِرُ الَّذی إِذَا ارتَمَتِ الأَوهامُ لِتُدرِکَ مُنقَطَعَ قُدرَتِهِ، و حاوَلَ الفِکرُ المُبَرَّأُ مِن خَطَراتِ الوَساوِسِ أن یَقَعَ عَلَیهِ فی عَمیقاتِ غُیوبِ مَلَکوتِهِ، و تَوَلَّهَتِ القُلوبُ إِلَیهِ، لِتَجرِیَ فی کَیفِیَّة صِفاتِهِ، و غَمَضَت مَداخِلُ العُقولِ فی حَیثُ لا تَبلُغُهُ الصِّفاتُ لِتَناوُلِ عِلمِ ذاتِهِ، رَدَعَها و هِیَ تَجوبُ مَهاوِیَ سُدَفِ الغُیوبِ، مُتَخَلِّصَةً إِلَیهِ – سُبحانَهُ – فَرَجَعَت إِذ جُبِهَت مُعتَرِفَةً بِأَنَّهُ لا یُنالُ بِجَورِ الاِعتِسافِ کُنهُ مَعرِفَتِهِ، و لا تَخطُرُ بِبالِ أُولِی الرَّوِیّاتِ(3) خاطِرَةٌ مِن تَقدیرِ جَلالِ عِزَّتِهِ.(4).
صفت خدا که قرآن بر آن دلالت دارد، به آن اقتدا کن و از نور هدایت آن، روشنایى برگیر و آنچه شیطان، تو را به دانستن آن وا مىدارد، ولى نه در قرآن بر تو واجب گشته و نه در سنّت پیامبر صلى الله علیه و آله و ائمّه ی هُدا نشانى از آن هست، علم آن را به خداى سبحان واگذار، که نهایتِ حقّ خدا بر تو، همین است.
و بدان که استواران در دانش، کسانى هستند که اعتراف به جملگىِ آنچه از تفسیر غیبِ در حجاب نمىدانند، آنان را از نزدیک شدن به سراپردههاى آویخته در برابر غیبها، بىنیاز ساخته است. پس، خداى والا، اعتراف آنان را به ناتوانى از دستیابى به آنچه بِدان احاطه ی علمى ندارند، ثنا گفته و ژرفاندیشى نکردنِ ایشان را در آنچه کاوش در نهایتِ آن را بر آنان تکلیف نساخته، استوارى نامیده است. پس بر آن بسنده کن و سترگى خداى سبحان را به اندازه ی خِرد خود مدان که از هلاک شدگان خواهى بود.
اوست توانایى که هر گاه اوهام، آهنگ آن کنند که نهایتِ توانایى او را دریابند و اندیشههاى پیراسته از رهیافتهاى وسوسه بخواهند در نهانهاى ژرف ملکوت او قرار گیرند و [هر گاه] دلها شیفته ی او گردند تا به چگونگى اوصاف او راهى بجویند، و [هر گاه] نفوذگاههاى خِرد، [از ظرافتْ] در جایى – که توصیف، به حقیقت آن دست نمىیابد – نهان گردند تا آگاهى از ذات او را فرا چنگ آورند، آنها را مىراند، در حالى که آنها، روىآور به سوى خدا سبحان، پرتگاههاى تاریکىهاى غیوب را در مىنوردند، و چون دست رد بر [سینه ی] آنها زده شود، با اعتراف به این که با ناهنجارىِ بیراهه رفتن، نمىتوان به نهایت معرفت او رسید و گذشتن از مرزهاى شُکوه عزّت او به خاطر اندیشمندانْ خطور نمىکند، باز مىگردند.
4088. الإمام علیّ علیه السلام: سُبحانَهُ! هُوَ کَما وَصَفَ نَفسَهُ، وَ الواصِفونَ لا یَبلُغونَ نَعتَهُ.(5).
4089. عنه علیه السلام: إِنَّ مَن یَعجِزُ عَن صِفاتِ ذِی الهَیئَةِ وَ الأَدَواتِ فَهُوَ عَن صِفاتِ خالِقِهِ أَعجَزُ، و مِن تَناوُلِهِ بِحُدودِ المَخلوقینَ أَبعَدُ.(6).
4090. عنه علیه السلام: کَیفَ یَصِفُ إِلهَهُ منَ یَعجِزُ عَن صِفَةِ مَخلوقٍ مِثلِهِ؟!(7).
4091. عنه علیه السلام: لَم یُطلِع العُقولَ عَلى تَحدیدِ صِفَتِهِ، و لَم یَحجُبها عَن وَاجِبِ مَعرِفَتِهِ.(8).
4092. عنه علیه السلام: مَن وَصَفَ اللّهَ فَقَد حَدَّهُ، و مَن حَدَّهُ فَقَد عَدَّهُ، و مَن عَدَّهُ فَقَد أَبطَلَ أَزَلَهُ، و مَن قالَ: أَینَ؟ فَقَد غَیّاهُ، و مَن قالَ: عَلامَ؟ فَقَد أَخلى مِنهُ، و مَن قالَ: فیمَ؟ فَقَد ضَمَّنَهُ.(9).
4093. عنه علیه السلام: کَمالُ تَوحیدِهِ الإِخلاصُ لَهُ، و کَمالُ الإِخلاصِ لَهُ نَفیُ الصِّفاتِ عَنهُ؛ لِشَهادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أَنَّها غَیرُ المَوصوفِ، و شَهادَةِ کُلِّ مَوصوفٍ أَنَّهُ غَیرُ الصِّفَةِ؛ فَمَن وَصَفَ اللّهَ فَقَد قَرَنَهُ….(10).
4094. عنه علیه السلام: قَد جَهِلَ اللّهَ مَنِ استَوصَفَهُ، و تَعَدّاهُ مَن مَثَّلَهُ، و أَخطَأَهُ مَنِ اکتَنَهَهُ(11)، فَمَن قالَ: أَینَ؟ فَقَد بَوَّأَهُ، و مَن قالَ: فیمَ؟ فَقَد ضَمَّنَهُ، و مَن قالَ: إِلامَ؟ فَقَد نَهّاهُ، و مَن قالَ: لِمَ؟
4088. امام على علیه السلام: خدا منزّه است! او آن گونه است که خود، توصیف کرده است و توصیف کنندگان، به توصیف او نمىرسند.
4089. امام على علیه السلام: همانا آن که از توصیف [موجودِ] داراى شکل و اندامْ ناتوان است، از توصیف آفریدگار آن، ناتوانتر و از دستیابى به او با معیارهاى آفریدگان، دورتر است.
4090. امام على علیه السلام: آن که از توصیف آفریدهاى مانند خود ناتوان است، چگونه خداى خود را توصیف کند؟
4091. امام على علیه السلام: [خداوند،] خِردها را به تعیین حد براى صفت خود، آگاه نساخته و آنها را از شناخت بایسته ی خود، محروم نکرده است.
4092. امام على علیه السلام: هر که خداى را وصف کند، او را محدود کرده است و هر که او را محدود کند، او را به شمارش آورده است و هر که او را به شمارش آورد، دیرینگىِ او را باطل ساخته است. هر که بگوید: «کجاست؟»، براى او پایانى قرار داده است و هر که بگوید: «بر روى چیست؟»، مکانى را از او خالى دانسته است و هر که بگوید: «در چیست؟»، او را درون چیز دیگرى نهاده است.
4093. امام على علیه السلام: کمال توحید خدا، اخلاص براى اوست، و کمال اخلاص براى او، نفى صفات از اوست؛ زیرا هر صفتى گواهى مىدهد که غیر از موصوف است و هر موصوفى گواه است که غیر از صفت است. از این رو، هر که خدا را وصف کند، او را [با دیگرى] قرین ساخته است.
4094. امام على علیه السلام: خداى را نشناخت آن که خواستار توصیف او شد. و از او فراتر رفت آن که او را همانند شمرد. و خطا کرد آن که در پى کُنه او رفت. پس هر که بگوید: «کجاست؟»، او را در جایى نشانده است و هر که بگوید: «در چیست؟»،
فَقَد عَلَّلَهُ، و مَن قالَ: کَیفَ؟ فَقَد شَبَّهَهُ، و مَن قالَ: إِذ؛ فَقَد وَقَّتَهُ، و مَن قالَ: حَتّى؛ فَقَد غَیّاهُ، و مَن غَیّاهُ فَقَد جَزَّأَهُ، و مَن جَزَّأَهُ فَقَد وَصَفَهُ، و مَن وَصَفَهُ فَقَد أَلحَدَ فیهِ، و مَن بَعَّضَهُ فَقَد عَدَلَ عَنهُ.(12).
