در مسائل مربوط به توحید یکتایى ذات او، و این که دوم و ثانى ندارد از مسائل قطعى است که دگرگونى نمىپذیرد، یا مسأله توحید در افعال و این که همه موجودات جهان قائم به او بوده و تأثیر گذارى آنان به اذن الهى است، مانند توحید ذاتى از دانشهاى ثابت و استوار انسان است.
در شریعت اسلام و در دیگر شرایع آسمانى یک رشته قضایاى قطعى خدشه ناپذیر داریم که هیچگونه تحول و دگرگونى به آنها راه ندارد، و نمىتوان درباره آنها به فکر تکامل افتاد، مثلا در این که حضرت موسى علیه السّلام براى نجات بنى اسرائیل مبعوث گردید و تورات بر او نازل شد و یا حضرت مسیح علیه السّلام به دنبال حضرت موسى براى هدایت بنى اسرائیل مبعوث گردید، نمىتوان شک کرد یا تحول و تکامل معنایى فرض نمود.
رسول گرامى اسلام صلی الله علیه و آله و سلم خاتم رسل و پیامبران است پس از او نبى و رسولى نخواهد آمد، این قضیه و دیگر قضایاى مربوط به نبوت و امامت معصومان علیهم السّلام خدشه پذیر نیست، تبدّل و تحول در آنها همگام با زوال – نبوت و یا خاتمیت و خلافت است. و یک فرد متشرع «به خاطر ضرورى بودن آنها» نمىتواند یکى از این اصول را انکار و یا مورد تردید قرار دهد، و انکار و یا شک در آنها، موجب خروج از پیروى از شریعت مىگردد.
اعتقاد به این رشته از اصول از حقایق قطعى است، و هرگز نمىتوان آنها را تئورى شریعت یا فرضیه دینى نام گذارى کرد و از این جهت آنها را جزو اصول دین شمرده، اصولى که فروع روى آنها استوار بوده، و زوال این اصول با زوال اصل شریعت همگام مىباشد.
از این جهت باید به نوعى این اصول را از قلمرو تحول پذیرى جدا کرد، و هرگز ورود هر نوع دانش در فضاى علمى بشر، موجب جابجایى این اصول نمىگردد نظیر آنچه در قسمت چهارم یادآور شدیم.