دوستی می گفت که در یکی از کشتی های اقیانوس پیما سوار بودم و از قاره ای بقاره ای می رفتم. قریب دو هزار مسافر در این کشتی بود. انواع وسائل تفریح از قبیل سینما، تآتر، استخر شنا، مغازه های متعدد، بازی ها و قمارها در آنجا وجود داشت و مردم همه سرگرم بودند. برای تشریفات کلیسای کوچکی هم در کشتی ساخته بودند و من چند بار که بآنجا سرکشی کردم دیدم در فضای کوچک آنجا جز دو سه پیرمرد و پیرزن دیده نمی شود!
ناگهان در بولتن (گزارشنامه چاپی) که در کشتی طبع و منتشر می شد خبر دادند که اطلاع رسیده که چند کوه یخ مواج در مسیر کشتی وجود دارد. چون حضار کم و بیش از سرنوشت کشتی «تی تانیک» و برخورد آن با کوه یخ اطلاع داشتند و می دانستند که
متجاوز از 1500 نفوس در این حادثه از بین خواهد رفت(1)، دچار رعب و ترس فوق العاده ای شدند و همه ی آنها دست بدعا و تضرع و زاری برداشتند و باطاق کوچک کلیسا هجوم کردند، و ازدحام مردم در آن محل چنان شد که اگر سوزن می افتاد بزمین نمی رسید! و تازه جمعیت کثیری پشت در و دالان نزدیک کلیسا اجتماع کرده و سعی داشتند خود را بآنجا برسانند.
نکته ی جالب در اینجا بود که در بین کسانی که بطرف معبد هجوم می کردند چند نفر مادی و طبیعی وجود داشت که اتفاقا چند ساعت قبل آنها را مشغول بحث و جدال با عده ای دیدم و می خواستند با هر زبانی که شده ثابت کنند بشر متکی بخود است و هیچ مبدأ و منشأی که بدان ملتجی شود نیست و حقیقتی جز آنچه محسوس است وجود ندارد! اما همین اشخاص بی دین را مشاهده کردم که در آخرین لحظات احساس خطر ناچار شدند که رو بخدا آورند و با همه همصدا شوند!
شنیدم که یکی از آنها بکسی که در کنارش ایستاده بود می گفت: ما با شما هم عقیده شدیم، بایستی پناهگاهی برای موقع بیچارگی باشد!(2)
1) کشتی «تایتانیک» مجهزترین کشتی عصر خود بود که ناخدای آن گفته بود خدا هم نمی تواند کشتی مرا غرق کند. اتفاقا در همان سفر اول با کوه یخ تصادف کرد و نزدیک به دو هزار نفر از سرنشینان آن که اغلب از ثروتمندان بودند در این حادثه جان سپردند.
2) سالنامه ی نور دانش، سال 1342، صفحه ی 54.