4095. عنه علیه السلام: لَم تَرَهُ سُبحانَهُ العُقولُ فَتُخبِرَ عَنهُ، بَل کانَ تَعالى قَبلَ الواصِفینَ بِهِ لَهُ.(13).
4096. عنه علیه السلام: الحَمدُ للّهِِ الَّذی… لا یَتَعاوَرُهُ زِیادَةٌ و لا نُقصانٌ، و لا یوصَفُ بِأَینٍ و لا بِمَ و لا مَکانٍ.(14).
4097. عنه علیه السلام: الحَمدُ للّهِِ… الَّذی سُئِلَتِ الأَنبیاءُ عَنهُ فَلَم تَصِفهُ بِحَدٍّ و لا بِبَعضٍ، بَل وَصَفَته بِفِعالِهِ، و دَلَّت عَلَیهِ بِآیاتِهِ.(15)
4098. عنه علیه السلام: لا تَقَعُ الأَوهامُ لَهُ عَلى صِفَةٍ، و لا تُعقَدُ القُلوبُ مِنهُ عَلى کَیفِیَّةٍ.(16).
4099. عنه علیه السلام: لا یُوصَفُ بِالأَزواجِ، و لا یُخلَقُ بِعِلاجٍ، و لا یُدرَکُ بِالحَواسِّ… بَل إِن کُنتَ صادِقا أَیُّهَا المُتَکَلِّفُ لِوَصفِ رَبِّکَ، فَصِف جِبریلَ و میکائیلَ و جُنودَ المَلائِکَةِ
او را درون چیز دیگرى نهاده است و هر که بگوید: «تا کجاست؟»، براى او پایانى قرار داده است و هر که بگوید: «براى چیست؟»، براى او علّتى تراشیده است و هر که بگوید: «چگونه است؟»، او را همانند ساخته است و هر که بگوید: «از کِى هست»، براى او زمان نهاده است و هر که بگوید: «تا کِى هست»، براى او غایتى گرفته است و هر که براى او غایت بگیرد، او را جزءدار شمرده است و هر که او را جزءدار بشمرد، او را به وصف آورده است و هر که او را به وصف آورد، به بیراهه رفته است و هر که او را پاره پاره بداند، از او منحرف شده است.
4095. امام على علیه السلام: خِردها خداى سبحان را ندیدند تا از او خبر دهند؛ بلکه خداوند متعال پیش از وصف کنندگانِ خود بود (خِردها وصف خدا را از او فرا گرفتند).
4096. امام على علیه السلام: ستایش، خداى راست… که افزونى و کاستى به او راه ندارد و به کجایى و به چیستى و مکان، وصف نمىشود.
4097. امام على علیه السلام: ستایش، خداى راست… که پیامبران در پرسش درباره ی او به داشتن حد و بعض (با اندازه و جزء) توصیفش نکردند؛ بلکه او را به افعالش وصف کردند و با نشانههایش به او ره نمودند.
4098. امام على علیه السلام: اوهام بر وصفى از او دست نمىیابند و دلها چگونگىاى براى او قائل نمىشوند.
4099. امام على علیه السلام: [خداوند،] به داشتن همگون، وصف نمىشود و با چارهاندیشى نمىآفریند و با حواس درک نمىشود…؛ بلکه اى آن که براى وصف خداوندگارت، خود را بیهوده به رنج افکندهاى! اگر در ادّعاى خود صادقى، جبرئیل و میکائیل علیهما السلام و دسته ی فرشتگان مقرّب را توصیف کن که در منازل پاکى،
المُقَرَّبینَ فی حُجُراتِ القُدُسِ، مُرجَحِنّینَ(17) مُتُوَلِّهَةً عُقولُهُم أَن یَحُدّوا أَحسَنَ الخالِقینَ، فَإِنّما یُدرَکُ بِالصِّفاتِ ذَوو الهَیئاتِ وَ الأَدَواتِ، و مَن یَنقَضی إِذا بَلَغَ أَمَدَ حَدِّهِ بِالفَناءِ.(18).
4100. عنه علیه السلام: الحَمدُ للّهِِ… الَّذی لا یُدرِکُهُ بُعدُ الهِمَمِ، و لا یَنالُهُ غَوصُ الفِطَنِ، الَّذی لَیسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحدودٌ… مَن جَهِلَهُ فَقَد أَشارَ إِلَیهِ، و مَن أَشارَ إِلَیهِ فَقَد حَدَّهُ، و مَن حَدَّهُ فَقَد عَدَّهُ، و مَن قالَ: فیمَ؟ فَقَد ضَمَّنَهُ، و مَن قالَ: عَلامَ؟ فَقَد أَخلى مِنهُ.(10).
4101. عنه علیه السلام: لَیسَت لَهُ صِفَةٌ تُنالُ، و لا حَدٌّ تُضرَبُ لَهُ فیهِ الأَمثالُ، کَلَّ دونَ صِفاتِهِ تَحبیرُ اللُّغاتِ، و ضَلَّ هُناکَ تَصاریفُ الصِّفاتِ، و حارَ فی مَلَکوتِهِ عَمیقاتُ مَذاهِبِ التَّفکیرِ، وَ انقَطَعَ دونَ الرُّسوخِ فی عِلمِهِ جَوامِعُ التَّفسیرِ، و حالَ دونَ غیبِهِ المَکنونِ حُجُبٌ مِنَ الغُیوبِ، تاهَت فی أَدنى أَدانیها طامِحاتُ العُقولِ فی لَطیفاتِ الأُمورِ.(19).
4102. الإمام الحسین علیه السلام: أَصِفُ إِلهی بِما وَصَفَ بِهِ نَفسَهُ، و أُعَرِّفُهُ بِما عَرَّفَ بِهِ نَفسَهُ؛ لا یُدرَکُ بِالحَواسِّ، و لا یُقاسُ بِالنّاسِ، فَهُوَ قَریبٌ غَیرُ مُلتَصِقٍ و بَعیدٌ غَیرُ مُتَقَصٍّ، یُوَحَّدُ و لا یُبَعَّضُ، مَعروفٌ بِالآیاتِ، مَوصوفٌ بِالعَلاماتِ، لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الکَبیرُ المُتَعالُ.(20).
4103. عنه علیه السلام: لا یَقدِرُ الواصِفونَ کُنهَ عَظَمَتِهِ، و لا یَخطُرُ عَلَى القُلوبِ مَبلَغُ جَبَروتِهِ؛ لِأَنَّهُ
خاضعانه سر به زیر افکندهاند و خِردهایشان از شناخت حقیقتِ نیکوترینِ آفرینندگان، سرگشته است؛ زیرا تنها، دارندگان شکل و اندام، با توصیفات، ادراک مىشوند و [نیز] آن که چون به پایان حدّ خود رسد، نابود مىشود.
4100. امام على علیه السلام: ستایش، خداى راست… که همّتهاى بلند، او را درنمىیابند و ژرفاندیشىِ خردها به او دست نمىیابد؛ آن که براى توصیف او، حدّ معیّنى نیست…. هر که او را نشناخته است، به او اشاره مىکند و آن که به او اشاره مىکند، او را محدود ساخته است و آن که او را محدود ساخته، او را به شمارش آورده است. و هر که گفت: «در چیست؟»، او را درون چیز دیگرى نهاده و هر که گفت: «بر روى چیست؟»، مکانى را از او خالى دانسته است.
4101. امام على علیه السلام: براى او صفتى دستیافتنى، و حدّى که در آن بتوان براى او مَثَل زد، وجود ندارد. سخنآرایىها در توصیف او درمانده گشتند و توصیفهاى گوناگون در آن جا نابود گردیدند. و رهیافتهاى ژرف اندیشه در ملکوت او سرگردان شدند. و تفاسیر جامع، پیش از راهیابى به دانش او باز ایستادند و در برابر غیب پوشیده ی او، پردههایى (موانعى) از غیوب، حایل شدند که در نزدیکترین نزدیکان آن پردهها، خِردهاى بلندپرواز در امور باریک، سرگشته گشتند.
4102. امام حسین علیه السلام: خداى خود را بدانچه خود را به آن وصف کرده، وصف مىکنم و او را بدانچه خود را به آن شناسانده، مىشناسم: با حواس، ادراک نمىشود و با مردمان، سنجیده نمىگردد. نزدیک است، امّا نه چسبیده، و دور است، امّا نه با فاصله. یگانه شمرده مىشود و بخش بخش نمىگردد. او با نشانهها شناخته شده و با علامات، وصف گردیده است. خدایى جز او نیست که بزرگِ بلندمرتبه است.
4103. امام حسین علیه السلام: وصف کنندگان [از وصف] کُنه عظمت او ناتواناند و اندازه ی جبروت
لَیسَ لَهُ فِی الأَشیاءِ عَدیلٌ، و لا تُدرِکُهُ العُلَماءُ بِأَلبابِها، و لا أَهلُ التَّفکیرِ بِتَفکیرِهِم إِلاّ بِالتَّحقیقِ إِیقانا بِالغَیبِ؛ لِأَنَّهُ لا یُوصَفُ بِشَیءٍ مِن صِفاتِ المَخلوقینَ، و هُوَ الواحِدُ الصَّمَدُ، ما تُصُوِّرَ فی الأَوهامِ فَهُوَ خِلافُهُ. لَیسَ بِرَبٍّ مَن طُرِحَ تَحتَ البَلاغِ، و مَعبودٍ مَن وُجِدَ فی هَواءٍ أَو غَیرِ هَواءٍ.(21).
4104. الإمام زین العابدین علیه السلام – فِی الدُّعاءِ -: ضَلَّت فیکَ الصِّفاتُ، و تَفَسَّخَت دونَک النُّعوتُ، و حارَت فی کِبرِیائِکَ لَطائِفُ الأَوهامِ.(22).
4105. عنه علیه السلام – أَیضا -: اللّهُمَّ یا مَن لا یَصِفُهُ نَعتُ الواصِفینَ.(23).
4106. عنه علیه السلام: الحَمدُ للّهِِ… الَّذی قَصُرَت عَن رُؤیَتِهِ أَبصارُ النَّاظِرینَ، و عَجَزَت عَن نَعتِهِ أَوهامُ الواصِفینَ.(24).
4107. عنه علیه السلام: لَوِ اجتَمَعَ أَهلُ السَّماءِ وَ الأَرضِ أَن یَصِفُوا اللّهَ بِعَظَمَتِهِ لَم یَقدِروا.(25).
4108. الإمام الصادق علیه السلام: إِنَّ اللّهَ لا یوصَفُ، و کَیفَ یوصَفُ و قَد قالَ فی کتابِهِ: «وَ ما قَدَرُوا اَللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ»(26)!! فَلا یوصَفُ بِقَدرٍ إِلاّ کانَ أَعظَمَ مِن ذلِکَ.(27).
4109. عنه علیه السلام: إِنَّ اللّهَ تَبارَکَ اسمُهُ… عَجَزَ الواصِفونَ عَن کُنهِ صِفَتِهِ، و لا یُطیقونَ حَملَ مَعرِفَةِ إِلهِیَّتِهِ، و لا یَحُدّونَ حُدودَهُ؛ لِأَنَّهُ بِالکَیفِیَّةِ لا یُتَناهى إِلَیهِ.(28).
او، بر دلها نمىگذرد؛ زیرا او در میان اشیا، همتا ندارد. دانشمندان با خِرد خود و اندیشمندان با اندیشه ی خود، او را درک نمىکنند، جز آن که از روى یقین به غیب، [وجود او را] تصدیق مىکنند؛ زیرا او به چیزى از صفات آفریدگان، وصف نمىشود، و اوست یگانه ی بىنیاز، و هر چه در وهم مىآید، جز اوست. خداوندگار نیست آن که در تیررس [اندیشهها] قرار مىگیرد و معبود نیست آن که در هوا یا جز هوا یافت مىشود.
4104. امام زین العابدین علیه السلام – در دعا -: توصیفات، درباره ی تو بیراهه رفتند و وصفها پیش از رسیدن به تو، از هم پاشیدند و باریکاندیشىها در بزرگى تو، سرگشته شدند.
4105. امام زین العابدین علیه السلام – در دعا -: خدایا! اى آن که وصفِ وصف کنندگان، او را وصف نمىکند (از وصف او ناتوان است)!
4106. امام زین العابدین علیه السلام در دعا: ستایش، خداى راست…؛ آن که دیدههاى نگرندگان، از دیدن او فرو مانده و اوهام وصف کنندگان، از وصف او ناتوان گشتهاند.
4107. امام زین العابدین علیه السلام: اگر اهل آسمان و زمینِ گرد هم آیند تا سترگى خدا را وصف کنند، نمىتوانند.
4108. امام صادق علیه السلام: خداوند، وصف شدنى نیست، و چگونه وصف شود، در حالى که در کتاب خود گفته است: «خداى را آن گونه که بایسته است، نشناختند»؟! پس، هر گونه وصف شود، باز هم بزرگتر است.
4109. امام صادق علیه السلام: همانا خداوند – که والانام است -…. وصف کنندگان از کُنه وصف او درمانده و از تحمّل شناخت خدایىِ او ناتواناند و نمىتوانند حدود او را تعیین کنند؛ زیرا با «چگونگى» بر او نمىتوان دست یافت.
4110. عنه علیه السلام: إِنَّ اللّهَ عَظیمٌ رَفیعٌ لا یَقدِرُ العِبادُ عَلى صِفَتِهِ، و لا یَبلُغونَ کُنهَ عَظَمَتِهِ، لا تُدرِکُهُ الأَبصارُ و هُوَ یُدرِکُ الأَبصارَ و هُوَ اللَّطیفُ الخَبیرُ، و لا یُوصَفُ بِکَیفٍ و لا أَینٍ و حَیثٍ، و کَیفَ أَصِفُهُ بِالکَیفِ؟! و هُوَ الَّذی کَیَّفَ الکَیفَ حَتّى صارَ کَیفا، فَعَرَفتُ الکَیفَ بِما کَیَّفَ لَنا مِنَ الکَیفِ، أَم کَیفَ أَصِفُهُ بِأَینٍ؟! و هُوَ الَّذی أَیَّنَ الأَینَ حَتّى صارَ أَینا، فَعَرَفتُ الأَینَ بِما أَیَّنَ لَنا مِنَ الأَینِ، أَم کَیفَ أَصِفُهُ بِحَیثٍ؟! و هُوَ الَّذی حَیَّثَ الحَیثَ حَتّى صارَ حَیثا، فَعَرَفتُ الحَیثَ بِما حَیَّثَ لَنا مِنَ الحَیثِ.
فَاللّهُ – تَبارَکَ و تَعالى – داخِلٌ فی کُلِّ مَکانٍ و خارِجٌ مِن کُلِّ شَیءٍ، لا تُدرِکُهُ الأَبصارُ و هُوَ یُدرِکُ الأَبصارَ، لا إِلهَ إِلاّ هُوَ العَلِیُّ العَظیمُ، و هُوَ اللَّطیفُ الخَبیرُ.(29).
4111. الکافی عن جمیع بن عمیر: قالَ أَبو عَبدِ اللّهِ علیه السلام: أیُّ شَیءٍ «اللّهُ أکبر»؟
فَقُلتُ: اللّهُ أَکبَرُ مِن کُلِّ شَیءٍ.
فَقالَ: و کانَ ثَمَّ شَیءٌ فَیَکونُ أَکبَرَ مِنهُ؟
فَقُلتُ: و ما هُوَ؟
قالَ: اللّهُ أَکبَرُ مِن أَن یوصَفَ.(30).
4112. الإمام الکاظم علیه السلام: مَن ظَنَّ بِاللّهِ الظُّنونَ هَلَکَ، فَاحذَروا فی صِفاتِهِ مِن أَن تَقِفوا لَهُ عَلى حَدٍّ تَحُدّونَهُ بِنَقصٍ أَو زِیادَةٍ، أَو تَحریکٍ أَو تَحَرُّکٍ، أَو زَوالٍ أَوِ استِنزالٍ،
4110. امام صادق علیه السلام: خداوند، بزرگ و بلندمرتبه است. بندگان نمىتوانند او را توصیف کنند و به نهایتِ سترگى او نمىرسند. اندیشهها او را در نمىیابند و او اندیشهها را در مىیابد. و اوست باریکبین آگاه.
او به چگونگى و کجایى و جهت، وصف نمىشود، و چگونه او را با «چگونگى» توصیف کنم، در حالى که او به چگونگى، چگونگى بخشید تا این که چگونگى شد؟! پس من چگونگى را از چگونگىبخشىِ خدا به ما شناختم.
یا چه سان او را با «کجایى» توصیف کنم، در حالى که اوست که کجایى را پدید آورد تا این که کجایى گشت؟! پس من کجایى را از کجایىهایى که خداوند پدید آورد، شناختم.
یا چگونه او را با «مکان» وصف کنم، در حالى که اوست آن که به مکان، مکان بودن داد تا این که مکان شد؟! پس من مکان را از مکانهایى که او آفریده، شناختم.
پس، خداوندِ والا و بلندمرتبه، داخل در هر جا و خارج از هر چیز است. اندیشهها او را در نمىیابند و او اندیشهها را در مىیابد. خدایى جز او نیست که بلندپایه ی سترگ است و او باریکبین آگاه است.
4111. الکافى – به نقل از جمیع بن عمیر -: امام صادق علیه السلام فرمود: ««اللّه أکبر»، به چه معناست؟».
گفتم: خداوند از هر چیزى بزرگتر است.
فرمود: «آیا آن جا (در مرتبه ی خدایى) چیزى هست که خداوند، بزرگتر از آن باشد؟!».
گفتم: پس به چه معناست؟
فرمود: «خداوند، بزرگتر از آن است که به وصف آید».
4112. امام کاظم علیه السلام: هر که به خداوندْ گمانها [ى بد] ببرد، تباه مىگردد. پس در باب صفات او، از این بپرهیزید که بر حدّى که خود مىگذارید، توقّف کنید و او را به کاهش یا فزونى، حرکت دادن یا حرکتپذیرى، نابودى یا فرود آمدن،
أَو نُهوضٍ أَو قُعودٍ؛ فَإِنَّ اللّهَ جَلَّ و عَزَّ عَن صِفَةِ الواصِفینَ و نَعتِ النّاعِتینَ و تَوَهُّمِ المُتَوَهِّمینَ.(31).
4113. عنه علیه السلام: لا تَتَجاوَز فِی التَّوحیدِ ما ذَکَرَهُ اللّهُ تَعالى فی کِتابِهِ فَتَهلِکَ.(32).
4114. عنه علیه السلام: إِنَّ اللّهَ أَعلى و أَجَلُّ و أَعظَمُ مِن أَن یُبلَغَ کُنهُ صِفَتِهِ، فَصِفوهُ بِما وَصَفَ بِهِ نَفسَهُ، و کُفّوا عَمّا سِوى ذلِکَ.(33).
4115. عنه علیه السلام – لَمّا سُئِلَ عَن شَیءٍ مِنَ التَّوحیدِ -: أَوَّلُ الدِّیانَةِ بِهِ مَعرِفَتُهُ، و کَمالُ مَعرِفَتِهِ تَوحیدُهُ، و کَمالُ تَوحیدِهِ نَفیُ الصِّفاتِ عَنهُ؛ بِشَهادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أَنَّها غَیرُ المَوصوفِ، و شَهادَةِ المَوصوفِ أَنَّهُ غَیرُ الصِّفَةِ، و شَهادَتِهِما جَمیعا بِالتَّثنِیَةِ المُمتَنِعِ مِنهُ الأَزَلُ.
فَمَن وَصَفَ اللّهَ فَقَد حَدَّهُ، و مَن حَدَّهُ فَقَد عَدَّهُ، و مَن عَدَّهُ فَقَد أَبطَلَ أَزَلَهُ، و مَن قالَ: کَیفَ؟ فَقَدِ استَوصَفَهُ، و مَن قالَ: فیمَ؟ فَقَد ضَمَّنَهُ، و مَن قالَ: عَلامَ؟ فَقَد جَهِلَهُ، و مَن قالَ: أَینَ؟ فَقَد أَخلى مِنهُ، و مَن قالَ: ما هُوَ؟ فَقَد نَعَتَهُ، و مَن قالَ: إِلامَ؟ فَقَد غایاهُ.
عالِمٌ إِذ لا مَعلومَ، و خالِقٌ إِذ لا مَخلوقَ، و رَبٌّ إِذ لا مَربوبَ، و کَذلِکَ یوصَفُ رَبُّنا، و فَوقَ ما یَصِفُهُ الواصِفونَ.(34).
و برخاستن یا نشستن، وصف کنید؛ زیرا خداوند، برتر و بالاتر از توصیف وصف کنندگان و نعت نعتکنندگان و توهّم وهم کنندگان است.
4113. امام کاظم علیه السلام: در خداشناسى، از آنچه خداوندِ والا در کتاب خود یاد کرده، فراتر نرو که تباه مىگردى.
4114. امام کاظم علیه السلام: خداوند، والاتر و شکوهمندتر و بزرگتر از آن است که به کُنه صفت او دست یابند. از این رو، او را به آنچه خود را به آن وصف کرده، توصیف کنید و از غیر آن، خوددارى ورزید.
4115. امام کاظم علیه السلام – هنگامى که از چیزى در باب خداشناسى از ایشان سؤال کردند -: سرآغاز باور به او، شناخت اوست، و کمال شناخت او، یگانه دانستن اوست، و کمال یکتاپرستى او، نفى صفات از اوست، به گواهىِ این که هر وصفى، غیر از موصوف است و به گواهىِ این که هر موصوفى، غیر از وصف است و [نیز به] گواهىِ آن دو به دوگانگى، و دوگانگى، براى وجود ازلى، ممتنع (ناممکن) است.
پس، هر که خدا را وصف کند، او را محدود ساخته است و هر که او را محدود سازد، او را به شمارش آورده است و هر که او را به شمارش آورد، دیرینگىِ او را باطل ساخته است. و هر که بگوید: «چگونه است؟»، به توصیف او برخاسته است و هر که بگوید: «در چیست؟»، او را درون چیز دیگرى نهاده است و هر که بگوید: «بر روى چیست؟»، او را نشناخته است و هر که بگوید: «کجاست؟»، مکانى را از او خالى پنداشته است و هر که بگوید: «او چیست؟»، [حقیقتِ] او را توصیف کرده است و هر که بگوید: «تا کجاست؟»، براى او غایتى نهاده است.
داناست، حتّى هنگامى که دانستهاى نباشد، و آفریدگار است، آن گاه که آفریدهاى نباشد، و خداوندگار است، آن گاه که بندهاى نباشد. خداوندگار ما، این گونه وصف مىشود و بالاتر از وصف وصف کنندگان است.
4116. الإمام الرضا علیه السلام – لَمّا سَمِعَ کَلاما فِی التَّشبیهِ، خَرَّ ساجِدا و قالَ -: سُبحانَکَ ما عَرَفوکَ و لا وَ حَّدوکَ، فَمِن أَجلِ ذلِکَ وَ صَفوک، سُبحانَکَ لو عَرَفوکَ لَوَصفوکَ بِما وَ صَفتَ بِهِ نَفسَکَ.(35).
4117. تفسیر العیّاشی عن ذی الریاستین: قُلتُ لِأَبِی الحَسَنِ الرِّضا علیه السلام: – جُعِلتُ فِداکَ! – أَخبِرنی عَمّا اختَلَفَ فیهِ النّاسُ مِنَ الرُّؤیَةِ، فَقالَ بَعضُهُم: لا یُرى. فَقالَ: یا أَبَا العَبّاسِ، مَن وَصَفَ اللّهَ بِخِلافِ ما وَصَفَ بِهِ نَفسَهُ فَقَد أَعظَمَ الفِریَةَ عَلَى اللّهِ، قالَ اللّهُ: «لا تُدْرِکُهُ اَلْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ اَلْأَبْصارَ وَ هُوَ اَللَّطِیفُ اَلْخَبِیرُ»(36) هذه الأَبصارُ لَیسَت هِیَ الأَعیُنَ؛ إِنَّما هِیَ الأَبصارُ الَّتی فِی القَلبِ، لا یَقَعُ عَلَیهِ الأَوهامُ و لا یُدرَکُ کَیفَ هُوَ.(37).
4118. الإمام الجواد علیه السلام: قامَ رَجُلٌ إِلَى الرِّضا علیه السلام فَقالَ لَهُ: یَا ابنَ رَسولِ اللّهِ، صِف لَنا رَبَّکَ؛ فَإِنَّ مَن قِبَلَنا قَدِ اختَلَفوا عَلَینا.
فَقالَ الرِّضا علیه السلام: إِنَّهُ مَن یَصِفُ رَبَّهُ بِالقِیاسِ لا یَزالُ الدَّهرُ فِی الاِلتِباسِ، مائِلاً مِنَ المِنهاجِ، ظاعِنا فِی الاعوِجاجِ، ضالاًّ عَنِ السَّبیلِ، قائِلاً غَیرَ الجَمیلِ، أُعَرِّفُهُ بِما عَرَّفَ بِهِ نَفسَهُ مِن غَیرِ رُؤیَةٍ، و أَصِفُهُ بِما وَصَفَ بِهِ نَفسَهُ مِن غَیرِ صورَةٍ؛ لا یُدرَکُ بِالحَواسِّ، و لا یُقاسُ بِالنّاسِ، مَعروفٌ بِغَیرِ تَشبیهٍ.(38).
4116. امام رضا علیه السلام – آن گاه که سخنى در تشبیه (همانندانگارى خدا با آفریدگان) شنید و به سجده افتاد -: منزّهى تو! چون تو را نشناختند و یگانه ندانستند، تو را وصف کردند. منزّهى تو! اگر تو را مىشناختند، تو را به آنچه خود را به آن وصف کردهاى، وصف مىکردند.
4117. تفسیر العیّاشى – به نقل از ذو الریاستین -: به امام رضا علیه السلام گفتم: فدایت گردم! مرا از رؤیت [خدا] که مردمان در آن اختلاف کردهاند، آگاه کن. برخى از آنان گفتهاند: خدا دیده نمىشود.
فرمود: «اى ابو العبّاس! هر که خدا را به خلاف آنچه خود را بِدان وصف نموده، توصیف نماید، بىگمان، دروغ بزرگى بر خدا بسته است. خدا فرمود: «دیدهها او را در نمىیابند و او دیدهها را درمىیابد و اوست باریکبین آگاه». این دیدهها، دیدگان سر نیستند؛ بلکه دیده ی دلاند که در قلباند. [خداوند] به تصوّر نمىآید و چگونگىِ او درک نمىشود».
4118. امام جواد علیه السلام: مردى به سوى [امام] رضا علیه السلام رفت و به ایشان گفت: اى پسر پیامبر خدا! خداوندگارت را براى ما وصف کن؛ چرا که کسانى که در نزد ما هستند، با ما اختلاف دارند.
[امام] رضا علیه السلام فرمود: «هر کس خداوندگار خود را از طریق سنجش [با مخلوقات] وصف کند، هماره بر خطاست، از راه روشن منحرف گشته است و رونده در کژتابى، گمراه از راه، و باورمند به غیر [خداى] جمیل (/ گوینده ی سخنى نازیبا) است. او (خداوند) را بدون رؤیت، به آنچه خود را شناسانده، مىشناسم و او را بدون صورت، به آنچه خود را بدان وصف کرده، وصف مىنمایم. او با حواس ادراک نمىگردد، با مردمان سنجیده نمىشود و بىتشبیه (همانندسازى)، شناخته شده است».
4119. الکافی عن إبراهیم بن محمّد الهمدانی: کَتَبتُ إِلى الرَّجُلِ علیه السلام [یَعنی الإِمامَ الهادِیَ علیه السلام]… فَکَتَبَ بِخَطِّهِ: سُبحانَ مَن لا یُحَدُّ و لا یُوصَفُ، لَیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ و هُوَ السَّمیعُ العَلیمُ – أَو قالَ -: البَصیرُ.(39).
راجع: ج 4 ص 494 (الفصل الثامن: آفاق معرفة اللّه عزوجل).
1 / 2
الخُروجُ مِن حَدِّ التَّشبیهِ وَ التَّعطیلِ
4120. الإمام زین العابدین علیه السلام: قولوا: نورٌ لا ظَلامَ فیهِ، و حَیاةٌ لا مَوتَ فیهِ، و صَمَدٌ لا مَدخَلَ فیهِ.
ثُمَّ قالَ: مَن کانَ لَیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ و هُوَ السَّمیعُ البَصیرُ، و کانَ نَعتُهُ لا یُشبِهُ نَعتَ شَیءٍ فَهُوَ ذاکَ.(40).
4121. الإمام الجواد علیه السلام – لَمّا سُئِلَ: یَجوزُ أَن یُقالَ للّهِِ: إِنَّهُ شَیءٌ؟ قالَ -: نَعَم، یُخرِجُهُ مِن الحَدَّینِ حَدِّ التَّعطیلِ وحَدِّ التَّشبیهِ.(41).
4122. عوالی اللآلی عنهم علیهم السلام: التَّوحیدُ نَفیُ الحَدَّینِ: حَدِّ التَّشبیهِ و حَدِّ التَّعطیلِ.(42).
4119. الکافى – به نقل از ابراهیم بن محمّد همدانى -: به امام هادى علیه السلام [نامه] نوشتم…. ایشان با خطّ خود نگاشت: «منزّه است آن که محدود نمىگردد، و وصف نمىپذیرد! همانند او چیزى نیست و اوست شنواى دانا» یا نوشت: «بینا».
ر. ک: ج 4 ص 495 (فصل هشتم: آفاق معرفت خدا).
1 / 2
بیرون آمدن از مرز تشبیه و تعطیل
4120. امام زین العابدین علیه السلام: بگویید: نورى است که تاریکىاى در او نیست، و زندهاى است که مرگى در او نیست، و بىنیازى است که راه نفوذى در او نیست…. کسى است که مانند او چیزى نیست و اوست شنوا و بینا، و وصف او همانند وصف هیچ چیزى نیست. او این گونه است.
4121. امام جواد علیه السلام – آن گاه که از ایشان پرسش شد: آیا رواست که به خدا گفته شود: او شىء است -: بله. [این تعبیر،] او را از دو حد، حدّ تعطیل و حدّ تشبیه، بیرون مىآورد.
4122. عوالى اللآلى – به نقل از معصومان علیهم السلام -: یکتاپرستى، نفى دو حد است: حدّ تشبیه و حدّ تعطیل.
4123. الإمام علیّ علیه السلام: لَیسَ بِإِلهٍ مَن عُرِفَ بِنَفسِهِ، هُوَ الدَّالُّ بِالدَّلیلِ عَلَیهِ، وَ المُؤَدّی بِالمَعرِفَةِ إِلَیهِ.(43).
راجع: ج 7 ص 428 (الفصل الأول: (الفصل الأول: المثل).
1 / 3
التَّعریفُ بِغَیرِ صورَةٍ و إحاطَةٍ
4124. الإمام الصادق علیه السلام: إِنَّ العَقلَ یَعرِفُ الخالِقَ مِن جِهَةٍ توجِبُ عَلَیهِ الإِقرارَ، و لا یَعرِفُهُ بِما یوجِبُ لَهُ الإِحاطَةَ بِصِفَتِهِ.(44).
4125. الإمام الرضا علیه السلام: عُرِفَ بِغَیرِ رُؤیَةٍ، و وُصِفَ بِغَیرِ صورَةٍ، و نُعِتَ بِغَیرِ جَسمٍ، لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ الکَبیرُ المُتَعالِ.(45).
1 / 4
الوَصفُ بِالفِعالِ
4126. الإمام علیّ علیه السلام: الحَمدُ للّهِِ الَّذی… لا یُوصَفُ بِأَینٍ و لا بِمَ و لا مَکانٍ، الَّذی بَطَنَ مِن خَفِیّاتِ الأُمورِ، و ظَهَرَ فِی العُقولِ بِما یُرى فی خَلقِهِ مِن عَلاماتِ التَّدبیرِ، الَّذی سُئِلَتِ الأَنبِیاءُ عَنهُ فَلَم تَصِفهُ بِحَدٍّ و لا بِبَعضٍ، بَل وَصَفَتهُ بِفِعالِهِ.(46).
4123. امام على علیه السلام: آن که با خودِش شناخته شود، خدا نیست. او با دلیل [و نشانه] به سوى خود، رهنمون مىشود، و اوست دلالت رساننده به شناخت خود.
ر. ک: ج 7 ص 429 (فصل یکم: همانند).
1 / 3
شناساندن بدون تصویرگرى و احاطه
4124. امام صادق علیه السلام: بىگمان، خرد، آفریدگار را از جهتى مىشناسد که موجب اقرار کردن به او مىشود، و او را به آنچه موجب احاطه بر صفت او گردد، نمىشناسد.
4125. امام رضا علیه السلام: به نادیده بودن، شناخته شده و به صورت نداشتن، توصیف گشته و به جسم نبودن، وصف گردیده است. خدایى جز خداى بزرگِ والا نیست.
1 / 4
توصیف به افعال
4126. امام على علیه السلام: ستایش، از آنِ خدایى است که… به کجایى و به چیستى و به جایگاه، وصف نمىگردد؛ آن که از امور پنهان، پوشیده [تر] است و با نشانههاى تدبیر که در آفریدگان دیده مىشود، در خِردها پدیدار گشته است؛ آن که دربارهاش از پیامبران پرسیدند و آنان او را به حد و بعض (با اندازه و جزء) وصف نکردند؛ بلکه او را به افعالش وصف نمودند.
4127. الإمام الرضا علیه السلام – لَمّا سُئِلَ عَن قَولِ اللّهِ عزوجل: «سَخِرَ اَللّهُ مِنْهُمْ»(47) و عَن قَولِهِ: «اَللّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ»(48) و عَن قَولِهِ: «وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اَللّهُ»(49) و عَن قَولِهِ: «یُخدِعُونَ اَللّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ»(50): إِنَّ اللّهَ – تَبارَکَ و تَعالى – لا یَسخَرُ و لا یَستَهزِئُ و لا یَمکُرُ و لا یُخادِعُ، و لکِنَّ اللّهَ عزوجل یُجازیهِم جَزاءَ السُّخرِیَةِ، و جَزاءَ الاِستِهزاءِ، و جَزاءَ المَکرِ، و جَزاءَ الخَدیعَةِ، تَعالَى اللّهُ عَمّا یَقولُ الظّالِمونَ عُلُوّا کَبیرا.(51).
1 / 5
وُجوهُ إطلاقِ الأَسماءِ وَ الصِّفاتِ
4128. الکافی عن أبی هاشم الجعفریّ: کُنتُ عِندَ أَبی جَعفَرٍ الثّانی علیه السلام، فَسَأَلَهُ رَجُلٌ فَقالَ: أَخبِرنی عَنِ الرَّبِّ – تَبارَکَ و تَعالى -، لَهُ أَسماءٌ و صِفاتٌ فی کِتابِهِ؟ و أَسماؤُهُ و صِفاتُهُ هِیَ هُوَ؟
فَقالَ أَبو جَعفَرٍ علیه السلام: إِنَّ لِهذَا الکَلامِ وَجهَینِ: إِن کُنتَ تَقولُ: هِیَ هُوَ، أی أَنَّهُ ذو عَدَدٍ و کَثرَةٍ؛ فَتَعالَى اللّهُ عَن ذلِکَ، و إِن کُنتَ تَقولُ: هذِهِ الصِّفاتُ وَ الأَسماءُ لَم تَزَل؛ فَإِنَّ «لَم تَزَل» مُحتَمِلٌ مَعنَیَینِ:
فَإِن قُلتَ: لَم تَزَل عِندَهُ فی عِلمِهِ و هُوَ مُستَحِقُّها، فَنَعَم، و إِن کُنتَ تَقولُ: لَم یَزَل
4127. امام رضا علیه السلام – آن گاه که از ایشان درباره ی آیه ی: «خدا آنان را ریشخند کرده است» و آیه ی: «خدا آنان را به مسخره مىگیرد» و آیه ی: «و نیرنگ زدند و خدا نیرنگ زد» و از آیه ی: «با خدا خدعه مىکنند و او فریبنده ی آنان است» پرسیدند -: همانا خداوندِ والا و بلندمرتبه ریشخند نمىکند، به مسخره نمىگیرد، نیرنگ نمىزند و نمىفریبد؛ بلکه خدا عزوجل آنان را به خاطر ریشخند کردن و تمسخر و نیرنگ زدن و فریبکارى، کیفر مىدهد. خدا از آنچه ستمگران مىگویند، بسى والاتر است.
1 / 5
وجوه کاربرد نامها و صفات
4128. الکافى – به نقل از ابو هاشم جعفرى -: نزد امام جواد علیه السلام بودم. مردى از ایشان پرسش کرد و گفت: مرا از خداوندگار – که والا و بلندمرتبه است – آگاه کن. آیا براى او در کتابش نامها و صفاتى هست؟ و آیا نامها و صفات او، همان اویند؟
امام جواد علیه السلام فرمود: «همانا براى این سخن، [از نظر معنا] دو وجه است. اگر مىگویى، اینها اویند، به این معنا که او داراى شماره و کثرت است، پس خدا از آن، برتر و بالاتر است؛ و اگر مىگویى: این صفات و نامها دیرینهاند، دیرینه، تاب دو معنا دارد:
اگر گفتى: [صفات و نامها] همیشه در نزد او در دانش اویند و او سزاوار آنهاست، آرى [، درست است]. و اگر مىگویى: تصویر آنها و هجاى آنها
تَصویرُها و هِجاؤُها و تَقطیعُ حُروفِها؛ فَمَعاذَ اللّهِ أَن یَکونَ مَعَهُ شَیءٌ غَیرُهُ، بَل کانَ اللّهُ و لا خَلقَ، ثُمَّ خَلَقَها وَسیلَةً بَینَهُ و بَینَ خَلقِهِ، یَتَضَرَّعونَ بِها إِلَیهِ و یَعبُدونَهُ، و هِیَ ذِکرُهُ و کانَ اللّهُ و لا ذِکرَ، وَ المَذکورُ بِالذِّکرِ هُوَ اللّهُ القَدیمُ الَّذی لَم یَزَل، وَ الأَسماءُ وَ الصِّفاتُ مَخلوقاتٌ، وَ المَعانی(52) وَ المَعنِیُّ بِها هُوَ اللّهُ الَّذی لا یَلیقُ بِهِ الاِختِلافُ و لا الاِئتِلافُ، و إِنَّما یَختَلِفُ و تَأتَلِفُ(53) المُتَجَزِّئُ، فَلا یُقالُ: اللّهُ مُؤتَلِفُ و لاَ اللّهُ قَلیلٌ و لا کَثیرٌ، و لکِنَّهُ القَدیمُ فی ذاتِهِ؛ لِأَنّ ما سِوَى الوَاحِدِ مُتَجَزِّئٌ، وَ اللّهُ واحِدٌ لا مُتَجَزِّئٌ و لا مُتَوَهَّمٌ بِالقِلَّةِ وَ الکَثرَةِ، و کُلُّ مُتَجَزِّىً أَو مُتَوَهَّمٍ بِالقِلَّةِ وَ الکَثرَةِ فَهُوَ مَخلوقٌ دالٌّ عَلى خالِقٍ لَهُ.
فَقَولُکَ: إِنَّ اللّهَ قَدیرٌ، خَبَّرتَ أَنَّهُ لا یُعجِزُه شَیءٌ، فَنَفَیتَ بِالکَلِمَةِ العَجزَ و جَعَلتَ العَجزَ سِواهُ، و کَذلِکَ قَولُکَ: عالِمٌ، إِنَّما نَفَیتَ بِالکَلِمَةِ الجَهلَ وَ جَعلتَ الجَهلَ سِواهُ، و إِذا أَفنَى اللّهُ الأَشیاءَ أَفنَى الصّورَةَ وَ الهِجاءَ وَ التَّقطیعَ، و لا یَزالُ مَن لَم یَزَل عالِما.
فَقالَ الرَّجُلُ: فَکَیفَ سَمَّینا رَبَّنا سَمیعا؟
فَقالَ: لِأَنَّهُ لا یَخفى عَلَیهِ ما یُدرَکُ بِالأَسماعِ، و لَم نَصِفهُ بِالسَّمعِ المَعقولِ فِی الرَّأسِ، و کَذلِکَ سَمَّیناهُ بَصیرا؛ لِأَنَّهُ لا یَخفى عَلَیهِ ما یُدرَکُ بِالأَبصارِ، مِن لَونٍ أَو شَخصٍ أَو غَیرِ ذلِکَ، و لَم نَصِفهُ بِبَصَرِ لَحظَةِ العَینِ، و کَذلِکَ سَمّیناهُ لَطیفا لِعِلمِهِ بِالشَّیءِ اللَّطیفِ مِثلِ البَعوضَةِ و أَخفى مِن ذلِکَ، و مَوضِعِ النُّشوءِ مِنها، وَ العَقلِ وَ الشَّهوَةِ لِلسِّفادِ وَ الحَدَبِ عَلى نَسلِها، و إِقامَ بَعضِها عَلى بَعضٍ، و نَقلِهَا الطَّعامَ
و تقطیع حروف آنها ازلى است، پس پناه بر خدا که با او چیزى غیر او باشد؛ بلکه خدا بود و هیچ آفریدهاى نبود، آن گاه آنها را وسیلهاى میان خود و آفریدگانش آفرید که با آنها به درگاه او لابه کنند و او را بندگى نمایند، و این نامها و صفات براى یادکرد اوست و خدا بود و یادکردى نبود و یاد شده با یادکرد، همان خداى دیرینه است که همیشگى است. و نامها و صفات، آفریده هستند و معانى و مراد از آنها، کسى است که نه ناهماهنگى و نه سازوارى، شایسته ی او نیست؛ زیرا [شىءِ] تجزیهپذیر، ناهماهنگ مىگردد و سازوارى مىیابد. پس گفته نمىشود: «خدا سازوار است» و نه «خدا اندک است» و نه «بسیار است»؛ ولى او در ذات خود، دیرینه است؛ زیرا هر چه جز [خداى] یگانه، تجزیهپذیر است، و خدا، یگانه ی تجزیهناپذیر است و به کمى و زیادى، تصوّر نمىگردد، و هر تجزیهپذیرى یا آنچه کم و زیاد در آن تصوّر شود، آفریدهاى است که بر آفریدگارش دلالت دارد.
پس با گفتهات که: «خدا تواناست»، خبر دادى که چیزى او را ناتوان نمىسازد، و با این سخن، ناتوانى را [از او] نفى کردى و ناتوانى را براى غیر او نهادى. و همین سان است گفتار تو که: «[خدا]داناست». با این سخن، نادانى را نفى کردى و نادانى را براى غیر او نهادى. هر گاه خدا اشیا را نابود سازد، صورت و هجا و تقطیع [حروف] را نابود مىسازد، و او – که همیشگی است – همیشه دانا مىماند».
گفت: چگونه خداوندگارمان را شنوا نامیدیم؟
فرمود: «زیرا آنچه با گوشها دریافت مىشود، بر او پنهان نمىماند، و او را به [داشتن] گوشى که در سر مىیابیم، وصف نکردیم. و همین گونه است اگر او را بینا مىنامیم؛ زیرا آنچه با دیدگانْ ادراک مىشود (مانند: رنگ، شخص یا جز آن)، بر او پنهان نمىماند، و او را به دیدن از راه نگاه کردنِ چشم، وصف نکردیم. و همین گونه است اگر او را باریکبین مىنامیم، به سبب آگاهى او به شىء ریزى مانند پشه و پنهانتر از آن و جایگاه پدید آمدن پشه و خِرَد (غریزه) و شهوتِ جفتگیرىاش و مهرورزى بر نسلش و برپا داشتن برخى از آنها بر
وَ الشَّرابَ إِلى أَولادِها فِی الجِبالِ وَ المَفاوِزِ(54) وَ الأَودِیَةِ وَ القِفارِ(55)، فَعَلِمنا أَنَّ خالِقَها لَطیفٌ بِلا کَیفٍ، و إِنَّمَا الکَیفِیَّةُ لِلمَخلوقِ المُکَیَّفِ.
و کذلِکَ سَمَّینا رَبَّنا قَوِیّا لا بِقُوَّةِ البَطشِ المَعروفِ مِنَ المَخلوقِ، ولَو کانَت قُوَّتُهُ قُوَّةَ البَطشِ المَعروفِ مِنَ المَخلوقِ لَوَقَعَ التَّشبیهُ، و لاَحتَمَلَ الزِّیادَةَ، و مَا احتَمَلَ الزِّیادَةَ احتَمَلَ النُّقصانَ، و ما کانَ ناقِصا کانَ غَیرَ قَدیمٍ، و ما کانَ غَیرَ قَدیمٍ کانَ عاجِزا، فَرَبُّنا – تَبارَکَ و تَعالى – لا شِبهَ لَهُ و لا ضِدَّ و لا نِدَّ و لا کَیفَ و لا نِهایةَ و لا تَبصارَ بَصَرٍ، و مُحَرَّمٌ عَلَى القُلوبِ أَن تُمَثِّلَهُ، و عَلَى الأَوهامِ أَن تَحُدَّهُ، و عَلَى الضَّمائِرِ أَن تُکَوِّنَهُ، جَلَّ و عَزَّ عَن أَداةِ خَلقِهِ و سِماتِ بَرِیَّتِهِ، و تَعالى عَن ذلِکَ عُلُوّا کَبیرا.(56).
برخى، و جابهجا شدن خوراک و نوشیدنى به وسیله ی آن به فرزندانش در کوهها و بیابانها و درهها و دشتها. پس دانستیم که آفریدگار او، باریکنگرِ بدون چگونگى است؛ چرا که چگونگى، براى آفریده ی داراى چگونگى است.
و همین گونه است اگر خداوندگارمان را نیرومند مىنامیم، [ولى] نه به آن نیروى سخت گرفتنى که از آفریده شناخته شده است و اگر نیروى او، همان نیروى سختگیرىِ شناخته شده از آفریده بود، تشبیه رخ مىداد و تاب افزایش مىداشت و آنچه تاب افزایش داشته باشد، کاهش [هم] مىپذیرد و آنچه کاهشپذیر باشد، نادیرینه است و آنچه نادیرینه باشد، ناتوان است. از این روى، خداوندگارِ والا و بلندپایه ی ما، نه همانند دارد و نه هماورد و نه همسنگ و نه چگونگى و نه پایان و نه دیدن با چشم. دلها ناکام از شبیهسازى او، و خیالها محروم از تعریف او، و درونها درمانده از به تصویر کشیدنِ اویند.(57) او از ابزار [شناسایى] آفریدگان و نشانهاى مخلوقاتش برتر و بالاتر و از آن، بسى والاتر است».
1) نأى: بَعُد (لسان العرب: ج 15 ص 300).
2) کفایة الأثر: ص 12 عن ابن عبّاس، کشف الغمّة: ج 3 ص 176، الکافی: ج 1 ص 138 ح 3، التوحید: ص 61 ح 18 کلّها عن الفتح بن یزید الجرجانی عن الإمام أبی الحسن علیه السلام، تحف العقول: 482 عن الإمام الهادی علیه السلام و کلّها نحوه و لیس فی الثلاثة الأخیرة ذیله من «فهو الأحد الصمد…»، بحار الأنوار: ج 36 ص 283.
3) الرَّوِیَّة: التفکّر فی الأمر. و رَوَّیتُ فی الأمر: إذا نظرت فیه و فکّرت (الصحاح: ج 6 ص 2364 «روى»).
4) نهج البلاغة: الخطبة 91 عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق علیه السلام و راجع التوحید: ص 55 ح 13.
5) الکافی: ج 1 ص 135 ح 1 عن الإمام الصادق علیه السلام، التوحید: ص 42 ح 3 عن الحصین بن عبد الرحمن عن أبیه عن الإمام الصادق عن آبائه عنه علیهم السلام، بحار الأنوار: ج 3 ص 304.
6) نهج البلاغة: الخطبة 163، بحار الأنوار: ج 60 ص 348 ح 34.
7) نهج البلاغة: الخطبة 112، بحار الأنوار: ج 6 ص 143 ح 9.
8) نهج البلاغة: الخطبة 49، شرح الأخبار: ج 2 ص 312 ح 640 عن جعفر بن سلیمان عنه علیه السلام و فیه «السواتر عن یقین» بدل «عن واجب»، بحار الأنوار: ج 4 ص 308 ح 36.
9) الکافی: ج 1 ص 140 ح 5 عن إسماعیل بن قتیبة عن الإمام الصادق علیه السلام، نهج البلاغة: الخطبة 152 و فیه صدره إلى «أزله»، بحار الأنوار: ج 4 ص 285 ح 17.
10) نهج البلاغة: الخطبة 1، الاحتجاج: ج 1 ص 473 ح 113، بحار الأنوار: ج 4 ص 247 ح 5.
11) کُنْه الشیء: نهایته، و کُنْه المعرفة: حقیقتها. و قولهم: لا یکتنهه الوصف، بمعنى لا یبلغ کُنْهه، أی قدره و غایته (مجمع البحرین: ج 3 ص 1600).
12) تحف العقول: ص 63، التوحید: ص 36 ح 2، عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 1 ص 151 ح 51 کلاهما عن القاسم بن أیّوب العلوی عن الإمام الرضا علیه السلام، الأمالی للمفید: ص 255 ح 4 عن محمّد بن زید الطبری عن الإمام الرضا علیه السلام، الاحتجاج: ج 2 ص 361 ح 283 عن الإمام الرضا علیه السلام و کلّها نحوه، بحار الأنوار: ج 4 ص 229 ح 3.
13) غرر الحکم: ح 7556.
14) الکافی: ج 1 ص 141 ح 7، التوحید: ص 31 ح 1 و لیس فیه «و لا بِمَ» و کلاهما عن الحارث الأعور، بحار الأنوار: ج 4 ص 265 ح 14.
15) الکافی: ج 1 ص 141 ح 7، التوحید: ص 32 ح 1 و فیه «بنقص» بدل «ببعض» و کلاهما عن الحارث الأعور، بحار الأنوار: ج 4 ص 265 ح 14.
16) نهج البلاغة: الخطبة 85.
17) مُرجَحِنّین: مِن ارْجَحَنَّ الشیء؛ إذا مال من ثقله و تحرّک (لسان العرب: ج 13 ص 177).
18) نهج البلاغة: الخطبة 182 عن نوف البکالی، بحار الأنوار: ج 4 ص 314.
19) الکافی: ج 1 ص 134 ح 1 عن محمّد بن أبی عبد اللّه و محمّد بن یحیى جمیعا رفعاه إلى الإمام الصادق علیه السلام، التوحید: ص 41 ح 3 عن الحصین بن عبد الرحمن عن أبیه عن الإمام الصادق عن آبائه عنه علیهم السلام و فیه «تعبیر اللغات» بدل «تحبیر اللغات»، بحار الأنوار: ج 4 ص 269 ح 15.
20) التوحید: ص 80 ح 35، روضة الواعظین: ص 43 و فیه «منفصل» بدل «متقصّ» و کلاهما عن عکرمة، تفسیر العیّاشی: ج 2 ص 337 ح 64 عن یزید بن رویان نحوه، بحار الأنوار: ج 4 ص 297 ح 24.
21) تحف العقول: ص 244، بحار الأنوار: ج 4 ص 301.
22) الصحیفة السجّادیّة: ص 129 الدعاء 32.
23) الصحیفة السجّادیّة: ص 123 الدعاء 31.
24) الصحیفة السجّادیّة: ص 19 الدعاء 1.
25) الکافی: ج 1 ص 102 ح 4 عن أبی حمزة.
26) الأنعام: 91، الزمر: 67.
27) الکافی: ج 1 ص 103 ح 11 عن الفضیل بن یسار و ج 2 ص 182 ح 16، التوحید: ص 128 ح 6 و فیه «بقدرة» بدل «بقدر» و کلاهما عن زرارة عن الإمام الباقر علیه السلام، المؤمن: ص 30 ح 55، بحار الأنوار: ج 4 ص 142 ح 8.
28) الکافی: ج 1 ص 137 ح 2 عن إبراهیم.
29) الکافی: ج 1 ص 103 ح 12، التوحید: ص 115 ح 14 کلاهما عن عبد اللّه بن سنان، بحار الأنوار: ج 4 ص 297 ح 26.
30) الکافی: ج 1 ص 118 ح 9 و ص 117 ح 8 عن ابن محبوب عمّن ذکره نحوه، التوحید: ص 313 ح 2 و ح1 عن ابن محبوب عمّن ذکره نحوه، معانی الأخبار: ص 11 ح 1، المحاسن: ج 1 ص 376 ح 827 عن جمیع بن عمرو عن رجل.
31) الکافی: ج 1 ص 125 ح 1، التوحید: ص 183 ح 18 و لیس فیه «تحریک» و «استنزال»، الاحتجاج: ج 2 ص 327 ح 264 کلّها عن یعقوب بن جعفر الجعفری، بحار الأنوار: ج 3 ص 311.
32) التوحید: ص 76 ح 32، روضة الواعظین: ص 43 کلاهما عن محمّد بن أبی عمیر، بحار الأنوار: ج 4 ص 296 ح 23.
33) الکافی: ج 1 ص 102 ح 6 عن محمّد بن حکیم، رجال الکشّی: ج 2 ص 564 ح 500 عن جعفر بن محمّد بن حکیم، بحار الأنوار: ج 3 ص 266 ح 31.
34) الکافی: ج 1 ص 140 ح 6 عن فتح بن عبد اللّه مولى بنی هاشم، التوحید: ص 57 ح 14 عن فتح بن یزید الجرجانی عن الإمام الرضا علیه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج 4 ص 285.
35) الکافی: ج 1 ص 101 ح 3، التوحید: ص 114 ح 13 کلاهما عن إبراهیم بن محمّد الخزّاز و محمّد بن الحسین، بحار الأنوار: ج 4 ص 40 ح 18.
36) الأنعام: 103.
37) تفسیر العیّاشی: ج 1 ص 373 ح 79، بحار الأنوار: ج 4 ص 53 ح 31.
38) التوحید: ص 47 ح 9 عن محمّد بن زیاد و محمّد بن سیّار عن الإمام العسکری عن أبیه علیهما السلام، التفسیر المنسوب إلى الإمام العسکری علیه السلام: ص 50 ح 24، بحار الأنوار: ج 3 ص 297 ح 23 و راجع تفسیر العیّاشی: ج 2 ص 337 ح 64 و روضة الواعظین: ص 43.
39) الکافی: ج 1 ص 102 ح 5 و ح 8 عن محمّد بن علیّ القاسانی و ح 9 عن بشر بن بشّار النیسابوری، التوحید: ص 101 ح 12 عن محمّد بن علیّ القاسانی و ح 13 عن بشر بن بشّار النیسابوری عن أبی الحسن علیه السلام، بحار الأنوار: ج 3 ص 294 ح 17.
40) جامع الأخبار: ص 39 ح 27 و راجع: التوحید: ص 76 ح 32 و بحار الأنوار: ج 3 ص 194 و ج 95 ص 445 ح 1.
41) الکافی: ج 1 ص 82 ح 2 عن الحسین بن سعید و ص 85 ح 7، التوحید: ص 104 ح 1 و ص107 ح 7 عن الحسین بن سعید، الاحتجاج: ج 2 ص 466 ح 320، المحاسن: ج 1 ص 374 ح 821 و فیه «موجود» بدل «شیء»، بحار الأنوار: ج 3 ص 260 ح 9.
42) عوالی اللآ لی: ج 1 ص 304 ح 4.
43) الاحتجاج: ج 1 ص 476 ح 115، بحار الأنوار: ج 4 ص 253 ح 7.
44) بحار الأنوار: ج 3 ص 147 عن المفضّل بن عمر.
45) التوحید: ص 98 ح 5، علل الشرائع: ص 10 ح 3 کلاهما عن محمّد بن زید، بحار الأنوار: ج 4 ص 263 ح 11.
46) الکافی: ج 1 ص 141 ح 7، التوحید: ص 31 ح 1 نحوه وکلاهما عن الحارث الأعور، بحار الأنوار: ج 4 ص 265 ح 14.
47) التوبة: 79.
48) البقرة: 15.
49) آل عمران: 54.
50) النساء: 142.
51) معانی الأخبار: ص 13 ح 3 عن الحسن بن فضّال، عیون أخبار الرضا: ج 1 ص 126 ح 19، التوحید: ص 163 ح 1 کلاهما عن الحسن بن علیّ بن فضّال عن أبیه، الاحتجاج: ج 2 ص 390 ح 299، بحار الأنوار: ج 3 ص 318 ح 15.
52) فی التوحید و الاحتجاج: «مخلوقات المعانی».
53) کذا، و الظاهر: «یأتلف».
54) المَفاوِز: جمع المفازة؛ و هی البریّة القَفْر. سمّیت بذلک؛ لأنّها مُهلِکة، من فوَّز: إذا مات. و قیل: سُمّیت تفاؤلاً من الفوز: النجاة (النهایة: ج 3 ص 478).
55) القَفْر: مَفازة لا ماء فیها و لا نبات، و الجمع قِفار (الصحاح: ج 2 ص 797).
56) الکافی: ج 1 ص 116 ح 7، التوحید: ص 193 ح 7، الاحتجاج: ج 2 ص 467 ح 321 کلاهما نحوه.
57) با توجّه به آنچه در مرآة العقول (ج 2 ص 47) در معناى واژه ی «التکوین» آمده، معناى عبارت یاد شده چنین خواهد بود: «و بر درونها نارواست که بر او وارد شوند».